نامه‌ای از خداوند و دعوت خدا

  • 1396/09/20 - 20:07
یکی از کارهایی که حنابله درباره علمای خود انجام داده‌اند، غلو نسبت به آن‌ها می‌باشد، که با این داستان‌های دروغین قصد بزرگ نمودن پیشوایان خود را دارند؛ اما شیعیان که روایات فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و سایر ائمه (علیهم السّلام) که صحیح بوده و بزرگان فرقه‌های مختلف اسلامی نقل نموده‌اند را بیان می‌کنند، به غلو متهم می‌شوند.

یکی از کارهایی که حنابله در کتب خود درباره پیشوایان و علمای خود انجام داده‌اند، غلو نسبت به آن‌ها می‌باشد، که با این داستان‌های ساختگی و دروغین قصد بزرگ نمودن پیشوایان خود را دارند؛ اما شیعیان که روایات فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و سایر ائمه (علیهم السّلام) که صحیح بوده و بزرگان فرقه‌های مختلف اسلامی نقل نموده‌اند را بیان می‌کنند، به غلو متهم می‌شوند.

ابوالحسن علی بن موفق یکی ازبزرگان حنابله است که در سال 265 هجری قمری در بغداد از دنیا رفته است. بزرگان حنابله در معرفی وی نیز با نقل خواب‌ها و مطالب دروغ و انتشار آن در میان مردم به غلو پرداخته‌اند که در این مقاله به دو نمونه از غلو حنابله در مورد علی بن موفق اشاره می‌نماییم.

- علی بن موفق می‌گوید: شبی در مسجد الحرام، خطاب به خداوند عرض کردم: خدایا! چرا مرا نمی‌پذیری و برمی‌گردانی؟ مرا خسته کردی! خدایا! جانم را بگیر و مرا راحت کن. هنگامی که به خواب رفتم، خداوند را در خواب دیدم. خداوند به من فرمود: ای علی بن موفق! اگر خانه‌ای بسازی، چه کسی را دعوت می‌کنی؟ کسانی را که دوست داری؟ یا کسانی را که دوست نداری؟ گفتم: البته کسانی را که دوست دارم دعوت می‌کنم، نه کسانی که از آنان بدم می‌آید. خداوند فرمود: ای علی بن موفق! من نیز تو را دوست داشتم و به خانه خود دعوت کردم.[1] خطیب بغدادی  شافعی روایت دیگری را به همین مضمون نقل می‌کند. [2]

- علی بن موفق می‌گوید: روزی برای گفتن اذان از خانه خارج شدم. در مسیر راه کاغذی را مشاهده کردم. آن را برداشته و در مشت خود نگه داشتم. بعد از اذان و اقامه و خواندن نماز، کاغد را باز کردم. در آن، چنین نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحیم، ای علی بن موفق! با وجود داشتن پروردگاری همچون من، از فقر می‌ترسی؟.[3]

پی‌نوشت:

[1]. «قال علی بن الموفق: کنت لیلة فی المسجد الحرام، فقلت: یا سیدی! کم تردّنی؟ و کم تتعبنی؟ اقبضنی إلیک و أرحنی. فبینا أنا نائم إذ رأیت ربّ العزة عزّوجل فی النوم، یقول لی: یا علی بن الموفق! أرأیت لو أنّک بنیت دارا من کنت تدعوا إلیها؟ من تحبّ، أم من تکره؟ فقلت: لا یا ربّ! بل من أحبّ. فقال عزّوجلّ: یا علی بن موفق! قد دعوناک إلی دارنا.» طبقات الحنابلة، محمد بن ابی یعلی، دا المعرفة، بیروت، ج 1، ص 230. 
[2]. «قال علی بن الموفق: لمّا تم، لی ستّون حجّة، خرجت من الطواف... .» تاریخ بغداد أو مدینة السلام، خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 12، ص 111.
[3]. «قال علی بن موفق: خرجت یوما لأؤذن، فأصبت قرطاسا، فأخذته و وضعته فی کمّی، فأذنت و أقمت و صلّیت، فلمّا صلّیت قرأته، فإذا مکتوب فیه: بسم الله الرحمن الرحیم... .» تاریخ بغداد أو مدینة السلام، خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 12، ص 112.

 

برچسب‌ها: 
تنظیم و تدوین

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.