قتل ژنده رزم به دست رستم

  • 1400/06/15 - 10:30
رستم لباس تورانی به تن کرد و نیمه شب به اردوگاه تورانیان رفت تا از احوال آنان آگاه شود. در آن زمان، ژنده رزم، رستم را دید. ژنده رزم که بود؟ او برادر تهمینه (همسر رستم) و دایی سهراب بود. تهمینه، او را به همراه سهراب به سوی مرز ایران روانه کرد تا اگر رستم و سهراب یکدیگر را دیدند، آنان را به هم بشناساند تا مبادا آن دو با هم بجنگند. به هر روی، ژنده رزم در آن تاریکی از رستم پرسید: که هستی؟ رستم در پاسخ، مُشتی بر گردن او زد و ژنده‌رزم را کُشت!

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ حکیم ابوالقاسم فردوسی روایت می‌کند: تورانیان به فرماندهی سهراب (پسر رستم)، سوی ایران تاختند. پس حاکم دژ سپید (که یک دژ مرزی بود) به کی‌کاووس پادشاه ایران نامه نوشت و از او یاری خواست. کی‌کاووس هم نامه‌ای به رستم نوشت و از او خواست که با شتاب، لشکری گردآورد و به سوی دژ سپید روانه شود. اما رستم به خوشگذرانی و بزم سرگرم شد و چند روزی، پیام کی‌کاووس را نشنیده گرفت. همین سبب شد کی‌کاووس بر رستم خشم بگیرد. وقتی رستم به درگاه کی‌کاووس رسید، پادشاه، خشمگین بر سر رستم فریاد زد. پس به توس و گیو (دو تن از پهلوانان ایران) فرمان داد که رستم را به دار بیآویزید! در آن هنگام رستم برآشفت و به کی‌کاووس گفت: تو سزاوار پادشاهی نیستی، چه اینکه همه کارهایت نادرست است. بِدان که اگر زنده‌ای، به یاری من است که اگر من نبودم، تو تا کنون کشته شده بودی!

همه كارت از يكدگر بدترست
ترا شهريارى نه اندر خورست‏

پس رستم به بزرگان گفت: به حال خود اندیشه کنید، چه اینکه از این پس مرا در ایران نخواهید دید:

به ايران نبينيد ازين پس مرا
شما را زمين پر كرگس مرا

رستم این را گفت و با خشم از کاخ کی‌کاووس بیرون رفت. پهلوانان و مردم از این واقعه غمگین شده؛ از کی‌کاووس رنجیدند. پس گودرز پهلوان در پی رستم رفت و او را آرام کرد و بین کی‌کاووس و رستم آشتی برقرار کرد. در ادامه، کی‌کاووس (پادشاه) و رستم (فرمانده سپاه) به سوی مرز توران تاختند تا با تورانیان رویارو شوند.

وقتی به آنجا رسیدند، رستم لباس تورانی به تن کرد و نیمه شب به اردوگاه تورانیان رفت تا از احوال آنان آگاه شود. در آن زمان، ژنده رزم، رستم را دید. ژنده رزم که بود؟ او برادر تهمینه (همسر رستم) و دایی سهراب بود. تهمینه، او را به همراه سهراب به سوی مرز ایران روانه کرد تا اگر رستم و سهراب یکدیگر را دیدند، آنان را به هم بشناساند تا مبادا آن دو با هم بجنگند. به هر روی، ژنده رزم در آن تاریکی از رستم پرسید: که هستی؟ رستم در پاسخ، مُشتی بر گردن او زد و ژنده‌رزم را کُشت.

تهمتن يكى مشت بر گردنش
بزد تيز و برشد روان از تنش

این گونه تنها کسی که می‌توانست رستم و سهراب را به هم بشناساند، کشته شد.[1]

رستم قهرمان شاهنامه، چنین شخصی است. زود عصبانی می‌شود. زود پرخاش می‌کند. فریاد می‌زند. زود دست به اسلحه می‌برد. زود مشت به سر و گردن دیگران می‌زند. زود دیگران را می‌کشد و نهایتاً زود آرام می‌شود. اما همیشه زود، دیر می‌شود! در پایان راه نیز رستم، خشمگین و آشفته، پسرش سهراب را می‌کشد. فردوسی، رستم را پهلوان ایران باستان و یکی از نقاط اوج فرهنگ ایرانی می‌داند. با این معنی، به نظر می‌رسد شاهنامه بیشتر حمله به فرهنگ ایران باستان باشد، تا احیای آن.

پی‌نوشت:

[1]. حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بر اساس نسخه مسکو، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی و مرکز خدمات کامپیوتری نور، 1389، شماره ثبت کتابخانه ملی: 815279، ص 186.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.