محمدرضا سرشار: عوامل غيرادبی سبب شهرتِ صادق هدايت شد
صادق هدايت نويسندهای است كه شايد بتوان برای او تعبير «نويسنده گلخانهای» را به كار برد. يعنی عناصر غيرادبی مختلفی جمع شدند تا هدايت را هدايت كنند. كه اولين آنها همان راديو بی بی سی و دوستان او مينوی و فرزاد در اين راديوی استعماری بودند.
به گزارش پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب، به نقل از خبرگزاری فارس، صادق هدايت نويسنده مشهوری در ايران است و عمده شهرت آن نيز به خاطر كتاب «بوف كور» است. البته اين نويسنده در خارج از ايران نيز كاملا شناخته شده است و متاسفانه در برخی از اوقات ادبيات ايران را با اين نويسنده ميشناسند. با اين حال مناقشه بر سر اين نويسنده ايرانی زياد است؛ از شيفتگانی كه هيچ نقدی بر آثار اين نويسنده را بر نمیتابند و عدهای ديگر همانند «محمدرضا سرشار» معتقدند هدايت يك نويسنده كاملا معمولی و حتی ضعيف است و بر اثر اتفاقاتی غيرمعمولی اين چنين مشهور شده است. متن زير بخشی از مصاحبه طولانی محمدرضا سرشار نويسنده و منتقد ادبی با ماهنامه تخصصی «فرهنگ عمومی» است كه با عنوان «بازخوانی انتقادی ادبيات داستانی معاصر ايران» منتشر شده است كه بخش مربوط به صادق هدايت به دليل سالگرد خودكشی وی در فرانسه در فروردين 1330 شمسی با اندكی تلخیص میآيد.
سؤال: اگر اجازه بفرمائيد سؤالی را در مورد هدايت مطرح كنيم از آن جهت كه شما به طور ويژه روی صادق هدايت كار كرديد و میتوان گفت چه در قالب كتاب و چه در هيئت بحثهای شفاهی در قالب ميزگرد و نقدهای شفاهی، گمان میكنم آثار اصلی هدايت را به طور مشخص نقادی كرديد. معروفترينش «حقيقت بوف كور» است كه كتابی حجيمتر از خود كتاب هدايت است، هدايت از نظر ادبی و از نظر فكری چه جايگاهی دارد و اگر جوانان ما سراغ هدايت بروند چه آفاتی گريبانگر آنان خواهد شد؟ و اگر سراغ او نروند چه چيزی را از دست میدهند؟
محمدرضا سرشار: نويسندگان از دو جنبه قابل بررسی هستند: يكی از نظر زمانهای كه در آن زندگی میكردند و در قياس با همكاران خودشان؛ و يكی نسبت به ادبيات امروز و نويسندگان امروزی. هدايت در ارتباط با زمانه خودش كه، اصلاً اين شأن و جايگاهی را كه امروزه برايش تبليغ میشود، ندارد. مِن باب مثال، سعی كردهاند در همه چيز برای او سابقه پيشكسوتی جعل كنند. مثلاً به عنوان پدر داستاننويسی جديد معاصر. خوب اگر به ادعای خودتان جمالزاده پدر و آغازگر اين نوع داستان هست، پس هدايت چيست؟ يك جريان كه چند تا پدر نمیتواند داشته باشد! از قضا كار جمالزاده، بعضاً تلفيقی از قصهنويسی قديم ايرانی با داستاننويسی امروز غربی است. در حالی كه در مورد هدايت تقليدی كاملاً ناقص و دست و پا شكسته از داستان غربی میشود. يعنی همان يك مقداری هم كه -به تعبير شما- اميد به اين بود كه ما دوران گذاری را در ادبيات شروع كنيم و كمكم به يك ادبيات داستانی كاملاً بومی برسيم، برای هميشه از بين برد. برای اينكه هدايت با ادبيات داستانی گذشته ايران آشنايی نداشت. يعنی نسبت به ادبيات داستانی كهن ايران، بیسواد بود. همانطور كه در ارتباط با زبان فارسی، حتی به عنوان يك فارسیزبان عامی هم نمیتواند درست بنويسد. يعنی نوشتههای او پراز غلط های آشكار است.
سؤال: يعنی اين درست است كه هدايت بلد نبوده فارسی [را درست] بنويسد؟!
محمدرضا سرشار: واقعاً هدايت فارسیاش فوقالعاده ضعيف و غلط و ابتدايی است. يعنی اگر اين متون او را يك دانشآموز دبيرستانی بدون ادعای نويسندگی مینوشت، بهتر از هدايت مینوشت. اتفاقاً در گذشته دانشآموزان مدارس ما در زبان و ادبيات فارسی قوی بودند، با بوستان و گلستان و ديگر متون كهن ادبی شروع میكردند. تا آنجا كه يكی از تفاخرهايی كه پدران ما نسبت به فرزندان خودشان میكردند در همين زمينه بود. مشكل هدايت كماستعدادی او در خيلی چيزها است. در رياضی و علوم تجربی كه كاملاً ضعيف است. ضمن اينكه در علوم انسانی هم ما استعداد خاصی از او نديدهايم. اين حكايت زبان فارسی هدايت است.
در داستانهای كوتاه، شما صادق هدايت را مثلاً با صادق چوبك مقايسه كنيد؛ كه تقريباً برخی از كارهايشان همزمان منتشر شده است. در اين مقايسه چوبك قويتر از هدايت است با اينكه هر دو غربزده و لامذهب هستند. كمی بعد، با اندك فاصلهای، آلاحمد را داريم. در كارهای او داستانهای كوتاه خيلی بهتری نسبت به داستانهای كوتاه هدايت پيدا میشود. بنابراين اگر بنا باشد به صرف اينكه نويسندهای مثل هدايت با فاصله زمانی ده ساله از جمالزاده [اولين كار هدايت حدود ده سال بعد از اولين كار جمالزاده منتشر شد] به صرف اينكه داستان كوتاه و بلند ايرانی متأثر از غرب را، كه با جمالزاده شروع شد، قدری غربزدهتر كرده است، برای او هم فضل پيشكسوتی و شأن پدری در اين موضوع قائل شويم، طبيعتاً بايد برای صادق چوبك هم فضل پيشكسوتی و پدریِ ديگری قائل شويم. برای آل احمد فضل پيشكسوتی ديگری. همين جور با هر نويسنده قدری متفاوتی، بايد يك پدر برای ادبيات داستانی معاصر كشور جديد درست كنيم! درحاليكه نه عقلاً و نه در هيچ جای دنيای متمدن، اين گونه نيست. لذا اينكه عدهای هدايت را پدر داستاننويسی جديد ايران میدانند، كاملاً نادرست و جعلی است.
يك وجه پيشكسوتی ديگر میخواستند برای او در مورد آغازكننده اهتمام به گردآوری فرهنگ و ادبيات عاميانه قائل شوند. كه آن هم كذب محض است. سالها قبل از هدايت ادبيات عاميانه ايران توسط غربیها شروع شد. و حاصلش منتشر هم شده بود. يعنی كاری نبود كه ايرانیها شروع كرده باشند. بعد از غربیها و همزمان با هدايت، كسی چون كوهی كرمانی هست كه در اين زمينه كار و آثاری منتشركرده، كه خيلی هم قابل توجه است. حالا اينكه بيايند بگويند صادق هدايت چون مثلاً در اين كار از حروف فنوتيك استفاده كرده و آن ديگری نكرده بود پس فضل پيشكسوتی در اين امر هم متعلق به او است كه نمیشود! لذا اين مورد هم كذب است. از همين موارد است كه هر فضلی برای هدايت قائل شدهاند دروغ است. اما اگر ترجمه آثار به زبانهای ديگر ملاك باشد، سال 1316 «پيامبر» زينالعابدين رهنما منتشر شده است. همان زمان، اين اثر به زبانهای فرانسه، عربی، انگليسی در همان زمان ترجمه و چاپ شد. اتفاقاً چاپ اول اين كتاب به زبان عربی در دمشق است. و اين كتاب تا پيروزی انقلاب دهها بار چاپ شد. در حالی كه اولين اثر هدايت، بعد از مرگ او در سال 1332 (شانزده سال بعد)، آن هم تحت تأثير عوامل كاملاً غير ادبی، به زبان فرانسه چاپ شد. شما به لحاظ زبان، به لحاظ توصيف، به لحاظ ساختار و به لحاظ حجم اين رمان را با «بوف كور» هدايت مقايسه كنيد كه مثلا يك داستان بلند 140 صفحهای است. اصلاً توانايی اين دو نويسنده در داستاننويسی، غيرقابلمقايسه است. در واقع میتوان گفت به اين لحاظ، زين العابدين رهنما در مقام استادی هدايت است. لذا اين ادعا كه او نسبت به نويسندگان همزمان خود، يك سروگردن يا بيشتر بلندتر است هم، درست نيست؛ و ادعايی بيش نيست!
در واقع هدايت نويسندهای است كه شايد بتوان برای او تعبير «نويسنده گلخانهای» را به كار برد يعنی عناصر غيرادبی مختلفی جمع شدند تا هدايت را هدايت كنند. كه اولين آنها همان راديو BBC و دوستان او مينوی و فرزاد در اين راديوی استعماری بودند. اين غربزدگی روشنفكران و اهالی ادبيات ما هم باعث شد، كه چون BBC ازهدايت و آثار او تعريف كرده بود، يكدفعه به اين فكر افتادند اين كيست كه ما تا حالا نشناختيمش؟! در خاطرات كسی مثل فرزانه هم هست؛ كه میگويد: صبح روز بعد از انتشار موضوع از بی بی سی، ما راه افتاديم كه ببينيم اين صادق هدايت چه كسی است كه تا آن روز متوجه او نشده بوديم؟! آثار هدايت فاقد ارزش خواندن است و به درد موزهها میخورد در مورد قسمت دوم سؤال شما هم، بايد بگويم: در حال حاضر آثار هدايت موجود است. داستانهای كوتاه هدايت جمعاً سی و چهار تاست، اما به غير از سه چهار تای آنها كه آنها هم به دلايل غير داستانی و غير ادبی بعضاً و گهگاه در ميان محافل شبهروشنفكری دانشگاهی مطرح است، بقيه اين داستانها، عمدتاً حتی فاقد ارزش خواندن است. نه اينكه ضعيف باشد؛ اصلاً فاقد ارزش خواندن است. ما با حضور برخی دوستان در جمعهايی آنها را نقد كرديم و آن نقد هم إنشاءالله امسال منتشر میشود. بخوانند تا دلايل اين حرف مرا ببينند. جوان امروز ما بايد ببيند برای چه به سراغ اين آثار میرود؟ اگر میخواهد از آنها داستاننويسی بياموزد، بداند كه چيزی دستگير او نمیشود. ضمن اينكه برايش، غلط يا بد آموزی فنی هم دارد. يعنی با خواندن اينها ممكن است تصور كند داستاننويسی به همين آسانی است. بعد مینويسد و میبيند هيچ كس از آثار او استقبال نمیكند و در حيرت فرو میرود كه چطور هدايت كه ضعيفتر از او نوشت، از آثارش آن همه استقبال شد؛ اما من مینويسم كسی حاضر نيست حتی در يك مجله آن را چاپ كند؟! در نتيجه، اين باعث سرخوردگی جوانان ما میشود. يك وقت است كه كسی به عنوان آشنايی با تاريخ ادبيات به سراغ آثار هدايت میرود؛ كه آن بحث ديگری است. اگر كسی رشته او ادبيات است و میخواهد ببيند سير داستاننويسی ما چگونه بوده است، عيبی ندارد آثار هدايت را مطالعه كند. به همان تعبيری كه امام (ره) راجع به كمونيسم به كار بردند، خيلی از آثار داستانی از مشروطه به اين طرف ما، الان فقط به درد موزههای ادبی میخورند؛ تا اهالی ادبيات، به عنوان آثار باستانی به آنها نگاه كنند و ببينند درگذشتهای نه چندان دور، مردم ما چگونه داستان مینوشتند. در آن صورت، هم خوشحال میشوند كه الان ما اين قدر پيش رفتهايم، واز كجا شروع كردهايم و به كجا رسيدهايم.
«داش آكل» در آثار هدايت استثناء است اما دارای اشكالات اساسی است آن سه چهار داستان كوتاه هدايت هم كه اشاره شد، عمدتاً به علت ناقص بودن نوشته، ابهام مُخِل، استفاده از نمادهای كاملاً شخصی و بازیهای بیمنطق با عناصر داستان است كه در حال حاضر، گهگاه در معدودی از محافل ادبی شبهروشنفكری بعضاً مطرح میشود. بعد هم اين نقص و ضعفها را دال بر قوی و عميق بودن اثر تلقی میكنند! همين داستانهای «سه قطره خون» و «تاريكخانه» و «زنده به گور». «داش آكل» در كارهای صادق هدايت، از جهاتی استثناء است و به نظر میرسد قصه آن را در جايی شنيده و بعد بر اساس آن، اين را نوشته است. اما آن هم از نظر ساختاری اشكالات اساسی دارد. ولی قصهی جالبی دارد. يعنی نه زوايه ديد درست و حسابی دارد، نه پرداخت شخصيت درست و حسابی دارد، نه پيرنگ معقول و سنجيدهای دارد... . با وجود اين در مورد هدايت، تب و موجی درست كردهاند كه متأسفانه از طرف بعضی اساتيد يا بيسواد يا مغرض، مدام طوری به دانشجويان القا میشود كه تصور كنند مثلاً اگر كارهای هدايت را نخوانده باشند چيزی كم دارند. در نتيجه، اغلب، آثارش را میخرند يا اصلاً نمیخوانند يا يكی دوتای آنها را كه میخوانند میبينند ارزش خواندن ندارد. يا میخوانند و لذتی نمیبرند و استفادهای نمیكنند؛ منتها روی آن را ندارند كه اين را به ديگران بگويند. میترسند متهم به بیسوادی شوند! من فكر میكنم هيچ شخصی كه اندك آشنايی با ادبيات داستانی اصيل داشته باشد وجود ندارد كه امروز از خواندن آثار هدايت حظّ ادبی ببرد.
سؤال: علاوه بر اين فوايد اخلاقی و فكری هم ندارد؟
محمدرضا سرشار: من خواستم فعلاً بحث محتوايی نكنم. به لحاظ محتوايی كه اصلاً بسياری از اين كارها مبتذل است. يعنی انسان حيرت میكند مثلاً كسی با ادعای روشنفكری، اين قدر نسبت به مسائل اعتقادی و فكری جاهل باشد كه مثلاً حتی وقتی بخواهد مذهب را بكوبد، اين جور عوامانه بكوبد. يعنی روش او در اين موارد، روش آدمهای بیسواد و عوام برای كوبيدن مذهب است. به علاوه اينكه، هيچ درونمايه عميقی، هيچ حرف نويی، يك محتوای ارزشمند، در اين آثار نمیبينيم. برای اينكه خود نويسنده از اين عوالم بری و كاملاً دور بوده است.
سؤال: آيا شما نقد دكتر شميسا [نقد كه حالا چه عرض كنيم] و آن چيزی كه تحت عنوان «داستان يك روح» نوشته است را ملاحظه كردهايد؟
محمدرضا سرشار: اولين نكتهای كه خيلی تو ذوق من زد اين بود كه ديدم ايشان دنبال بهانهای بوده كه برای تجديد چاپ «بوف كور» مجوزی شبه قانونی پيدا كند. من نشنيده و نخواندهام، كه در هيچ نقدی در هيچ جای دنيا، بيايند تمام آن داستان مورد نقد را در خلال نقد آن بياورند. آقای شميسا، متأسفانه اين كار را كرده است. بعد، مثل معلمهای دبيرستان كه مثلاً شعری را برای دانشآموزانش میخواند و معنی میكند، يك بخش از كتاب را میآورد، و راجع به آن، توضيح میدهد. بخش ديگری را میآورد. به همين ترتيب، كاملاً پيوسته و دنبال هم، داستان را ادامه میدهد. به همين دليل میخواهم عرض كنم كه با وجود اين كتابِ به اصطلاح نقدِ آقای شميسا، هرگز «بوف كور» هدايت در ايران عملاً ممنوع چاپ نبوده است. چون موقعی كه خود كتاب اجازه نداشته آقای شميسا با اين ترفند كتاب را چاپ میكرده است. بعد از آن هم، به نظر من، كار ايشان نقد نيست و بيشتر يك تفسير شخصی اغلب فاقد پشتوانه واقعی از متن اثر است. چون من نديدم كه ايشان به معنی واقعی وارد نقد عناصر ساختاری اثر شود. عمدهی كار او معنیكردن و تفسير كردن اين اثر؛ آن هم عمدتاً متأثر از نقدهای ماقبل خودش است. همان تعابير شبه روانشناختی و انطباق اينها روی اثر و اينگونه بحثها. در واقع عمده نقدهايی كه بنده در مورد بوف كور ديدم، نقدهای ادبی نيستند. يعنی در بهترين شكل آنها، تفاسير شبه روانشناختیاند، من كلاً آقای شميسا را اگر بخواهيم با اين نقد دربارهاش قضاوت كنيم منتقد ادبی نمیدانم.
سؤال: شما فرموديد شميسا اصلاً بحث ساختاری نكرده است، آيا به لحاظ محتوا فكر میكنيد حرفهايی كه او زده واقعيت نفس الامری دراثر صادق هدايت دارد يا كاملاً تفسير به رأی شخصی است؟
محمدرضا سرشار: عرض كردم، خود هدايت هم جلو جلو پيشبينی كرده بود كه بعدها چنين چهره اسطورهای از او درست و چنان تفاسير عجيب و غريبی از برخی آثارش بكنند. خانلری هم در همان زمان خوب گفته است كه سعی نكنيم از هدايت يك بت بینقص درست كنيم. با اينكه او به تعبيری خود رفيق هدايت بوده است. نه. اين چيزهايی كه آقای شميسا به اين اثر نسبت میدهد اغلب فاقد پشتوانه استدلالی و متنی -از خود «بوف كور»- است. بخش اعظم نقد بنده بر «بوف كور»، نقد نوشتههايی است كه به اسم نقد درمورد اين اثر نوشته شده؛ و از جمله -اگر اسم هم نبردم- بخشی از آن، نقد همين نوشته ايشان بوده است. خوشبختانه آن كتابی كه آقای فرزانه به عنوان خاطراتش منتشركرد چون واقعياتی را در آنجا آورده است، دانسته و ندانسته پته خيلی از نقدوارهها و تفاسير نوشته شده بر «بوف كور» را روی آب ريخته است.
افزودن نظر جدید