برتری امام جواد (علیهالسلام) بر دانشمندان با سن کم، به اعتراف ابنحجر هیثمی
ابن حجر هیثمی، محدث و مفتی شافعی حجاز، دربارهی امام جواد (علیهالسلام) مینویسد:
یکسال بعد از وفات امام رضا (علیهالسلام)، مأمون به بغداد آمد. روزی به عزم شکار حرکت کرد. امام جواد (علیهالسلام) در کناری ایستاده بود و چند کودک در آن نزدیکی به بازی مشغول بودند، همین که موکب مأمون را دیدند، فرار کردند، ولی محمد، در حالیکه تنها نه سال از عمرش گذشته بود، بر جای خود ایستاد، خداوند محبت او را در قلب مأمون انداخت و پرسید: چه باعث شد تو با سایر کودکان فرار نکردی؟ امام جواد (علیهالسلام) فوراً جواب داد: ای امیرالمؤمنین! راه تنگ نبود که من با رفتن خود آن را برای عبور خلیفه وسعت داده باشم و مرتکب گناهی هم نشدهام که از ترس مجازات، فرار کنم و من نسبت به خلیفهی مسلمین حسن ظن دارم، گمانم این است که او بیگناهان را آسیب نمیرساند. بدین جهت در جای خود ماندم و فرار نکردم.»[1]
مأمون از سخنان محکم و منطقی کودک و همچنین قیافهی جذاب و گیرای او تعجب کرد و پرسید: اسم شما و اسم پدرت چیست؟
فرمود: «محمد بن علی الرضا» هستم؛ «مأمون» نسبت به پدر او از خداوند طلب رحمت کرد و با اسبش به راه افتاد؛ چون به صحرا رسید، نظرش به دراجی افتاد بازی از پی آن رها کرد، آن باز مدتی ناپدید شد، چون از هوا برگشت، ماهی کوچکی در منقار داشت که هنوز نیمه رمقی در آن بود؛ مأمون از مشاهده آن حال در شگفت شد و آن ماهی را در دست گرفت و برگشت چون به همان موضع که هنگام رفتن، امام جواد (علیهالسلام) در آنجا بود، رسید باز دید که کودکان فرار کردند، ولی او همچنان در جای خود ایستاد، وقتی خلیفه نزدیک شد، گفت: ای محمد! این چیست که در دست من است؟ امام فرمود: ای امیرالمؤمنین! خداوند با قدرت خود در دریا ماهیان ریزی آفریده، بازهای پادشاهان و خلفا آن را شکار میکنند و پادشاهان آن را در کف میگیرند، سلالهی اهل بیت پیامبر را با آن امتحان میکنند. مأمون از مشاهدهی این وضع تعجبش افزون شد و گفت: حقا که تو فرزند امام رضا هستی؟ (یعنی از فرزند آن بزرگوار این عجائب و اسرار بعید نیست.) او را طلبید و مورد عزت و احترام بسیار قرار داد و پیوسته به خاطر فضل و علم و کمالی که با وجود کمی سنش، از او ظاهر میشد، به او مهربانی میکرد؛ سرانجام تصمیم گرفت، دختر خود «ام فضل» را به عقد او درآورد.[2]
«بنیعباس» از شنیدن این قضیه به فغان آمدند؛ زیرا ترسیدند که امام جواد (علیهالسلام) نیز مانند پدرش امام رضا (علیهالسلام) ولیعهد گردد؛ پس هنگامیکه آن را به مأمون گفتند، مأمون به آنها گفت که امام جواد (علیهالسلام) را به خاطر برتری در علم و دانش و حلم بر دانشمندان زمان، در حالیکه کودکی بیش نیست انتخاب کرده است؛ عباسیان این بار اتصاف امام جواد (علیهالسلام) به این اوصاف را نپذیرفتند؛ رأی آنان بر این قرار گرفت که از «یحیی بن أکثم» (که قاضی بزرگ آن زمان بود) بخواهند تا امام جواد (علیهالسلام) را طوری سؤالپیچ کند که از پاسخ سؤالات وی باز ماند، و برای این کار وعدهی اموال زیادی به او دادند؛ آنگاه به همراه «ابنأکثم» نزد مأمون بازگشتند. مأمون دستور داد برای امام جواد (علیهالسلام) زیراندازی زیبا پهن کنند و امام جواد (علیهالسلام) در جایگاه خود نشست، و «یحیی بن أکثم» از ایشان مسائلی پرسید و امام به سؤالات وی به احسن وجه پاسخ داد و مسأله را روشن کرد و خلیفه زبان به تحسین ایشان گشود و گفت: آفرین بر تو ای ابوجعفر! اگر بخواهی تو هم میتوانی از «یحیی» مسألهای بپرسی؟ اگرچه یک مسأله.
امام فرمود: چه میگویی دربارهی مردی که زنی را در روز نگاه کند، در حالیکه بر او حرام بود و چون روز بلند شد، بر او حلال گردید، چون ظهر شد، حرام گردید، چون عصر شد، حلال گردید، چون آفتاب غروب کرد، حرام گشت، چون وقت عشاء رسید، حلال شد، چون نصفِ شب شد، حرام شد، در هنگام فجر بر او حلال شد؛ بگو این چگونه زنی است و برای چه حلال و برای چه حرام میشود؟! «یحیی» گفت: نمیدانم.
فرمود: «این زنی است که کنیز مردی بوده، و بامداد مرد بیگانهای او را به شهوت نگاه کرد؛ چنین نگاهی بر آن مرد حرام بود، و چون روز بالا آمد و او را از مولایش خرید، بر او حلال شد و چون ظهر شد، آزادش کرد، با آزاد شدن حرام شد و بعداً او را برای خود عقد کرد و بدین ترتیب برای او حلال شد، چون غروب شد، ظهار کرد، بر او حرام شد و چون هنگام عشا شد، کفاره ظهار را داد و بر او حلال شد و چون نیمه شب شد، به یک طلاق او را طلاق داد، پس حرام شد و چون سپیده زد، رجوع کرد، پس بر او حلال شد.»[3]
«مأمون» به حاضران مجلس که اغلب از عباسیان بودند، رو کرد و گفت: آیا دانستید آنچه را که نمیپذیرفتید؟ سپس در همان مجلس، دختر خود «ام فضل» را به ازدواج امام جواد (علیهالسلام) درآورد.
پینوشت:
[1]. الصواعق المحرقه على أهل الرفض والضلال والزندقة، ابن حجر هیثمی، ج2، ص596. جهت مشاهده تصویر کتاب کلیک کنید.
[2]. همان، ص597.
[3]. همان، ص598.
افزودن نظر جدید