دروغ کثیف در باب خلافت و ردّ آن توسط خلفا
روایات ساختگی بعد از رحلت پیامبر از جمله چیزهایی بود که افراد طماع و... آن را جعل کردند و به عنوان یک بدعت و یادگاری از خود باقی گذاردند و این احادیث نسل به نسل نقل شد تا به این وسیله افک و افترای خود را بر پایه ی آن استوار کنند و در نسل های بعد اختلافات شدیدی را بنیان نهند و از قبل این حرکت زشت، چه بسا که خون ها و مال ها و... مباح نگشت. و از طرف دیگر مویّد این معنا که در باب خلافت اقامه کردند اجماع و انتخاب امتی است که بزرگان صحابه آن پیامبر در سقیفه نبودند و حتی به روایت صحیح السند هم تکیه نکردند، بلکه بر عکس دربارهی ابطال نص و... به تفصیل سخن گفتند.
مثلاً خضری در کتاب خود نوشته است: اصل در انتخاب خلیفه، رضایت امت است و قوتّ وی از همین راه است. و مسلمانان هنگام رحلت پیامبر بر همین اساس رفتار کردند و ابوبکر را انتخاب نمودند و در این انتخاب به نص و امری از طرف صاحب شریعت استناد نکردند و بعد از آن با او بیعت کردند و معنای بیعت هم این است که با او در موردی که رضایت خدا باشد اطاعت کنند... و خلیفه هم بر اساس دین خدا و قرآن و سنت پیامبر رفتار کند، پس قوت حقیقی خلیفه از همین بیعت بدست می آید و همگی وفای به این بیعت را از لازمترین چیزهایی می دانند که دین آن را واجب کرده و شریعت آن را حتمی نموده است. و ابوبکر هم راه دیگری را در انتخاب خلیفه به یادگار گذاشت و آن انتخاب خلیفه بعدی توسط خود او بود و در آخر از همگی عهد گرفت که از این خلیفه اطاعت کنند... و این عمل ابوبکر همان ولایت عهدی است.[1]
حال از این گونه عبارات روشن می شود که این روایات پس از بیعت گرفتن و استقرار خلافت برای کسی –ابوبکر- که آن را بر تن کرد، ساخته شده است، لذا هیچ کس نه در روز سقیفه و نه پس از آن از این روایت سخنی به میان نیاورد، با اینکه بازار گفتگو و احتجاج و... بسیار داغ بود، حال برخی از این روایات که نزدشان صحیح است اما متضاد بوده و آنها را تکذیب می کند جهت اطلاع ذکر می کنیم.
1- با سند صحیح از ابوبکر در زمان بیماری منجر به مرگش که می گفت: «وددت انّی سالت رسول الله لمن هذا الامر؟ فلا ینازعه احد، و وددت انّی کنت سالته هل للانصار فی هذا الامر نصیب[2] دوست داشتم از رسول خدا پرسیده بودم امر –خلافت- برای کیست؟ تا هیچ کس با او نزاع نکند و دوست داشتم از رسول خدا پرسیده بودم آیا برای انصار در این امر خلافت سهمی هست؟ در اینجا سئوالی که مطرح است این میباشد که اگر ابوبکر از پیامبر چیزی دربارهی خلافت خودش شنیده بود دیگر مجالی برای چنین آرزویی نبود و روایاتی را هم که برخی ذکر کردند همگی آنها طبق نظر بزرگان اهل سنت یا جعلی است و یا کذب محض.
2- مالک از عایشه نقل کرده که: «لمّا احتضر ابوبکر دعا عمر فقال: انّی مستخلفک علی اصحاب رسول الله یا عمر، و کتب الی امراء الاخباد، ولیّت علیکم عمر، و لم آل نفسی و لاالمسلمین الاّ خیراً[3] چون ابوبکر به حالت مرگ افتاد، عمر را فرا خواند و گفت ای عمر من تو را بر اصحاب رسول خدا خلیفه قرار دادم و به سران لشگر نوشت، عمر را ولّی شما قرار دادم و از هیچ خیری برای خود و مسلمین دریغ نکردم». سئوالی که مطرح می شود به اینکه حال اگر نصی بر خلافت عمر وجود داشت چه معنا دارد که ابوبکر خلیفه قرار دادن عمر را به خود نسبت دهد؟
3- مجوز ابوبکر در این که از مردم میخواست، خلافت را از او باز ستانند چیست؟ او گفت: «اقیلونی، اقیلونی لست بخیرکم[4] مرا رها کنید مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم». «لاحاجه لی فی بیعتکم، اقیلونی بیعتی[5] مرا حاجتی به بیعت شما نیست بیعتی که با من بسته اید را پس بگیرید».
4- و یا چگونه عمر بن خطاب مرجع در امر خلافت را شورای شش نفره می دانست و می گفت: «من بایع امیراً من غیر مشوره المسلمین فلا بیعه له، و لا بیعه للذی بایعه تغرّه ان یقتلا[6] اگر کسی بدون مشورت با مسلمین با امیری بیعت کرد، بیعتش باطل است و هیچ اثری ندارد، غیر از این که هر دو کشته شوند». در نتیجه انسان با این گونه روایات صحیح و روایات متضاده که در کتب فریقین وجود دارد چه کند و چگونه اعتماد بر آن داشته باشد تا افرادی مثل خضری و یا القصیمی و دیگران سخنان بی ربطی نزنند. القصیمی در کتاب خود می گوید: در رجال حدیث از اهل سنت کسی که متهم به جعل و کذب باشد اصلاً وجود ندارد[7] لذا گناه جاهل بیچاره در عدم شناخت حق چیست؟ چه کسی سنت صحیح را از باطل به او باید بشناساند و حدیث صحیح و دروغ را به او یاد دهد و او را از ورطه ی جهل و نادانی نجات دهد؟
پینوشت:
[1]. المحاضرات تاریخ الامم الاسلامیه، خضری، دارالفکر، بیروت، لبنان، ص41.
[2]. تاریخ طبری، طبری، دارالتراث العربی، بیروت، لبنان، ج3 ص431.
[3]. تیسیر الوصول، ابن الدیبع، دارالفکر، بیروت، لبنان، ج2 ص57.
[4]. الصواعق المحرقه، ابن حجر هیتمی، مکتبه القاهره، قاهره، مصر، (1385ق)، ص51.
[5]. الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، ج1 ص20.
[6]. مسند، احمد بن حنبل، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، (1412ق)، ج1 ص91حدیث393.
[7]. الصراع بین الاسلام والوثنیه، القصیمی، المطبعه السلفیه، قاهره، مصر، ج1 ص85.
افزودن نظر جدید