شیوهی برخورد با غالیان در اسلام و بهائیت!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ غلو به معنای تجاوز کردن از حد و اندازه و یا به تعبیری، پا فراتر گذاشتن از اندازه و جایگاه در هرچیز است. خداوند متعال در قرآن کریم خطاب به غالیان در دین فرموده است: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ [مائده/77]؛ بگو: ای اهل کتاب! در دین خود، غلوّ (و زیاده روی) نکنید! و غیر از حق نگویید! و از هوسهای جمعیّتی که پیشتر گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند و از راه راست منحرف گشتند، پیروی ننمایید».
از اینرو معصومین (علیهم السلام) برخورد بسیار تندی با غالیان داشته و ضمن لعن کسانی که در حق ایشان غلو میکردند: «لعنَ الله مَن قال فِینا ما لا نَقولُه فی أنفسِنا و لعنَ الله مَن ازالنا عن العُبودیةِ لله الَّذی خلقنا و إلیه مأبنا و مَعادنا و بِیَده نَواصینا [1]؛ خدا لعنت كند كسى را كه دربارهی ما بگويد آنچه را كه ما دربارهی خود نمىگوييم و خدا لعنت كند كسى را كه بندگى خدا را از ما سلب كند (و به ما نسبت ربوبيّت دهد) ما بندهی خدايى هستيم كه ما را آفريده و بازگشت ما به سوى اوست و ما مقهور او و در قبضهی قدرت او هستيم»؛ دستکم از همنشینی شیعیان با غالیان نهی میکردند: «... لا تقاعدوهم ولا تواكلوهم ولا تشاربوهم ولا تصافحوهم ولا تؤاثروهم [2]؛ با غُلات نشست و برخاست نکنید و با آنان هم غذا نشوید و دست دوستی به سوی آنان دراز نکنید و به مبادله فرهنگی و علمی با آنان نپردازید».
اما جالب است بدانیم پیشوایان فرقهی بهائیت، نه تنها بیپرده خود را خدای جهان آفرین معرفی کرده: «... إنَّهُ یَقُولُ حینئذٍ إنَّنی أنا الله لا إلهَ إلّا أنا کَما قالَ النقطة مِن قَبل و بِعینه یَقُولُ مَن یَأتینی مِن بَعد [3]؛ به درستی که در این هنگام میگویم که خدایی جز من نیست، همانگونه که نقطه (علیمحمد باب) قبل از من چنین گفت و نیز همانگونه که کسی که بعد از من میآید چنین خواهد گفت»؛ که در عمل هم قائلین به خدایی خود و غالیان زمانشان را ستودهاند. همچنان که به نقل از اشراق خاوری (از مبلّغان سرشناس بهائیت) میخوانیم:
«جناب میرزا بزرگ، ملقب به بدیع، جوانی بود به سن 17 سال که حامل لوح مبارک گردید... پس از چندی، از بغداد به موصل آمده و از آنجا پیاده به سمت عکا شتافت و در سال 1286 ورود به عکا نموده و سرگردان بود تا هنگام غروب به جامعی رسید و جمعی ایرانی دید. دانست که حضرت غصن اعظم، یعنی عبدالبهاء، برای امامت صلوة حاضر شده و عدّهای از اصحاب به آن حضرت اقتدا میکنند. لذا با سرور تمام، رباعی ذیل را بر روی قطعه کاغذی نوشته، تقدیم نمود:
اقتدا میکنم به ابنالله ساجدم من برای سِرّالله
نیست حقی به جز بهاءالله وحده لا إله إلّا الله.
حضرت غصن أعظم، یعنی عبدالبهاء، او را مورد لطف و مرحمت قرار داده، به اتفاق خود به قشله بردند و همان شب به شرف زیارت و محضر جمال مبارک نائل و قبول رسالت لوح مبارک سلطان را نموده و به سمت ایران عازم شد...».[4]
آری؛ مدعی پیامبری بهائیت، نه تنها همچون برخی فرعونها و طاغوتهای اعصار پیشین و بر خلاف سیرهی انبیاء الهی، خود را خدای خدایان معرفی کرده، بلکه در عمل نیز سپاسگزار پذیرندگان ادعای خداییاش بوده است.
پینوشت:
[1]. محمدتقی تستری، قاموس الرجال، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1422 ق، ج 10، ص 188.
[2]. شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف بـ رجال الکشّی، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، بیتا، ج 2، ص 586.
[3]. حسینعلی نوری، بدیع (در جواب اسئله قاضی)، چاپ سنگی از روی نسخهی خطی، کاتب حرف الزاء، ربیع الأول، ص 154.
[4]. عبدالحمید اشراق خاوری، رحیق مختوم، بیجا: مؤسسهی ملّی مطبوعات امری، 131 بدیع، ج 2، ص 171.
افزودن نظر جدید