فساد اخلاقی يحيی بن اكثم
خلاصه مقاله
ابومحمد، يحيی بن اكثم، كه متوكل او را مقام «قاضی القضات» بخشيده و اداره امور مملكت اسلامی را بدو سپرد، یکی از امامان و راویان مهم حدیث اهلسنت است، در مورد خصوصیات او گفتهاند: از قوم لوط نیز بدنامتر بود؛ به حدی که با دیدن هر جوان خوشسیمایی آب از دهانش جاری شده، رعشه بر بدنش افتاده و چشمانش به او خیره میگشت! وی در خانه خویش به جز نوجوان خوشسیما به خدمت نمیگرفت و میگفت: هنگامیکه خداوند به اهلبهشت نعمت استفاده از جوانان خوشسیما را داده، چرا من در این دنیا از این نعمت، بهرهمند نگردم؟ این حالت به قدری در او آشکار و عادی شده بود که احمد بن ابی نعیم در حضور مأمون این شعر را سرود: «حاکم ما (مأمون) اهل رشوه و قاضی ما (یحیی بن اکثم) اهل لواط است و بدترین بدیها آن است که از رؤسا سر زند.»
متن مقاله
ابومحمد، يحيی بن اكثم مروزی، از فرزندان اكثم بن صيفی اسدی بود كه متوكل او را مقام «قاضی القضات» بخشيده و اداره امور مملكت اسلامی را بدو سپرد. او یکی از امامان و راویان مهم حدیث اهلسنت است، علم و فضل بسیارش بر کسی پوشیده نیست.[1] خصوصاً در دو منبع روایی مهم اهل سنت، «سنن ترمذی» و «صحیح ابن حبّان» مناظره منجر به شکست او با امام جواد (علیهالسّلام) مشهور است؛ «یحیی بن اکثم از امامان و علمای بزرگ اهلسنت و از بزرگان فقه، حدیث و صاحب اثر بود.»[2]
ثعالبی از علمای اهلسنت درباره یحیی بن اکثم میگوید: «او از ثفر (بدنامترین شخص مشهور به لواط) و از قوم لوط نیز بدنامتر بود؛ به حدی که با دیدن هر جوان خوشسیمایی آب از دهانش جاری شده، رعشه بر بدنش افتاده و چشمانش به او خیره میگشت! وی در خانه خویش به جز نوجوان خوشسیما به خدمت نمیگرفت و میگفت: هنگامیکه خداوند به اهلبهشت نعمت استفاده از جوانان خوشسیما را داده، چرا من در این دنیا از این نعمت، بهرهمند نگردم؟ همچنین او نوجوانان را نزد مأمون، زینت داده ویژگیهایشان را برمیشمرد و او را به این کار شنیع ترغیب کرده و میگفت: اینان شبها کار عروسان و روزها کار سوارکاران دلاور را انجام میدهند و در خانه، شکار، سفر و حضر به کار میآیند؛ به همین جهت مأمون نیز نظر وی را پذیرفته و راه وی را در پیش گرفت؛ معتصم نیز بدو اقتدا کرده تا آنجا که وی به جمع کردن غلامان، رو آورد و هشت هزار نفر از این غلامان را گرد خویش جمع نمود. بنی عباس به خاطر وی با غلامان در ارتباط بودند!»[3]
این حالت به قدری در او آشکار بود که ذهبی نقل میکند: «فضلک رازی میگوید: همراه داود اصفهانی نزد یحیی بن اکثم رفتیم و ده پرسش از او داشتیم؛ پنجتای آن را پرسیدیم و او به خوبی پاسخ داد که در این هنگام جوان خوشسیمایی وارد شد؛ تا نگاه یحیی به او افتاد از حالت عادی خارج شد و دیگر نتوانست پاسخ دهد؛ داود گفت: برخیز که عقل از سر این شخص، پرید.»[4]
این موضوع تا حدّی نزد آنان عادی شده بود که احمد بن ابی نعیم در حضور مأمون این شعر را سرود: «حاکم ما (مأمون) اهل رشوه و قاضی ما (یحیی بن اکثم) اهل لواط است و بدترین بدیها آن است که از رؤسا سر زند» و ازجمله اشعار دیگری که درباره او سرودهاند: «چه وقت دنيا و اهل دنيا اصلاح میگردند، در حالیكه قاضی القضات مسلمين لواط میكند، ... قاضیای كه زنا را موجب حد شرعی میداند، ولی بر لواطكار نزد او باكی نيست.»[5]
پینوشت:
[1]. «أحد أعلام الدنيا ومن قد اشتهر أمره وعرف خبره، ولم يستتر عن الكبير والصغير من الناس فضله وعلمه ورياسته لأمره وأمر أهل زمانه من الخلفاء والملوك، واسع العلم بالفقه كثير الأدب حسن العارضة قائم بكل معضلة.» وفيات الأعيان، ابن خلکان، ج6، ص147.
[2]. «وقد كان يحيى بن أكثم هذا من أئمة السنة، وعلماء الناس، ومن المعظمين للفقه والحديث واتباع الاثر.» البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج10، ص348.
[3]. «وَكَانَ يحيى ألوط من ثفر وَمن قوم لوط وَكَانَ إِذا رأى غُلَاما يُفْسِدهُ وَقعت عَلَيْهِ الرعدة وسال لعابه وبرق بَصَره.
وَكَانَ لَا يستخدم فى دَاره إِلَّا المرد الملاح وَيَقُول قد اكرم الله تَعَالَى أهل جنته بِأَن أطاف عَلَيْهِم الغلمان فى حَال رِضَاهُ عَنْهُم لفضلهم على الجوارى فَمَا بالى لَا أطلب هَذِه الزلفى والكرامة فى دَار الدُّنْيَا مَعَهم.
وَيُقَال إِنَّه هُوَ الذى زين لِلْمَأْمُونِ اللواط وحبب إِلَيْهِ الْولدَان وغرس فى قلبه محاسنهم وفضائلهم وخصائصهم وَقَالَ إِنَّهُم بِاللَّيْلِ عرائس وبالنهار فوارس وهم للْفراش والهراش وللسفر والحضر فصدر الْمَأْمُون عَن رَأْيه وَجرى فى طَرِيقه واقتدى بِهِ المعتصم حَتَّى اشْتهر بهم وَملك ثَمَانِيَة آلَاف مِنْهُم وَمَا كَانَ بَنو الْعَبَّاس يحومون حَولهمْ.» ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب، ثعالبی، ص156.
[4]. «قَالَ فَضْلَكُ الرَّازِيُّ: مَضَيْتُ أَنَا وَدَاوُدُ الأَصْبَهَانِيُّ إِلَى يَحْيَى بنِ أَكْثَمَ وَمَعَنَا عَشْرَةُ مَسَائِلَ، فَأَجَابَ فِي خَمْسَةٍ مِنْهَا أَحْسَنَ جَوَابٍ.
وَدَخَلَ غُلاَمٌ مَلِيْحٌ، فَلَمَّا رَآهُ اضْطَرَبَ، فَلَمْ يَقْدِرْ يَجِيءُ وَلاَ يَذْهَبُ فِي مَسْأَلَةٍ، فَقَالَ دَاوُدُ: قُمْ، اخْتُلِطَ الرَّجُلُ» سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج12، ص10؛ تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج64، ص83.
[5]. «أميرنا يرتشي وحاكمنا يلوط والراس شر من راس»
«متی تصلح الدنيا و يصلح أهلها و قاضی القضات المسلمين يلوط»
«قاضٍ يرى الحد في الزناء ولا يرى على من يلوط من باس» وفيات الأعيان، ابن خلکان، ج6، ص153 و 154؛ تاریخ دمشق، ابن عساکر، ج64، ص81 و 82.
مهدی منصورسمائی
افزودن نظر جدید