علت بیاحترامیها به ساحت بزرگان فلسفه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ امروزه برخی به بهانههای مختلف بزرگان فلسفه و عرفان را زیر سوال برده و ایرادهایی به ایشان وارد میکنند، درحالی که بعضی از آنان نه فلسفه خوانده و نه اطلاعی از آن دارند. توجه شما را به پاسخ آیت الله فیاضی به این سوالی در این مورد جلب مینماییم.
سوال: همواره اختلاف نظرها و مخالفتهایی در باب فلسفه وجود داشته است که مباحثاتی را بین بزرگان شکل داده است. اما مسالهای که در روزگار ما احساس میشود اندکی آسیبزا شده، این است که برخی نیز وارد این دعواها و اختلافنظرها شدهاند و بدون اطلاع از محتوای فلسفه، به ابعاد احساسی این ماجرا دامن زدهاند و کمی فضا را غیر علمی کردهاند. حتی مشاهده شده که بیاحترامیهایی نیز به ساحت بزرگان فلسفه روا داشتهاند. سخن حضرتعالی با این دسته چیست؟
پاسخ:
چنین کسانی، از دو حال خارج نیستند؛ حالت اول این است که اینها مأموریت دارند که این رکن رکین حوزههای علمیه را که با آن میتوان در برابر افکار الحادی و انحرافی ایستاد، متزلزل و نابود کنند. هیچ شبههای در این نیست که این دسته را موساد و سیا و همه کسانی که با این حوزه و با نظام مخالف هستند، آماده کرده و نیروهایی را برای همین کار به حوزه فرستادهاند. من گاهی به آنها میگویم که کاری که شما میکنید از دو حال خارج نیست؛ یا از آمریکا و اسرائیل پول میگیرید، یا نمیفهمید چه کار میکنید. دسته اول اینها هستند. اینها اصلا گوششان به این حرفها بدهکار نیست و اگر اینها با آدم صحبت کنند، کارشان دعوا و بکار بردن تعابیر موهن و توهین به بزرگان است؛ البته اینها مامورند که اینجا این کار را بکنند و حقوق میگیرند و ماموریت دارند و مدتی هم هستند و سپس خواهند رفت و شما میبینید که دیگر اصلا اثری از آنها نیست. پنج سال اینجا هست و بعد میبینید که دیگر خبری از او نیست، حالا به کجامیرود، معلوم نیست!
دسته دوم کسانی هستند که بر اساس انگیزههای الهی و غیرت دینی این کار را انجام میدهند؛ چون میبینند که طبق همان چیزی که دسته اول القا میکنند، یا یک عده جاهل مثل خودشان یک چیزهایی را از کسانی شنیدهاند که خدای فلسفه با خدایی که قرآن میگوید، فرق دارد و معادی که فلسفه میگوید، با معاد قرآن فرق دارد یا اینکه فلسفه قائل به جبر است و ... اینها به انگیزههای دینی این کار را میکنند؛ البته اینها قابل صحبت کردن هستند و اینها کسانی هستند که حاضرند به سخن آدم گوش دهند و بنشینند و حرف بزنند. من هم اگر شرایطی پیش بیاید و چنین افرادی بیایند، مینشینم و با آنها سخن میگویم.
حرف من با افراد گروه دوم این است آقا! دین فقط احکام نیست؛ خود احکام هم به درد کسی میخورد که اعتقادات درستی داشته باشد وگرنه کسی با اعتقادات نادرست همه این احکام را موبهمو هم عمل کند، هیچ خاصیتی ندارد؛ اگر در اخلاقیات هم مشکل داشته باشد، باز هم اثر ندارد؛ مثل آن روایت که فرمود: «الحسد یأکل الایمان کما تأکل النار الحطب [1] حسد ايمان را مىخورد همانگونه كه آتش هيزم را مىخورد.» میگوییم پس اگر اسلام این سه بخش را دارد، آیا ما نباید در حوزهها به تمام آنها بپردازیم؟ آیا باید در این مباحث، تقلیدی عمل کرد یا مثل همان مباحث فقهی باید اجتهادی عمل کرد؟ در احکام میگویند غیر متخصص به متخصص مراجعه و از او تقلید میکند، اما در عقاید هیچ کس تقلید را جایز نمیداند؛ پس حوزه باید اولاً بتواند این عقاید را برای نیروهای خودش تبیین کند تا دچار شبهات و القائات دشمنان نشوند و حداقل خود طلبه باید مصون باشد. آیا ما به علمی که این مصونیت را تأمین کند، نیاز داریم یا نه؟ حالا شما چه علمی دارید که بتواند این نیاز را تأمین کند؟
ثانیاً آیا شما با ملحد و کسی که خدا و پیامبر را قبول ندارد، زبانی غیر از زبان عقل دارید که با او صحبت کنید؟ آیا با غیر زبان عقل، میتوان شبهه اصل وجود خدا و نبوت را پاسخ داد؟ مگر خود عقل را، امام هفتم (علیه السلام) نفرمودند که پیامبر باطن است؛ چرا ما باید عقل را کنار بگذاریم؟ مگر همین عقل نیست که ما را هدایت کرده که خدایی هست؟ مگر همین عقل نیست که پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به ما شناسانده است که ایشان به این دلیل پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. ما با چه وسیلهای میفهمیم که این شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله) است یا نه؟ اعجاز را با چه دستگاهی تشخیص میدهیم؟
اعتبار عقل همانطوری که اصولیان در آغاز مباحث عقل گفتند، ذاتی است؛ حالا وقتی اعتبار یک چیز ذاتی است، آیا میتوان آن را رها کرد؟ آیا میتوانیم همانند آقایان تفکیکی بگوییم عقل را تا آنجایی بخواهیم که دست ما را در دست خدا و رسول بگذارد، وقتی گذاشت دیگر به عقل کاری نداریم! ما میگوییم مگر عقل چیزی است که دست شماست که به عقل بگویید من تا اینجا با شما همراهم و از اینجا به بعد همراه نیستم! عقل پیامبر است، عقل حجیت ذاتی دارد و هرجا چیزی بفهمد، حجت است؛ چطور تاکنون که چیزی میفهمید، حجت بود، ولی از این به بعد حجت نیست؟ مگر حجیت عقل به اعتبار کسی یا با قراری بوده است؟ پس ما حتما یک متخصصانی در عقاید و فلسفه اخلاق و خود اخلاق میخواهیم. بالأخره معارف دینی غیر از احکام را هم لازم داریم و حوزهها باید افرادی را تربیت کنند که در این بخشها پاسخگو باشند و عقاید و اخلاق را تبیین کنند و شبهات آن را دفع کنند.
این را هم تذکر دهیم که معنای این حرف، این نیست که هرکسی وارد این علوم شود؛ همانطور که هرکسی هم نباید وارد فقه شود، چون فقه هم یک استعداد و ذوق خاصی میخواهد و باید شخص آمادگیهایی داشته باشد که به سراغ فقه برود؛ از آن مهمتر، فقه اکبر است؛ اگر کسی بخواهد وارد مسائل معرفتی و عقیدتی اسلام شود، باید ذوقش را داشته باشد و آمادگیهایش را داشته باشد. این را که ما میگوییم، یعنی اینکه باید در حوزهها افرادی باشند، نه اینکه وظیفه تکتک افراد است. خیر، زیرا خود ملاصدرا هم در جلد سوم اسفار و در اواخر بخش علم، عالم و معلوم فرموده است که «حرامٌ علی اکثر العقول»؛ اصلاً برای اکثر انسانها حرام است که وارد فلسفه شوند. ولی اینکه انسان بیاید بگوید باید به کلی کنار گذاشت؛ یا گاهی شبهه میکنند که این عقل خطا میکند، عرض میکنیم که در کدام علم است که خطا نیست؟ مگر در تمام علوم، نظرات یکی است؟ وقتی در فقه مسئلهای مطرح میشود، آیا همه یک چیز میگویند؟ درحالیکه حکم خدا یک چیز بیشتر نیست، ولی شما میبینید که گاهی به تعداد فقها، نظرات فرق میکند؛ بنابراین یا یقیناً تمام اینها خلاف حکم خداست، یا همه منهای یکی، خلاف حکم خداست؛ پس چطور در اینجا هیچ کسی ایراد نمیکند و حق هم ندارد ایراد کند؟ انسان باید تلاش خود را انجام دهد و اجتهاد یعنی یک مجتهد تمام تلاش خود را انجام دهد تا حکم خدا و اسلام واقعی را بفهمد. ولی آیا حتماً میفهمد؟ نه لزوماً؛ بنابراین همانگونه که اینجا هست، آنجا هم آراء گوناگون است؛ حالا اینکه شما یک رأی آن را نمیپسندید، به این دلیل که میگویید مخالف با آن آیه است، باید گفت که آرا در آن مساله که به آن یک رأی منحصر نیست، شما آن یک رأی را قبول نکن؛ این معنایش این نیست که شما فلسفه را کنار بگذارید؛ مثل اینکه یک فقیه بگوید باید در فقه را بست، به خاطر اینکه آن فقیه یک فتوایی داده است که من نمیپذیرم. به نظر من این فتوا درست نیست! سئوال این است که حالا چون آن فتوا درست نیست، باید در فقه را بست؟ به نظر میآید این منطق، منطق حکیمانه و عاقلانهای نیست؛ اصل علم باید باشد، ولی انسان باید بکوشد که در کشف حقیقت کوتاهی نکند و بیشتر تلاش خود را انجام دهد که به آنچه حق است، برسد.[2]
از این رو کسانی که در علمی همانند فلسفه یا عرفان وارد نشدهاند، چطور به ساحت بزرگان این علوم که از فحول حوزههای علمیه و مورد تایید مراجع هستند، مخالفت میکنند؟ ایشان چطور با استناد به نقل قول برخی سخنان حکم تکفیر فلاسفه و عرفا را صادر میکنند؟
پینوشت:
[1]. ثقه الاسلام کلینی، اصول كافى، جلد 2، ص 306، حديث 1 و 2
[2]. فیاضی غلامرضا، سخنی با مخالفان فلسفه، وبسایت آموزش تخصصی فلسفه و کلام
افزودن نظر جدید