پیرامون فهم بهائیت از اسلام
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ از جمله نقدهای وارده بر فرقه بهائی نقد روش فهم و نوع استدلال آنان به آیات و روایات اسلامی است. با توجه به اینکه بهائیان، اسلام را به عنوان دین قبل از خود قبول دارند و سعی دارند آیات و روایات اسلامی را در تأیید خود به کار گیرند، باید دید که به چه صورت، آیات و روایات خلاف اِیده و عقاید خود را توضیح میدهند.
برای شناختن این امر لازم است روش و مبانی فهم بهائیت از اسلام بررسی گردد:
اساس فهم بهائیها از اسلام بر تأویل استوار است. بهائیان بدون تأویل به هیچیک از آیات و روایات اسلامی در تأیید خود نمیتوانند استدلال کنند و در عوض، آیات و روایات مخالف خود را هم توجیه کرده یا نادیده میگیرند. تأویل به کار گرفته شده از سوی آنها از نوع باطنگرایی گروههایی مثل اسماعیلیه و امثال آن است که از یک منطق خاص پیروی نمیکند. این روش چنانکه قبلاً بیان شد، ریشه در رفتار و گفتار شیخ احمد احسائی و در ادامه ریشه در تصوف دارد. بر اساس روش باطن گرایی و تأویل گرایی میتوان برای دستیابی به مقصود، از هر چیزی استفاده کرد.
از طرفی، اگر هم قائل به لزوم به کارگیری تأویل در فهم آیات و روایات باشیم، چنانکه در مواردی چنین هستیم، این تأویل باید بر اساس یک منطق و روش فهم درست صورت پذیرد؛ مثلاً نمیتوان آیات و روایاتی را تأویل کرد که با معنای ظاهری و منطوق آیات که حجت است، مخالف باشد. به هر صورت تأویل کردن آیات و روایات، دارای منطق و اصول خاص به خود است که بدون در نظر داشتن آن، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد؛ مثلاً توجیهات و تأویلاتی که در مسئله خاتمیت پیامبر عظیم الشأن اسلام توسط بهائیها صورت میگیرد، یک نمونه از این موارد است.
در همین راستا، پیشوایان بهائی ادعای نبوت را کار هر کسی میشمارند و معتقدند که هر کس ادعای رسالت و خاتمیت کند، حق است: «و اگر نغمه إنّی رسول اللّه برآرند، اين نيز صحيح است و شکّی در آن نه ... و در اين مقام همه مرسلاند از نزد آن سلطان حقيقی و کينونت ازلی و اگر جميع ندای «اَنَا خاتَمُ النَّبيّين» برآرند، آن هم حقّ است و شبهه را راهی نه و سبيلی نه؛ زيرا که جميع حکم يک ذات و يک نفس و يک روح و يک جسد و يک امر دارند و همه مظهر بدئيّت و ختميّت و اوّليّت و آخريّت و ظاهريّت و باطنيّت آن روح الارواح حقيقی و ساذج السّواذج ازلیاند.»(1)
با این توجیهات و تأویلات سخن از معنای اصلی خود خالی شده و هیچ هدفی را هم دنبال نخواهد کرد؛ یعنی آیه چهلم سوره احزاب که دلالت بر خاتمیت میکند، معنای روشنی نخواهد داشت و کلام لَغوی خواهد بود.
تأویلات و توجیهاتی که پیرامون امام زمان (عجّلاللهفرجه) و غیبت و ظهور او بیان میکنند نیز از همین قبیل است که بدون ارائه معنای دور از واقع و تأویل گرایانه از این امور، به هیچ وجه ادعای بابیت و بهائیت درست در نخواهد آمد و ادعاهای آنها از ریشه باطل خواهد بود.
مثل روایاتی که ظهور حضرت عیسی (علیهالسلام) را به همراه حضرت مهدی (عجّلاللهفرجه) معرفی میکند، بر پیامبرنمای بهائی تطبیق میدهند،(2) یا آنجا که احیای اسلام به دست امام زمان (علیهالسلام) را به آوردن دینی جدید توسط او تفسیر میکنند!(3)
آری! بهائیتی که حقانیت خود از ادیان را به وسیله تأویل ثابت میکند، در منطقش تأویل را باطل میداند و مدعی است باید به معنای ظاهری آیات و روایات تمسک کرد: «از جمله وصایای حتمیه و نصایح صریحة اسم اعظم (یعنی بهاء)، این است که ابواب تأویل را مسدود نمایید و به صریح کتاب، یعنی به معنی لغوی مصطلح قوم تمسک جویید!»(4)
پینوشت:
1. حسینعلی نوری، ایقان، هوفمايم آلمان: مؤسّسه ملّی مطبوعات بهائی، چاپ اوّل (نشر جديد)، ۱۹۹۸ م، ص118.
2. ر.ک: روحی روشنی، خاتمیت، تهران: لجنهی ملّی نشر آثار امری بهائی، 107 بدیع، ص60.
3. چنانکه امام صادق (علیهالسلام) می فرمایند: «یَصْنَعُ مَا صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ یَهْدِمُ مَا کَانَ قَبْلَهُ کَمَا هَدَمَ رَسُولُ اللَّهِ أَمْرَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ یَسْتَأْنِفُ الْإِسْلَامَ جَدِیدا؛ همان کاری را که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) انجام داد، مهدی هم انجام میدهد. بدعتهای موجود را خراب میکند. چنانکه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) اساس جاهلیت را منهدم کرد، آنگاه اسلام را از نو بنا میکند.» محمد بن ابراهیم نعمانی، کتاب الغیبة، تهران: مکتبة الصدوق، 1397 ق، ص231.
4. اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، نسخه الکترونیکی، ص340 و 341.
افزودن نظر جدید