حضرت ابوطالب، بنده مؤمن خداوند
این ایام مصادف با رحلت بزرگ حامی دین مبین اسلام، حضرت ابوطالب (علیه السلام) است. ایشان فرزند عبدالمطلب است و 35 سال قبل از تولد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دنیا آمدند. نام مادر گرامیش فاطمه بنت عمرو بن عائذ بود. نام او عبدمناف به معنای بنده عالی و بلند مرتبه است. او به مدت چهل و دو سال سرپرستی پیامبر را برعهده داشت.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ 26 رجب، سالروز وفات حضرت ابوطالب، عموی بزرگوار رسولاکرم (صلی الله علیه و آله) و پدر گرامی حضرت علی (علیه السلام) است. او بزرگترین حامی پیامبراسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و تاریخ زندگی او، پر از افتخارات بینظیر است. او بهعنوان پناهگاهی برای فقرا و مستمندان مکه بود و شرافت و بزرگیش شهره بود؛ چنانچه ابن ابیالحدید، در مورد ایشان میگوید: «ابوطالب و پدرش عبدالمطلب، بزرگ قریش و امیر و سرور مکه معظمه بودند و مردم آن سامان و مهاجرین و مسافرین این شهر تاریخی و زائران بیت خدا را پذیرایی و رهبری میکردند.»[1]
در خصوص مسئله اعتقاد او بهخدای یکتا، سخن فراوان است. طبق نقل برخی از کتب تاریخی، او معتقد به دین حضرت ابراهیم (علیه السلام) بود و قائل به نبوت خاتم بود و منتظر وقوع آن بود. هنگامیکه فاطمه بنت اسد، تولد پیامبراسلام را به اطلاع وی رسانید، فرمود: «از این کارها و چنین نوزادی تعجب میکنی؟ صبر کن، سی سال دیگر، تو نیز همانند وی فرزندی بهدنیا میآوری که وصی و وزیرش خواهد بود.»[2]
او فردی مؤمن و متدین بود و تا آخرین لحظات عمر شریفش از پیامبر خدا و افکار و رفتارش حمایت کرد و سهم مهمی در پیشبرد دین نوپای اسلام داشت.
یکی از بزرگترین افتخارات ابوطالب، کفالت و سرپرستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. بعد از اینکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) متولد شدند، کفالت ایشان به جدش، عبدالمطلب، سپرده شد. او در هنگام احتضار در جمع فرزندانش، ابوطالب را بهعنوان کفیل پیامبر (صلی الله علیه و آله) معرفی کرد. چنانکه در خصوص این ماجرا برخی از شعرا اشعاری نیز سرودند؛ «أوصیک یا عبدمناف بعدی بموعد بعد أبیه فرد.[3] ای عبدمناف! نگهداری و حفاظتِ شخصی را که مانند پدرش یکتاپرست است، بر دوش تو میگذارم. ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان! محمد، هیچ احتیاجی به سفارش ندارد، زیرا او فرزند من است و فرزند برادرم.»
با اینکه ابوطالب دارای مکنت و مال خوبی نبود، اما به بهترین وجه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مراقبت کرد و به نحوی عالی وصیت پدرش را اجرا کرد. در این خصوص حضرت علی (علیه السلام) میفرماید: «پدرم در حین ناداری، سروری کرد و پیش از این، هیچ فقیری سروری نیافت.»[4]
ابنعباس در خصوص کفالت پیامبر(صلی الله علیه و آله) توسط ابوطالب گفته است: «او پیامبر را بسیار دوست میداشت، بهطوری که او را بر دیگر فرزندانش مقدم میکرد و هرگز از او دور نخوابید و هر جا که میرفت او را با خود، بههمراه میبرد.»[5]
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از هشتسالگی تا پنجاهسالگی تحت حمایت بیچون و چرا، عمویش ابوطالب بود. در تاریخ نقل شده است که بعد از اینکه کفار از تبلیغات و سخنان پیامبر بهستوه آمدند، نزد ابوطالب رفتند و پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ایشان را تهدید بهقتل کردند، ولی ابوطالب جملهای به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گفتند که باعث دلگرمی حضرت شد. او فرمود: «إذهب یابن أخی فقل ما أحببت، فوالله لا اسلمک لشیءٍ أبداً.[6] نگران نباش و هر آنچه را که دوست داری بگو، به خدا سوگند! هرگز تو را تسلیم کسی نخواهم کرد.»
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد فداکاریهای عمویش میفرماید: «ما نالت قریش منی شیئاً أکرهه حتی ماتت أبوطالب.[7] کفار قریش با وجود عمویم نتوانستند، مرا آزار دهند، تا اینکه او فوت کرد».
علیرغم همه فداکاریهای این مرد بزرگ به اسلام، برخی درصدد آن هستند که نسبت به ایمان این شخصیت بزرگ شک و تردید ایجاد کنند. برای این کارشان به کوچکترین دلایل واهی تمسک میکنند. بهعنوان نمونه میگویند نام ابوطالب، عبدمناف بود و مناف نام یکی از بتهای مشهور و معروف مکه است و عبدمناف یعنی بنده بت و این با یکتاپرستی او منافات دارد. پاسخ به اینگونه سخنان بسیار واضح است. با رجوع به کتب لغت بهراحتی میتوان دریافت که مناف از ریشه نوف به معنای عالی و بلند مرتبه است و عبد مناف یعنی بنده عالی و بنده بلند مرتبه. علاوه بر آنچه ذکر شد، روایاتی وجود دارد که بر ایمان حضرت ابوطالب دلالت دارد:
1) ابن ابیالحدید در کتابش به روایتی از ابنعباس اشاره میکند که دلیلی بر مدعای ماست. ابنعباس گفته است: «ابوطالب رحلت ننمود، مگر اینکه گفت: لا اله الا الله و محمد رسول الله.»[8]
2) ابن ابیالحدید به روایتی دیگر که کلام نورانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است، اشاره میکند که حضرت فرمودند: «أما والله لأستغفرن لک و لأستشفعن فیک یعجب لها الثقلان.[9] بهخدا قسم! من در مورد تو، چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت میکنم، که جن و انس از عظمت آن تعجب میکنند.»
اما محکمترین و واضحترین دلیل بر ایمان او، سخنانی است که در حال احتضار بیان نمود. او به بزرگان قريش که در نزد او جمع شده بودند، فرمود: «اى گروه قريش! شما برگزيدگان خدا از خلق او هستيد، شما را درباره محمد سفارش به نيكى میكنم؛ زيرا او امين قريش و راستگوترين فرد در ميان عرب است، او در بردارنده همه ويژگىهایى است كه شما را، به آن سفارش كردم، او براى ما، چيزى آورده كه قلب آن را مىپذيرد و زبان از ترس ملامت ديگران، آن را انكار مىكند. به خدا قسم! گويا میبينم كه عقب افتادههاى عرب و اهالى روستاها و و مردم محروم، دعوتش را اجابت مىكنند و گفتار او را تصديق مىكنند و امر او را بزرگ میدارند. اى گروه قريش! او پسر پدر شما است، براى او ياور و براى حزب او حامى باشيد، به خدا قسم! كسى راه او را نمیرود، مگر اينكه هدايت مىشود و كسىكه هدايت او را بپذيرد، خوشبخت میشود، و اگر از عمر من باقىمانده بود و در اجل من تاخير مىافتاد، سختىهاى او را به جان مىخريدم و در مقابل بلاها از او دفاع مىكردم.»[10]
با وجود چنین سخنانی از جانب خودش و با وجود کلام نورانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حق عمویش و با خواندن فداکاریهای این شخص بزرگ، آیا سزاست که ایشان را غیر مؤمن خطاب کرد؟ آیا مگر ایمان چیزی غیر از اعتقاد قلبی و درونی است؟
پینوشت:
[1]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1، ص4
[2]. اصول کافی، شیخ کلینی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت: ج1، ص452
[3]. تاریخ الامم والملوک(تاریخ طبری)، ابنجریر طبری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص32
[4]. الطبقات الکبری، ابنسعد، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج1، ص101
[5]. الغدیر، علامه امینی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت: ج7، ص376
[6]. تاریخ الامم والملوک(تاریخ طبری)، ابنجریر طبری، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص67
الکامل فی التاریخ، ابناثیر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص64
[7]. الکامل فی التاریخ، ابناثیر، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج2، ص91
[8]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج14، ص71
[9]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج16، ص76
[10]. سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، الصالحی الشامی، دارالکتب العلمیة، بیروت: ج 2، ص 429. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
نویسنده: محمد یاسر بیانی
افزودن نظر جدید