بررسی بهانهی معاویه برای جنگ با حضرت علی(ع)
....
خاندان بنیامیه چه قبل از اسلام و چه بعد از آن همیشه با آل بنیهاشم بر سر ریاست و بزرگی در رقابت بودند و از هیچ کوششی برای رسیدن به این مهم فروگذاری نمیکردند. تصاحب کردن این سمت آنقدر به صورت حرص و کینه در وجودشان ادامه پیدا کرد تا این که معاویه به توسط خلفای غاصب به حکومت شامات رسید و در زمان خلافت حضرت علی(علیه السلام) اوج خودکامگی و خیره سریهای خود را بروز داد و به مخالفت با خلیفهی مسلمین امام علی(علیه السلام) پرداخت. از کارهای سخیف و زشت او هتاکی و لعن و ناسزا گفتن و تهمتهایی بود که به ساحت مقدس آن امام همام نسبت داد. مثلاً از جمله تهمتهای او نسبت به حضرت که بهانهای شد تا جنگی را با حضرت به راه اندازد و آن را دستاویز اعمال ننگین خود قرار دهد –خونخواهی عثمان بود- و طلب خون او را از حضرت میکرد، که به صورت اختصار به بررسی بهانهی واهی او میپردازیم و کسانی که میخواهند دربارهی این ادعای معاویه داوری و قضاوت کنند باید به این نکات توجه داشته باشند.
اول اینکه- خود معاویه شاهد قتل عثمان نبود تا ببیند چه کسی مستقیماً او را کشته. بلکه به خاطر سهل انگاری و اتلاف وقت سعی کرد که عثمان را بکشند تا پس از او به حکومت برسد و عثمان هم این اتلاف وقت را به معاویه گفته بود که با این کارت میخواهی که من کشته شوم.[1]
دوم اینکه- تاریخ خود گواه بر این قضیه دارد که در زمان قتل عثمان حضرت علی(علیه السلام) یا در خارج از مدینه بود و یا در خانهاش نشسته بود و به نفع و یا ضرر عثمان کاری نکرد، تنها نصیحت میکرد و عملکرد او را متذکر میشد. و این عثمان بود که طی جریانی به امام حسن(علیه السلام) گفته بود که: به پدرت بگو فکر میکند هیچ کس بهتر از او نیست آن چرا که میداند بداند، ما خودمان به امورات خود واقفیم، کاری به ما نداشته باشد.[2] و از همین جا بود که دیگر حضرت علی(علیه السلام) فرزندش را نفرستاد و کاری هم به او نداشت.
سوم اینکه- بر اثر توطئههای معاویه و با اشارهی عمروعاص گواهیهای دروغ فراوانی بر علیه حضرت علی(علیه السلام) نسبت به خون عثمان شکل گرفت. و این درحالی بود که خود عمروعاص گفته بود که: «ان ابوعبدالله قتلته و انا بوادی السباع[3] من عمروعاص ملفب به ابوعبدالله هستم که عثمان را در حالی که در وادی السباع(مکانی بین بصره و مکه) بودم کشتم».
چهارم اینکه- عثمان را افرادی از مهاجرین و انصار کشتند که جملگی مجتهد بودند، لذا اول حجت را بر عثمان تمام کردند و انحراف او را از قرآن و سنت به اثبات رساندند و به حکم قرآن خونش هدر است، لذا نمیتوان از قاتلان او انتقام گرفت یا قصاص کرد. حضرت علی هم به مانند آنها نزد عثمان رفت و آمد میکرد، پس نمیتوان به گمراهی همهی مهاجرین و انصار استناد کرد... و حضرت هم در نامههایش به معاویه متذکر این موضوع شده.[4]
پنجم اینکه- کسانی که در سپاه حضرت علی(علیه السلام) بودند، اکثر آنها هیچ نقشی در قتل عثمان نداشتند چرا که نه حرفی زدند و نه حکمی صادر کردند، به خاطر این که اصحابی بودند عادل که پیامبر را درک کرده و تابع و پیرو محض حضرت علی(علیه السلام) بودند. لذا معاویه به کدام دلیل و حجت شرعی قتل تمامی این افراد را جایز میدانست؟ در حالی که هیچ کاره بودند.
ششم اینکه- ولیّ دم و طلب کننده خون عثمان فرزندانش بودند نه معاویه، و اگر ایشان طلب خون اعثمان را میکردند باید به نزد خلیفه وقت که آن زمان حضرت علی(علیه السلام) بود میرفتند تا این مسئله را حلّ و فصل کنند و احقاق حق نمایند.
هفتم اینکه- معاویه با این بهانه و به شیوهی جاهلیت سعی کرد خود را خونخواه عثمان قرار دهد، هر چند که با عثمان نسبت خویشاوندی داشت، اما با این شیوهی جاهلی و نامشروع، مردم شام را که از تعالیم اسلامی بیگانه بودند را فریب داد و باعث گردید که جنگ سختی را به راه اندازد تا کینههای –بدر و احد و...- را بگیرد.
هشتم اینکه- درخواست بیجای معاویه از خود حضرت علی(علیه السلام) بود. چرا که معاویه به عنوان حاکم و والی یک منطقه تحت خلافت باید تابع و پیرو حضرت امیر میبود و در برابر بیعت باید تابع محض میبود، اما طی نامهای حضرت علی درخواست بیجای او را مبنی بر تسلیم کردن قاتلان عثمان را این گونه جواب داد: «و اما قولک، ادفع الیّ قتلته عثمان، فما أنت و ذاک؟ و ها هنا بنو عثمان و هم اولی بذلک منک...[5] اما اینکه گفتی قاتلان عثمان را به من تسلیم کن، این مسئله به تو چه ربطی دارد؟ پسران عثمان هستند و در این امر آنها بر تو مقدم هستند».
نهم اینکه- معاویه، نتیجه و عاقبت جنگ خود با حضرت را میدانست، چرا که قبل او طلحه و زبیر و عایشه همین مسیر را رفته بودند و باعث به هدر دادن خون مسلمانان شده بودند در حالی که آنها با حضرت بیعت کرده بودند اما بیعت شکنی کردند...
دهم اینکه- از دستورات خلیفه وقت باید پیروی شود و سرپیچی جایز نیست و بر معاویه واجب بود که در مقابل خلیفه زمانش گردن نهد اما هیچ گاه این امر اتفاق نیافتاد.
پینوشت:
[1]. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، دار صادر، بیروت، لبنان، ج2 ص175.
[2]. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار صادر، بیروت، لبنان، ج3 ص167.
[3]. الاستیعاب، ابن عبدالبر، چاپ نهضه، قاهره، مصر، ج2 ص700 شماره 1168.
الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار صادر، بیروت، لبنان، ج2 ص360 حوادث سال 36 هجری.
[4]. انساب الاشراف، بلاذری، دارالجنان، بیروت، لبنان، ج6 ص350.
تاریخ طبری، طبری، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج5 ص43 حوادث سال 43 هجری.
[5]. الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، ج1 ص92
عقدالفرید، ابن عبد ربه، دار و مکتبه الهلال، بیروت، لبنان، ج4 ص137.
افزودن نظر جدید