داستان پادشاهی قباد در شاهنامه
«حکیم فردوسی» در شاهنامه، بیرحمانه تاریخ را روایت میکند. او در داستان زندگی «قباد» پادشاه ساسانی، از خیانتها و بدرفتاریهای او سخن میگوید و عبرت از تاریخ را فدای تعصبات و توهمات باستانگرایانه نمیکند.
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در اواخر حکومت زرتشتی ساسانی، اختلافات میان درباریان بالا گرفت. سوفرای، فرمانده نظامی حکومت ساسانی، بلاش (پادشاه ایران) را از تخت به زیر کشید و قُباد را (که جوانی 16 ساله بود)، بر تخت پادشاهی ایران نشاند. قباد بر تخت نشست، اما قدرت به دست سوفرای، فرمانده نظامی ایران بود. چندی گذشت، سوفرای از بزرگان کشور باج میگرفت و ثروت او از ثروت پادشاه نیز بیشتر شده بود. او نزد همگان میگفت که من، قباد را بر تخت نشاندم و او مدیون من است. این سخنان، قباد را خشمگین و آزرده کرد. پس فرمان داد تا سوفرای را به بند کشیده، او را بکشند و داشتههایش را نزد پادشاه بیاورند.
بفرمود پس تاش بىجان كنند
بر و بر دل و ديده پيچان كنند
بكردند پس پهلوان را تباه
شد آن گرد فرزانه و نيك خواه [1]
وقتی ایرانیان داستان را شنیدند، مرد و زن، زاری کردند. پس به سوی کاخ قباد روانه شده، او را به بند کشیدند و به زندان افکندند. سپس برادر کوچکترش، جاماسب (که 10 ساله بود) را بر تخت پادشاهی ایران نشاندند. پس از مدتی، قباد به همدستی زندانبان، از زندان گریخت و به سوی ترکان هیتالی روانه شد. در مسیر، هنگامی که به اهواز رسید، در خانهی یکی از بزرگان میهمان شد. صاحبِ خانه، دختری زیبا داشت، قباد دلباخته آن دختر شد. پس دختر را از پدرش خواست و پدر هم او را در اختیار قباد گذاشت. قباد، هفت شب را با آن دختر سپری کرد، سپس به سوی هیتالیان روانه شد. او توانست یاری و پشتیبانی هیتالیان را به دست آورد، پس با سپاهی از ترکان به ایران تاخت. قباد در بازگشت، دریافت که آن دختر از او فرزندی زاییده، سپس دریافت که آن دختر از تبار فریدون است. پس بسیار خشنود شده، آن پسر را خسرو نامیده و با لشکرش به سوی تیسفون روانه شد. ایرانیان که از این لشکرکشی آگاه شدند، با گریه و زاری از قباد، پوزش خواستند. قباد نیز از ریختن خون آنان چشم پوشید و دوباره بر تخت نشست.
او به روم تاخت و بسیاری از شهرها را به خارستان تبدیل کرد:
همه بوم و بر آتش اندر زدند
همه روميان دست بر سر زدند
همى كرد زان بوم و بر خارستان
ازو خواست زنهار دو شارستان [2]
قباد دو شهر از شهرهای رومی را ویران کرد، بلکه مردم تسلیم شده، از او امان خواستند. او نیز ایشان را به دین زرتشتی درآورد.: «بيامختشان زند و بنهاد دين...»[3]
چند بعد، شخصی خوشسخن به نام مزدک نزد قباد آمد. همان زمان، ایران زمین گرفتار خشکالی و قحطی بود. مزدک شعارهای به ظاهر عدالت طلبانه سر میداد. قباد تحت تأثیر اندیشههای مزدک قرار گرفت. اما این سبب شد که اشراف از او خشمگین شوند. در ادامه قباد به ناچار دست از حمایت مزدک برداشت و او را به تیغ جلادان سپرد تا حکومتش باقی بماند.
پینوشت:
[1]. فردوسی، ابوالقاسم (1389)، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279. ص 1028.
[2]. فردوسی، همان، ص 1030.
[3]. فردوسی، همان، ص 1031.
افزودن نظر جدید