پول، ثروت، درویشی...!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ دراویش گنابادی در معرفی خود از واژه "فقیر" استفاده میکنند و به جمع دراویش، "فقرا" میگویند. در سخنان و نوشتههای ایشان الفاظی مانند: فقیر، فقرا، مجلس فقرا، برنامه فقرا، بزرگ فقرا، پیر فقرا و ... را میبینیم. دراویش گنابادی استفاده از این واژه را بهخاطر تأسی از بزرگان و قدمای خود در ترک دنیا و بیاعتنایی به آن میدانند که با ترک دنیا و رسیدن به فقر از نفسانیات خالی و تمام توجه ایشان به سلوک الی الله و کسب معنویات معطوف بوده است. لذا ادعا میکنند که واژه فقر برای ایشان تداعی کننده ترک دنیا و نیاز به معنویات و قرب به خداوند متعال است.
اما واژه فقر به هیچ عنوان در حق بزرگان و دراویش این فرقه صدق نمیکند، چراکه دراویش و بزرگان این فرقه راه فقر و درویشی قدمای خود را با ثروت و زراندوزی عوض کرده و فقط نامی از درویشی باقی مانده است. حضرت آیتالله مدنی گنابادی که سالها در راه مبارزه با این فرقه مشغول به فعالیت است در این باره میگوید: «همین صالح علی شاه که فوت شد، آنقدر پول و ثروت از او مانده بود که رئیس اداره دارایی گناباد آن زمان آمد پای منبر ما و گفت 300 میلیون تومان از پولهای نقد صالح علی شاه را که در بانکها داشته به صندوق دارایی گناباد منتقل کردیم و از تهران ما را تشویق کردند. این قضیه مال زمانی است که مالیات در گناباد هزار تومان و دو هزار تومان بوده و آنگاه چنین ثروتی در دست مرشد اینها قرار داشته! گفتم خدا را شکر. از قدیم گفتهاند که مرگ خر بود سگ را عروسی! برای شما خوب شد. خدا کند از اینها بمیرند که شما مالیات بگیرید! گفت: طعنه میزنید؟ گفتم: حقیقت است. در هر حال اینها سرمایه اندوز و پول جمع کن بودند، بیابانهای گناباد را در قرق داشتند. مؤمنی از روستای نوده که ملا سلطان متولد آنجا بود، میگفت یک روز زنم خمیر گرفته بود و گفت برو چوب جمع کن بیاور که نان بپزم. زمان شاه نانوایی دولتی کم بود و همه در خانههایشان تنور داشتند و نان میپختند. مرد میگفت رفتم چوب جمع کنم که یک مرد چماق به دست آمد و گفت چه میکنی اینجا ثبت حضرت آقاست! میگوید کمی جلوتر رفتم تا در جای دیگری هیزم جمع کنم، باز یک چماق به دست دیگری نگذاشت. رفتم به روستای سیدآباد و باز همین حکایت پیش آمد. همه جا چماق به دستهایی بودند که میگفتند زمینها و بیابانها ثبت حضرت آقاست و خلاصه دست خالی برگشتم به خانه و خمیرها هم روی دستمان ماند. اینها بهشدت زراندوز هستند و هیچ معنویتی در آنها نبوده و نیست و رونق بازارشان هم از جهالت مردم است». [1]
کیوان قزوینی از بزرگان این فرقه که بعدها از جمع این فرقه جدا شد در مورد منابع ثروت اندوزی بزرگان این فرقه میگوید: «بعد از تمام شدن مراسم تشرفم نزد ملاسلطان، که یک لیره انگلیسی و یک انگشتر یاقوت طلا و دستمال ابریشمی دولا و جوز مخروطی و یک من نبات به ملاسلطان هدیه دادم و بیرون آمدم به من گفتند: مال و جان تو مال او است و بی رضای او تصرف در مال خودت نمیتوانی بکنی مگر آنکه به ذمه بگیری که ده یک مالت را به او بدهی و هرچه پیدا کردی و هر هدیه یا مزدوری یا ارث یا ربح یا تجارت یا گنج که پیدا کنی، ده یک آن را باید به او بدهی و همچنین فطریه خود و نانخورهایت را همه ساله باید به او بدهی. گفتم: من تنها مکلفم به این دادنها؟ گفتند نه همه مریدان باید بدهند. گفتم چقدر میشوند؟ گفتند حالا دو سه هزار نفرند! گفتم او چه میکند اینهمه را؟ گفتند شما مریدان باید بدهید و حق ندارید که بپرسید که او چه میکند، به هر که خواست میدهد، نخواست نمیدهد.» [2] کیوان قزوینی در ادامه میگوید: «پولهای درویشانهٔ سراج الملک که از منشیان ظل السطان بود طی مدت سی و چهار سال بهعنوان آنکه ملاسلطان به درویشان بدهد از تهران به گناباد فرستاده میشد. [3] اما این پولها ملاسلطان را از پریشانی چندین ساله فامیلی نجات داد و به ثروت فوق انتظار رسانید که خانه خرید و حمام ساخت و باغها ساخت و مزرعهها خرید و گاو و خر برای زراعت خرید و هزاران گوسفند و سایر اجزای ثروت برای خود تهیه نمود. همچنین یکی دیگر از منشیان ظل السلطان میرزا حسین نام بود که آنهم مرید بود و سالی پانصد تومان مستمراً به گناباد میفرستاد برای مهمانی شب جمعه که میشود هر شب ده تومان، اما بهخاطر ارزانی گندم و روغن در آنوقت مهمانی هر شب جمعه به دو تومان راه میافتاد و باقی پانصد تومان با پولهای ارسالی سراج الملک، به اندوخته سال او افزوده میشد». [4]
این تنها بخشی کوچک از ثروت بزرگان این فرقه و این خاندان است که به انحاء مختلف ازجمله سرکیسه کردن مریدان ساده دل و همچنین غصب اموال و موقوفات مردم گناباد و بیدخت به دست آمده است. درواقع دراویش گنابادی ثروت نجومی خود را پشت واژه فقر مخفی کرده تا مبادا کسی متوجه نیت واقعی ایشان کردند.
پینوشت:
[1]. جوان آنلاین، کد خبر: 398730
[2]. کیوان قزوینی، عباسعلی، رازگشا، به اهتمام محمود عباسی، نشر راه نیکان، تهران، 1386، ص 253
[3]. همان، ص 239
[4]. همان، ص 242-243
افزودن نظر جدید