داستان زندگی هرمزد چهارم در شاهنامه

  • 1402/12/24 - 15:19

دوران پادشاهی هرمزد، پسر خسرو انوشیروان، آمیخته با حوادث بسیار سخت و دلخراش بوده است. دورانی که ایران، گرفتار جنگ داخلی بود. هرمزد عاقبت به دست درباریان، نابینا و در نهایت کشته شد.

.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ خسرو انوشیروان، پادشاه سلسله ساسانی، با حیله و دروغ، دختر خاقان را تصاحب کرد و پس از مدتی، آن دختر، پسری زایید که نامش را هرمزد گذاشتند. خسرو انوشیروان، هرمزد به جانشینی خود برگزید و از دنیا رفت.

هرمزد هنگامی که بر تخت نشست، وعده عدالت داد، اما بسیار زود، دست به ستمگری گشود و یاران وفادار پدرش خسرو انوشیروان را به سیاهچال انداخت و برخی را با زهر، کُشت. پس از چندی از این کردارها پشیمان شد و برای دادگری کوشید.

در این هنگام، ساوگ شاه از شرق، به ایران تاخت. پس هرمزد، فرماندهی سپاه ایران را به بهرام چوبینه سپرد. سپاه به سوی آوردگاه نبرد، روانه شد. پس به بهرام آگاهی رسید که یکی از سربازان، به زور یا به فریب، اندکی کاه از یک روستایی گرفت، پس بهرام فرمان داد آن مردم جنگجو را کشته؛ سر و پا و دستش را شکستند. سپس بدن او را با خنجر پاره کردند تا عبرتی برای دیگران شود:

دوانش بپيش سراپرده برد
سر و دست و پايش شكستند خرد

ميانش بخنجر بدو نيم كرد
بدو مرد بيداد را بيم كرد [1]

پس لشکر بهرام چوبینه و ساوگ‌شاه به یکدیگر رسیدند، نبردی سخت رخ داد و از سپاه ساوگ شاه، از هر 10 نفر، 9 نفر زیر پای فیل‌ها کشته و یا سرش بریده شد:

چه زير پى پيل گشته تباه
چه سرها بريده بآوردگاه [2]

آنگاه به فرمان بهرام، جادوگر سپاه ساوگ شاه را سر بریدند:

بفرمود از تن بريدن سرش
جدا كرد جان از تن بى‌‏برش [3]

پس بهرام چوبينه، در نامه‌‌ای به هرمزد شاه، پیروزی بر لشکر دشمن را به او گزارش کرد و سر ساوگ را به همراه نامه برای او فرستاد.

چندی گذشت، تا اینکه بهرام چوبینه از رفتارهای هرمزد شاه خشمگین شد. پس بر آن شد که پادشاه را از تخت، به زیر آورده و خود به پادشاهی ایران برسد. پس نزد بزرگان ایران از هرمزدشاه بدگویی کرد. همچنین بهرام چوبینه برای آنکه در خاندان پادشاهی، تفرقه ایجاد کند، نامه‌ای به هرمزد نوشت و به او گفت که من می‌خواهم تو را از تخت پادشاهی به زیر کشیده؛ پسرت خسرو پرویز را جانشین تو کنم. مقصودش از این دروغ آن بود که او را نسبت به پسرش خسرو پرویز بدبین کرده و در نتیجه، هرمزد، پسرش را بکشد و یک رقیب از سر راه بهرام چوبینه برداشته شود.

در اثر فتنه‌گری‌های بهرام چوبین، هرمزد شاه نسبت به برخی از درباریان بدبین شده؛ دو تن به نام‌های گُستَهَم (بسطام) و بَندوی (بَندویه) را به سیاهچال افکند. سپس فرمان داد پسرش خسرو پرویز را بکشند. لیکن خسرو پرویز از داستان آگاه شد و از تیسفون گریخت.

اما پس از مدتی، گُستَهَم و بَندوی با همدستی برخی از درباریان از سیاهچال بیرون آمده؛ هرمزد را از پادشاهی خلع و چشمان او را کور کردند. سپس، پسرش خسرو پرویز را بر تخت نشاندند. خسرو پرویز بر تخت پادشاهی نشست، پس نزد پدر رفت و از او پوزش خواست. آنگاه بزرگان کشور را نزد خود گردآورد و به همگان وعده راستی و عدالت داد.

پس از این سخنان، نبردی سخت درگرفت. پس خسرو پرویز، ناگزیر از معرکه گریخت و به سوی تیسفون رفت. بهرام چوبینه به سوی تیسفون روانه شد. در این هنگام، بَندوی و گستهم، هرمزد پدر خسرو پرویز را به منظور انتقام کشتند. سپس خسرو پرویز به همراهی بندوی و گستهم به سوی روم گریختند.

پی‌نوشت:

[1]. ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 1173.
[2]. همان، ص 1182.
[3]. همان، ص 1183.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.