تصوف جديد در قبضه مدعيان دروغين
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ تصوف در قرن هفتم، دوره طلايي رشد و ظهور خود را پشت سر گذاشت و از قرن نهم هجري، رفته رفته افول کرد و ديگر نه آثار علمي ارزشمندي را پديد آورد و نه مشايخ بزرگ و اثرگذاري را به جامعه شناساند. حقيقت آن است که اين جريان از اين برهه به بعد، بيشتر غرق آداب و ظواهر و بدعتها شد و از رسم تصوف چيزي جز نام نماند.[1]
اين موضوع پس از قرن دهم و با ورود رسمي تصوف به عالم تشيع، بيش از پيش آشکار شد. چنانکه شهيد مطهري مينويسد: «از اين به بعد به نظر ما عرفان، شکل و وضع ديگري پيدا مي کند. تا اين تاريخ شخصيتهاي علمي و فرهنگي عرفاني، همه جزو سلاسل رسمي تصوفاند و اقطاب صوفيه شخصيتهاي بزرگ فرهنگي عرفان محسوب ميشوند و آثار بزرگ عرفاني از آنهاست. اولا ديگر اقطاب متصوفه، همه غالبا آن برجستگي علمي و فرهنگي که پيشينيان داشتهاند، ندارند. شايد بشود گفت که تصوف رسمي از اين به بعد بيشتر غرق آداب و ظواهر و احيانا بدعتهايي که ايجاد کرده است، ميشود. ثانيا عده اي که داخل در هيچ يک از سلاسل تصوف نيستند، در عرفان نظري محي الديني، متخصص ميشوند که در ميان متصوفه رسمي، نظير آنها پيدا نميشود. مثلا صدر الدين شيرازي، متوفي در سال 1050 و شاگردش فيض کاشاني، متوفي در 1091 و شاگرد شاگردش، قاضي سعيد قمي، متوفي در سال 1103، آگاهي شان از عرفان نظري محي الديني بيش از اقطاب زمان خودشان بوده است، با اينکه جزو هيچ يک از سلاسل تصوف نبودهاند. اين جريان تا زمان ما ادامه داشته است. مثلا مرحوم آقا محمد رضا حکيم قمشه اي و مرحوم آقا ميرزا هاشم رشتي، از علماء و حکماي صد سال اخير، متخصص در عرفان نظرياند، بدون آنکه خود عملا جزو سلاسل متصوفه باشند. ثالثا از قرن دهم به بعد، ما در جهان شيعه به افراد و گروه هايي بر ميخوريم که اهل سير و سلوک و عرفان عملي بوده و مقامات عرفاني را به بهترين وجه طي کردهاند، بدون آنکه در يکي از سلاسل رسمي عرفان و تصوف وارد باشند، بلکه اعتنايي به آنها نداشته و آنها را کلا يا بعضا تخطئه ميکرده اند.»[2]
باري از قرن دهم به بعد، شاهد تصوف جديدي هستيم که ميکوشد خود را هم قافله و همسان تصوف گذشته معرفي کنند و ميراث دار آثار و منش گذشتگان خود باشند، ولي جز سر و صدا و تشريفات و ادعا هاي گزاف، چيزي از خود بروز ندادند. در واقع اين نخالگان و مدعيان در فضاي تصوف قديم نيز ميزيستند و از سوي مشايخ بزرگ صوفيه نيز مورد طعن و ردهاي تندي هم قرار ميگرفتند. مولوي ميگويد:
چون بسا ابليس آدم روي هست پس به هر دستي نشايد داد دست[3]
او با شکوه از صوفيان ناصاف زمان خود که در نظرش خيل عظيمي از جماعت صوفي آن روزگاز از همينانند، صوفي راستين را از هزاران، اندکي مي يابد و ميگويد:
از هزاران اندکي زين صوفي اند بافيان در دولت او مي زيند[4]
چنين طعن و انکارهايي در آثار عارفان و حتي صوفيان گذشته، کم نيست. اين نوع انتقاد ها شامل مشايخ تصوف نيز مي شود و بسياري از بزرگان صوفيه نيز بر يکديگر خردههايي به هم گرفته و حتي گاهي يکديگر را تکفير هم کردهاند. «جنيد بغدادي (متوفي 298 ه ق) که از مشايخ عصر خود، خرده مي گرفت، خود نيز مورد انتقاد کساني چون ابوالحسن نوري و شبلي بود».[5]
آنچه در تصوف جديد رخ ميدهد، اين است که آن اندک صوفيان واقعي نيز ديگر ديده نميشوند و مسند و ارشاد در قبضه مدعيان دروغين قرار ميگيرد. همچنين مردم که در گذشته صوفيان را تکريم و احترام ميکردند و به دليل حالات و ظواهر و زندگي زاهدانه و معنا محورشان، جايگاه مقدسي براي آنان قائل بودند، ديگر به ايشان اعتنا نميکردند و روي خوشي به آنها نشان نميدادند.
دکتر زرين کوب علّت اين مساله را اينگونه مينويسد: «در هر حال آوازه قدسي و طهارت فوق العاده بعضي از اين فقهاي شيعه و انکار آنان در صوفيه که قدماي مشايخ آنها به تسنن و حتي عدم علاقه به اهل بيت عليهم السلام منسوب ميشدند، عامه خلق را از قديم، مخصوصا به سبب نقل و شهرت بعضي از اين کرامات به صوفيه ميگرويدند، به فقها و مجتهدان عصر جلب نمود و انتساب همين گونه کرامات به اکابر فقها و مجتهدان عصر، تدريجا حيثيت قديم مشايخ صوفيه را عايد فقها و زهاد متشرعه کرد.[6]
در نتيجه در مييابيم که صوفيه جديد همانند طبلي تو خالي است که منشا آثار خارجي نيست و همانگونه که در متن به آن اشاره شد، سر و صدايي بيش نيست و ميراث خوار اعمال صوفيان گذشته است.
منابع:
1-چنانکه سعدي گفته است:«در قديم رسمي بود و نه اسمي و اکنون اسمي است و نه رسمي.»
2-مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 1، ص 662
3-مثنوي معنوي، دفتر دوم، بيت 316
4-همان بيت534
5-تاريخ و جغرافياي تصوف، ص 213
6-عبد الحسين زرين کوب، دنباله جستجو در تصوف ايران، ص 311
افزودن نظر جدید