ردّ نظر اهل سنت در مورد اجماع در کلام فرزند خلیفه دوم
خداوند به بندگانش توجهی کامل دارد، لذا برخود لازم میداند که به آنان نیکی کند و جز خیر و سعادت را برای آنها انتخاب نکند، پس باید کسی را بهعنوان پیشوا و خلیفه برای آنها انتخاب کند تا از عهدهی این کار سنگین برآید و در تمام وظایف به مانند پیامبرش عمل کند و از طرف دیگر جایز نیست بندگان بیهوده رها شوند. اما بعد رحلت پیامبر تعدادی از امت پیامبر به خاطر هوا و هوس دنیایی در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و یکی را از میان خود انتخاب کردند و بعدها این حرکت دستمایه برخی شد که جانشین پیامبر را امتش معین کردند و پیامبر تعیین خلیفه نفرمودند، در حالیکه خودشان با گفتار خود نقض عمل و حرکتشان را ثابت کردند.
عبدالله بن عمر در زمان مرگ پدر به او گفت: «مردم دربارهی تو میگویند کسی را خلیفهی بعد از خود قرار نمیدهی، و اگر تو چوپانی برای چراندن شتر یا گوسفند داشتی و او آنها را به حال خود میگذاشت، میگویی او کوتاهی کرد و امر سرپرستی از چوپانی شتر و گوسفند است، چه جوابی به خدا میدهی اگر او را ملاقات کنی و برای بندگانش خلیفه قرار نداده باشی.»(صحیح مسلم، ج4 ص102 ح12) سؤالی که مطرح است این است که چطور اصحاب پیامبر و امت او فهمیدند که باید کسی را خلیفه قرار داد اما –العیاذ بالله- پیامبر نفهمید؟
پینوشت:
«انّ الناس یتحدثون انّک غیر مستخلف، و لو کان لک ابل او راعی غنم ثمّ جاء و ترک رعیته رایت ان قد فرطّ...» صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، کتاب الاماره، ج4 ص102، حدیث 12.
افزودن نظر جدید