صبحی افشاگر بزرگ پلشتی بهاییت
اصولا وقتی درباره هر گروه از بعد اجتماعی بحث و پژوهش میشود به دو عامل برای بررسی گفتمان آن گروه دقت میکنند یکی گفتمان درون گروهی و دیگر گفتمان برون گروهی و مهمترین این دو هم همان درون گروهی میباشد از جمله عوامل مهم و تاثیر گزار در بحث درون سازمانی هم افراد و سران یک گروه هستند که با بررسی وضعیت و پیشینه و تفکرات آن افراد میتوان به شناخت دقیقی از آن گروه دست یافت
در بررسی جریان تشکیلات بهاییت افراد مهمی هستند که از اسناد زنده در مورد بهاییت به شمار می آیند که معمولا کمتر مورد توجه قرار میگیرد و این مقوله مغفول مانده و درباره آن گفتگوی کمتری میشود مبلغین سرشناس بهایی و افرادی که از این فرقه ضاله دست کشیده و راه هدایت را یافته اند که خود به عنوان سندی زنده و گویا از وقایع و اتفاقات درون تشکیلات بهاییت به شمار میروند و این نشان از جایگاه ویژه این افراد در بهاییت دارد یکی از این افراد مهم که میتوان از چهره های تاثیر گزار در تصحیح عقاید بسیاری از بهاییان موثر بوده فضل الله مهتدی صبحی میباشد
چنانچه مورخین بهایی و خود صبحی نوشته اند صبحی از مبلغین بزرگ بهایی و در تشکیلات مرکزی بهاییت از جایگاه کتابت آثار بهاء برخوردار بوده و به جهت این قرابت به بسیاری از اسناد و اطلاعات درجه یک که دیگران از دیدن و شنیدن آن ممنوع بوده اند دسترسی داشته است
پس از تابش نور هدایت بر دل صبحی برای دستگیری و روشنگری جامعه و مخصوصاً افراد اغفال شده توسط دستگاه جاسوسی بهاییت وارد میدان مبارزه و افشاگری زشتی ها و پلشتی های بهاییت از دید یک منتقد منصف و مطلع به امور داخلی و خارجی تشکیلات بهاییت شد
برای آشنایی بیشتر با این فرقه تباهی و ضلالت تنها به گوشه های از پلشتی های بهاییت که توسط صبحی افشا و مایه رسوایی بهاییان گشته اشاره میکنیم رسوایی هایی که فقط سران بهایی نقش آفرین آن هستند و با مطالعه این مختصر میتوان به وضع اخلاق و معنویت در پیروان این مسلک استعماری پی برد
صبحی در کتاب خاطرات خود چنین مینویسد : مبلغ پسران، جواني تبريزي از نوکرزاده هاي امير بهادر بود که خوب رگ خواب آنان را به دست آورده بود، حظ خود را از هر جهت برميگرفت و روزگار خوشي را ميگذراند، پيوسته لب از باده ی جوان همدان تر ميکرد و شب با ساده ي همدان به سر ميبرد، خصوص در ايام زمستان و يعني بهار مستان و عيد ميپرستان بساط کرسي، دست آويز نيکوئي براي ملاعبه و ملامسه بود و چنان مهارت در فن يافته بود که گاهي اگر حرکتي ميکرد، طوري ميکرد که لحاف هم تکان نميخورد
در جای دیگری از خاطرات این سند زنده میخوانیم که : حاجي امين که امين بهائيان بود و امور مالي احباب در دست او بود، وضعش بهتر از جوان تبريزي(مبلغ همدان) نداشت قواي بدني اش کامل بود و شهواتش غالب، چندان که اکثراً به زنان بيوه و شوي مرده اظهار رغبت ميکرد و آنان را به نزدیکی ميخواند و به قول خود، مشتري مال بيصاحب بود .[1] .
ميرزا محمدعلي افندي (غصن اکبریا همان دزد نماز دو رکعتی بهایی فرزند ارشد بهاء الله) در عکا به خاطر شاگرد أمرد قصابي در آن دکان آمد و شد داشت . [2] .
صبحی درباره یکی دیگر از مبلغین ارشد بهایی به نام اسد الله قمی چنین مینویسد : اسدالله قمي پيرمردي بود اهل وجد و حال و داراي حب جمال و اکثر در سفرهاي خود غلامي أمرد استخدام ميکرد! و از اين جهت زبان طاعنان درباره اش دراز بود، روزگاري به تبريز رفت و از آن جا بچه ای صبيح الوجه (زیبا روی) که تقي نام داشت با خود آورد. [3] .
صبحی درباره تشکیلات بهایی اینگونه داد سخن بر می آورد : جز عبدالبهاء و خانم، ديگران مردماني با شيد و کيد، دام گستر و حقه باز، بيدين و لا مذهب، من الباب الي المحراب خرابند. [4]
همین عبدالبهاء هم که صبحی او را مستثنی کرده احکام بهایی را نقض کرده و برخلاف گفته بهاء الله چندین زن داشته است [5] و از موسيقي و سه تار که به مثل پیامبرنمای بهایی تعريف ميکرد [6] و با اینکه تمام عمر در تقیه به مسلمانی زندگی کرد علماي اسلام را هم زنديق ميدانست [7] صبحي ميگوید: عبدالبهاء علاوه بر سه زن اسمي، دخترک ديگري را در خدمت نگه ميداشت... به جز اين سه زن، دختري زيبا به نام جماليه بود که کنيز پيشگاه و آماده درگاه !!! بود... [8] .
و در جای دیگر درباره زن باره گی سران بهایی چنین میگوید : از بسياري از شهرهاي ايران دختران دوشيزه و مه رويان پاکيزه براي فرزندان بهاء ميفرستادند تا هر کدام را که ميپسندند ! نزد خود بخوانند و از آنها بود عزيه دختر آقا محمد جواد فرهاد قزويني که او را براي عبدالبهاء به عکا بردند، ولي اين پيوند نگرفت. کساني که دختري را به عکا ميرساندند، برخي از آنها در ميان راه با آنها همدم و همراز ميشدند و از جواني بهره مند ميگشتند... [9] .
صبحی به نقل از عبدالبهاء درباره برادرش چنین نقل میکند که میگفت : ميرزا محمدعلي را ديدم با دختري که چندان زيبا نبود لاس ميزد و به او ميگفت: دخترها همه خوشگلند، اما تو چيز ديگري هستي [10] .
میرزا اسدالله قمي قبلا از کراماتش گفتیم ، خود ميگويد: در تبريز زنها شيفته من ميشدند و من دلداه شاهزاده عين الدوله بودم که در آن روزگار جواني نيک چهره بود [11] .
صبحی در جایی از خاطرات خود با اشاره به مساله ازدواج با محارم در بهاییت به ذکر خاطره ای از یکی از مبلغین سرشناس بهایی چنین نقل میکند که : با دختر خود آميزش کرد و چون او را سرزنش کردند گفت در اين کيش! در اينباره بازداشتي نرسيده و به فرمان خرد، باغبان ميتواند از ميوه درختي که با دست خود کاشته، بخورد [12] .
صبحی درباره اطرافیان عبدالبهاء هم از دو نفر هندی نام میبرد و میگوید : خسرو زرنگ بود، کار خريد در خانه به دست او سپرده شد... چشمش پاک نبود، گاهي در ميان ميهمانان ايراني دوشيزه اي زيبا و يا زن شوهردار بامزه اي ميديد، با آنها ور ميرفت، آن بيچاره ها هم دم نميزدند [13] خسرو حتي در حضور عموم با دختران لاس ميزد، او در يک شب مهماني که ميرزا رضاخان افشار هم بود با دخترکي سبزه و بانمک که فاطمه نام داشت ور ميرفت خسرو بيآنکه پروائي داشته باشد خود را به فاطمه ميماليد و چشمش کلاپيسه! ميشد... من دل تنگ شدم که چرا اين پيش آمد را يک نفر ببيند که بهائي نيست، اگر بهائي باشد باکي نيست
هنگام شب که تنها با عبدالبهاء از مسافرخانه ي آمريکائي ها به خانه بازميگشتيم، براي آن که آبروي بهائيگري نرود، گزارش آن را به عبدالبهاء دادم، همه را شنيد و هيچ نگفت ولي عبدالبهاء بعدها به من گفت: ميخواهم اين را همه بدانند که اگر کسي از کمترين چاکران ما بدگوئي کند به ما برميخورد...! [14] .
برخی از مبلغین بهایی هم با سوء استفاده از عواطف پاک برخی از نو بهاییان برای آموختن کتاب به آنها از آن بیچاره ها کامیاب میشدند : يکي از مبلغان اين طايفه آشچي نام، به يکي از خانم هاي بهائي کتاب اقدس که نوشته بهاء است، ميآموخت؛ رفته رفته زن بيچاره را فريب داد و گفت: فرموده اند رفع القلم (در اين روز به پاي کسي چيزي نمي نويسند ) و آرزويش اين بود که با او يار و همخواب شود. روزها اين چنين بودند تا روزي که شوهر ناگهان به خانه آمد و آن دو را در يک بستر ديد، هياهو و داد و فرياد براه انداخت، کار به محفل روحاني کشيد، بيچاره زن رسوا شد و خودکشي کرد و پرونده آنها در محفل روحانيست، از اين گونه کارها بسيار شد که من براي نگهداري آبروي مردم يکيک را نميگويم. ولي اين را ميگويم که هيچکس از اين بدکاران رانده نشدند [15] .
اما در اینجا باید با اظهار شرمندگی از خوانندگان این سطور مطلبی را درباره شوقی افندی رهبر سوم بهاییت عنوان نماییم گرچه عزت قلم را فراتر از آن میدانم که این سطور را با این ننگ ها لکه دار کنم اما باید برای آشنایی بیشتر با این فرقه کثیف و پلید به این داستان از کتاب صبحی اشاره نمایم : ميرزا هادي با تهي دستي از هر مايه اي، ضيائيه، دختر عبدالبهاء را گرفت و شوقي را با دو پسر ديگر و دو دختر به بار آورد... در ميان نواده هاي عبدالبهاء در روزهاي نخست من با شوقي آشنا شدم و او داراي سرشت ويژه اي بود که نميتوانم درست براي شما بگويم ! خوي مردي کم داشت و پيوسته ميخواست با جوانان و مردان نيرومند آميزش کند ! شبي با او و دکتر ضياء بغدادي فرزند يکي از بهائيان نامور که در امريکا کارش پزشکي بود و به حيفا آمده بود، در عکا گرد هم بوديم و شوخي هايي که جوانان غربی ميکنند، ميکرديم . در ميان گفتگو، من براي کاري از اطاق بيرون رفتم و بازگشتم، در بازگشت ديدم دکتر ضياء بر روی شوقی نشسته و درحال لواط با شوقی بود من برآشفتم و گفتم: دکتر ! اين چه کاريست که ميکني ؟ شوقي رو به من کرد و گفت: اگر تو هم مردي بیا تا باهم لذت ببریم
مانند اين سخنان و کارها چند بار از او شنيدم و ديدم و دريافتم که بايد کمبودي داشته باشد. هر چند از يادآوري اين سرگذشت شرمنده ام و ميدانم که نبايد جز به ناچاري اين سخنان را گفت؛ ولي چون نيازمندي دارم که شوقي را خوب بشناسيد و بدانيد همانندهاي اين گونه مردمان کم و کاستي دارند، چنانکه نميشود اينها را نه در گروه مردان گذاشت و نه از زنان به شمار آورد. ايکاش در جواني شوقي به پزشک دانائي برميخورد و ايارش يک پهلو ميشد. اين که مي بينيد نه دلبستگي به پدر دارد و نه اندوه برادر و خواهر ميخورد و نه رنج مادر را در پرورش و نگهباني خويش به ياد مي آورد و نه دوستان جانفشان را سپاسگزار است، فرمانها ميدهد که کار مرد خردمند نيست. بهانه ها ميکرد که از هوشياري به دور است. همه از آنجا سرچشمه ميگيرد ،من با شوقي دوست بودم، در بيشتر گردشها با هم بوديم تا آن جا که چند ماه پيش از مرگ عبدالبهاء به لندن رفت [16]
و در پایان بهتر است بهترین نتیجه از این وجود تشکیلات را با شما خواننده عزیز از زبان این مستبصر خوش بیان بشنویم که چنین میگوید : اين بيچاره ها با اين اخلاق و رفتار ميخواهند سرمشق اهل عالم باشند و دنيا را به وحدت برسانند و بساط روح و محبت ! بگسترانند، بيچاره تر از اينها، آنها که خبر از سريرت و خوي درون اين جماعت ندارند و فريب تظاهرات اخلاقيشان را ميخورند [17] .
خواننده عزیز ...
بنا به مقتضی در این نوشتار سعی شد به گوشه ای از حقایق پشت پرده بهایی که توسط جناب صبحی سند گویا و مستبصر بهایی در دو کتاب پیام پدر خاطرات صبحی و پیام پدر به رشته تحریر درآمده و با مطالعه این دو اثر میتوان به ناگفته هایی از دزدی ها و فساد اخلاق و خیانت ها و انحرافات و پلشتی کثافت کاری های سران تشکیلات جاسوسی بهاییت که ادعای هدایت و ارشاد و اصلاح جامعه بشری را به خود چسبانده اند، پی برد
امیدواریم با بیان این وجیزه خواننده گان محترم برای تهیه و مطالعه این دو کتاب ارزشمند راغب شوند و این اطمینان را دارم که از مطالعه این دو کتاب راضی و خرسند خواهید شد
پی نوشت :
1.کتاب خاطرات صفحه ی 64.
2.خاطرات صبحی صفحه ي 141.
3.خاطرات صبحی صفحه ي 181.
4.خاطرات صبحی صفحه ي 120.
5.خاطرات صبحی صفحه ي 132.
6.خاطرات صبحی صفحه ي 107.
7.خاطرات صبحی صفحه ي 99.
8.پيام پدر صفحه 107.
9.پيام پدر صفحه ي 111.
10.پيام پدر صفحه ي 205.
11.پيام پدر صفحه 40.
12.پيام پدر صفحه 45.
13.پيام پدر صفحه 124.
14.پيام پدر صفحه 125.
15.پيام پدر صفحه 234.
16.پيام پدر صفحات 142 و 143 و 144 و 145.
17.خاطرات صبحي ص 205.
افزودن نظر جدید