دیدگاه نظامی گنجوی درباره ذوالقرنین
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ ابومحمد الیاس بن یوسف گنجوی (مشهور به نظامی گنجوی)، ادیب و حکیم ایرانی در قرن 6 هجری، در آثار خود مکرراً اسکندر را ستوده و صراحتاً او را ذوالقرنین خوانده است. برای نمونه در اشعار خود به «رسیدن اسکندر به حد شمال و بستن سد یاجوج» اشاره میکند.[1] در جایی دیگر در بیان وصیت اسکندر به نقل از او میگوید: «ز مشرق به مغرب رساندم نوَنَد، همان سد یاجوج کردم بلند».[2] در جایی دیگر نیز بر این نکته تصریح میکند: «همان سد یاجوج ازو شد بلند، که بست آنچنان کوه تا کوه بند».[3] نظامی گنجوری متعدد در اشعار خود به داستان «آب حیات و اسکندر» اشاره میکند که تعبیری از همان ماجرای آب حیات و ذوالقرنین است. گذشته از همه این سخنان، او به روشنی اسکندر را ذوالقرنین خوانده و در بخشی از کتاب خردنامهی پنجگنج چنین آورده است: «در اینکه چرا اسکندر را ذوالقرنین گویند»...[4]
پینوشت:
[1]. نظامی گنجوی، خمسه (پنج گنج)، خردنامه، بخش ۳۶: رسیدن اسکندر به حد شمال و بستن سد یاجوج.
[2]. نظامی گنجوی، خمسه (پنج گنج)، خردنامه، بخش ۳۸: وصیت نامه اسکندر.
[3]. نظامی گنجوی، خمسه (پنج گنج)، شرفنامه، بخش ۱۰: فرو گفتن داستان به طریق ایجاز.
[4]. نظامی گنجوی، خمسه (پنج گنج)، خردنامه، بخش ۹: در اینکه چرا اسکندر را ذوالقرنین گویند.
افزودن نظر جدید