مقام محو در سیر و سلوک
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ "سیر و سلوک" در لغت به معنی "طی طریق" و "راه پیمودن" و "ریاضت کشیدن" و در تصوف «آداب و رسوم و کیفیت مقامات و احوال و چگونگی در طریقت است.»[1] طبیعتاً مانند هر سیر دیگری، این راه آغاز و مبدأ و انجام و مقصدی دارد. مقصد در اینجا ذات اقدس خدای متعال است و سالک این راه در نهایت به "معرفت شهودی" خدای متعال دست مییابد. مبدأ سیر بهسوی کمال از تفکر حاصل میشود که در روایات اسلامی نیز از سالها عبادت ارزشمندتر قلمداد شده است و سبب پرهیز از هواهای نفسانی و رسیدن به پاداشهای بیکران اخروی خواهد شد. خدای منان برای رسیدن نفس به ترقی و تعالی مطلوب، کراراً به تفکر و تدبر توصیه نموده، و از آن جمله فرموده: «اولم یتفکروا فی انفسهم ما خلقالله السموات و الارض و ما بینهما الا به الحق [روم/8] آیا با خود نمیاندیشند که خداوند آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو است جز به حق نیافریده؟»
البته این معرفت دارای مراتب بیشمار و متعددی است و افراد میتوانند به درجات مختلفی از آن دست پیدا کنند در این رابطه صدرالدین محمد شیرازی (متوفای 1050 قمری) که کتاب فلسفی خود را بر طبق اسفار اربعه عارفان بنیان نهاده و آن را "الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه" نامیده است، میگوید: «بدان که سالکان از عرفا و اولیاء را چهار سفر است:1. سفر از خلق بهسوی حق؛ 2. سفر به حق در حق؛ 3. سفر از حق به سوی خلق با حق که در مقابل سفر اول است؛ 4. سفر با حق در خلق که از جهتی مقابل سفر دوم است.»[2]
سیری که انسان را به خدا میرساند امری قلبی است و سیری است که در باطن انسان انجام میشود. در این سیر، روح انسان است که حرکت میکند و با طی مراتب کمال به مرتبهای میرسد که قرآن کریم از آن به مقام "عندالله" تعبیر میکند. «فی معقد صدق عند ملیک مقتدر [قمر/55](پرهیزکاران) در قرارگاه راستین، نزد پادشاهی توانایند.» گرچه اصل این حال یافتنی است و انسان باید خود، آن را وجدان کند تا حقیقت آن بر وی مکشوف گردد؛ ولی از طریق آیات و روایات و برخی تحلیلهای عقلایی میتوان کموبیش به آثار و علائم آن پی برد. اجمالاً باید گفت انسان در آن مقام و منزلت برای خویش هیچگونه استقلالی نمیبیند. از این مقام به "فنای فی الله"، " بقای بالله"، "مقام محو" و امثال آنها تعبیر کردهاند. مولوی در این زمینه میگوید:
هر که را هست از هوسها جان پاک
زود بیند حضرت و ایوان پاک
چون محمد پاک شد از نار و دود
هرکجا رو کرد وجه الله بود
هر که را باشد ز سینه فتح باب
او ز هر ذره ببیند آفتاب.[3]
در هر حال درباره حقیقت مقام "قرب" این اندازه میفهمیم که با رفع حجابها، انسان درنتیجه تعلقخاطر به محبوب و معشوق حقیقی عالم، وضع و حالی دارد که هیچ استقلالی برای خود نمیبیند، چه رسد به اینکه از تعلق زن و فرزند و ثروت دم زند.
دلیل عقلی و برهان فلسفی اثبات میکند که ما از خود هیچنداریم؛ نه حیاتی، نه علم و دانشی، نه قدرتی، نه حرکتی و نه هیچچیز دیگر. ما هر چه داریم از آن موجود دیگری است و ما تمام هستی و تعلقات خود را وامدار او هستیم. اگر کسی با مباحث فلسفی و براهین دقیق عقلی آشنا باشد این مطلب کاملاً برایش روشن و واضح است.
در فلسفه اصطلاحاً گفته میشود که انسان و هر موجود دیگری، حتی نه "فقیر" که "عین فقر"، و نه "وجودی مرتبط با خدا" بلکه "عین ربط" به ذات اقدس الهی است. اما درعینحال همه اینها ادراک عقلی و فلسفی است و به دریافت قلبی و باور دل ربطی ندارد. ازاینرو پیوسته تضادی بین عقل و دل و گفتار و رفتار ما پدید میآید. عقل میگوید هیچ استقلالی نیست و عین ربط است، ولی دل ما احساس استقلال و عدم وابستگی میکند. فراموش نکنیم که نوع مردم که با چنین دقتهای عقلی و فلسفی آشنا نیستند. حتی با عقل خویش نیز چندان این عدم استقلال را درک نمیکنند؛ ولی بههرحال اگر عقل هم درک کند و تصدیق نماید، مشکل دریافت قلبی و باور به دل در مورد اکثر قریب بهاتفاق افراد همچنان باقی است. آری، واقعیت این است که بسیاری از ما هنوز به دل باور نداریم که هیچ موجود و موجودیت مستقلی جز ذات اقدس الهی وجود ندارد. عارفان حقیقی و عباد صالح خداوند درست بهعکس هستند. آنان از هیچچیز جز خدای متعال نمیترسند و هراسی ندارند. آنان حقیقتاً باور کردهاند که هیچ مؤثر و منشأ اثری جز خدای متعال در عالم وجود ندارد و همه هستی از آن او و به اختیار او است و تا او نخواهد، حتی برگی بر درختی نخواهد رویید و برگی نیز سقوط نخواهد کرد. اگر کسی به چنین معرفت و باوری رسید اثرش همین است که جز خدا از هیچ چیز نمیترسد؛ و اگر کسی به اینجا رسید که حقیقتاً جز خدا از هیچچیز نترسید، خداوند هیبت و مهابت او را در دل دیگران قرار میدهد. علاوه بر آن، کسی که جز خدا از هیچچیز و هیچکس نمیترسد، به چیزی جز خدا دل نمیبندد و محبوب و معشوقی جز خدا نمیگزیند.
چنین کسی اگر هم به چیزی جز خدا میل و محبتی داشته باشد در صورتی است که محبوبش، یعنی خدا، چنان خواسته باشد و چنین اجازهای به او داده باشد در این حالت، محبتهای دیگر در طول محبت خدا است و محبوب و معشوق واقعی فرد، چیزی و کسی جز خدا نیست.
خلاصه آنکه اگر کسی به حقیقت عرفان و معرفت حضوری خدای متعال دست پیدا کند، حجابها بین او و خداوند برداشته میشود و دیگر هیچ استقلالی نه برای خود و نه برای هیچ موجود دیگری نمیبیند. چنین کسی آغاز و انجامش کلام خداست و "من" در وجود او از بین میرود و "خدا" جای آن را میگیرد.[4]
پینوشت:
[1]. لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه سیر و سلوک
[2]. صدرالدین شیرازی محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، حاشیه نویس سبزواری هادی بن مهدی، مکتبه المصطفوی، قم، 1375، ص 13
[3]. مولانا جلالالدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، چاپ هفتم، انتشارات پیمان، تهران، 1388، دفتر اول، ص 65
[4]. مصباح یزدی محمدتقی، در کوچههای آفتاب، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1390، صص 111- 113
برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک به "در کوچه های آفتاب، مصباح یزدی، محمدتقی" و "شاخصههای عرفان ناب شیعی، فنایی اشکوری محمد"
افزودن نظر جدید