جدایی دین از سیاست در اسلام

  • 1401/07/25 - 13:40
اندیشه جدایی دین از سیاست تفکری غربی و منطبق بر مسیحیت است. سه گروه سلاطین، استعمارگران و روشنفکران که در اسلام به دنبال تحقق این تفکر بوده اند به این نکته توجه ندارند که اسلام با مسیحیت تفاوت های اساسی دارد.
جدایی دین از سیاست در اسلام

.

پایگاه جامع فرق،ادیان و مذاهب_ خاستگاه اصلى انديشه جدايى دين از سياست غرب است. در قرون وسطى و پس از آن، عواملى دست به دست هم داد و اين انديشه را بر فرهنگ غرب حاكم ساخت.

مسيحيت تحريف شده با مفاهيمى نارسا و غير معقول، در كنار حاكميت استبداد و اختناق رجال كليسا و نيز تعارض عقل و علم با آموزه‏ هاى انجيل متحرَّف، باعث شد تعارضى آشكار ميان دين و تجدد در گيرد. تعارضى كه سرانجام به تفكيك دو حوزه «علم» و «دين» انجاميد و در نتيجه دين از همه عرصه‏ هايى كه ادعا مى‏ شد علم در آن سخن مى ‏گويد، كنار رفت.

در جهان اسلام انديشه جدايى دين از سياست، از سوى سه قشر مطرح شده است:

گروه نخست؛ حاكمان ستمگر و جورى بودند كه در صدر اسلام مى ‏خواستند جريان خلافت را به سلطنت تبديل كنند. به عنوان مثال وقتى معاويه در سال چهلم هجرى به خلافت رسيد، به عراق آمد و گفت: «من با شما بر سر نماز و روزه نمى ‏جنگيدم؛ بلكه مى‏ خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود رسيدم.»(1)

پس از او حكومت در جامعه اسلامى، عملًا از جنبه دينى خارج و به سلطنت تبديل شد. سلاطين جور در هر دوره ‏اى، براى مبارزه با عالمان دين، همواره سياست را جداى از دين و شأن علما را بالاتر از دخالت در سياست، معرفى مى ‏كردند(2)

گروه دوم؛ استعمارگران خارجى بودند. بزرگ ترين ضربه ‏هايى كه استعمار از ممالك اسلامى ديد، از سوى تعاليم دينى و علماى دين، رهبرى مى ‏شد. از اين رو فرهنگى كه همواره از سوى استعمارگران براى ممالك اسلامى نسخه ‏بندى و ترويج مى ‏شد، فرهنگ «جدايى دين از سياست» بود.(3)

 قشر سوم، جريان روشنفكرى بيمار بود كه از سوى تحصيل كرده‏ هاى غرب آغاز شد. آنان سعى در تطبيق همان جريان جدايى دين از سياست در فضاى غرب بر حوزه اسلام كردند؛ ولى از چند مطلب غافل بودند:

يكم. اسلام غير از مسيحيت است.

دوم. آنچه به نام مسيحيت در غرب قرون وسطى بود، آيين ناب حضرت مسيح (عليه السلام) نبود.

سوم. علماى اسلام، نه تنها داراى حاكميت استبداد و اختناق نبودند و هرگز با علم سر ستيز نداشتند؛ بلكه هرگاه قدرت به دست آنان يا در كنارشان بود، دوره شكوفايى و رشد علم شناخته مى‏ شد.(4)

پی نوشت:

(1). ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 160.
(2). صحيفه نور، ج 83، ص 217:( درباره سخن رضا شاه به آيةاللَّه كاشانى).
(3). ر. ك: سروش، محمد، دين و دولت در انديشه اسلامى، صص 120- 126.
(4) حميدرضا شاكرين-عليرضا محمدى، دفتر پانزدهم(ولايت فقيه و جمهورى اسلامى ايران) پرسش ها و پاسخ هاى دانشجويى، 1جلد، دفتر نشر معارف - قم، چاپ: دوازدهم، 1390.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.