نخستین حکم پیامبر(ص) را معاویه نقض کرد
یکی از ضروریات دین اسلام این است که حرام میباشد کسی را به دیگری ملحق کنند، یعنی فرزندی را که از راه غیر شرعی به دنیا آمده برایش پدری معرفی کنند که به او مرتبط نیست. این قضیه در تاریخ اسلام آن زمانی که هند جگر خوار با بدعت دروغینش با سخن صریح پیامبر در باب نسب که فرمود: «الولد للفراش و الاهر الحجر[1]فرزند، متعلق به شوهر است و نصیب زناکار سنگ است» به مخالفت برخواست تا خود را از هرزگی و عمل زشت زنا دادن مبرّی کند. این حدیث را ابوهریره نقل کرده و در تمام کتب صحاح سته اهل سنت آمده است.[2] و همچنین زیلعی یکی دیگر از علمای اهل سنت در کتابش مینویسد: «صحاح سته غیر از ترمذی آن را از عایشه نقل کردهاند.[3] در روایات دیگری از پیامبر وارد شده است که فرمودند: «من ادّعی أباً فی الاسلام غیر أبیه فالجنّه علیه حرام[4] هر که در اسلام پدری را غیر از پدر خود ادعّا کند بهشت بر او حرام خواهد بود». اما معاویه برای مقابله با این سیره و روش و گفتار پیامبر، تمام نصیب را برای زناکار قرار داد و زیاد را به ابوسفیان ملحق ساخت، چرا که زمانی که زیاد به حدّ رشد و بلوغ رسید، این شخص کینهها و دشمنی او با اهل بیت، خصوصاً حضرت علی(علیه السلام) را در دل داشت و نمایان کرد و معاویه هم به خاطر همین منفعت این تصمیم را گرفت. و از طرف دیگر تاریخ مینویسد: زیاد از عبید که از بردگان قوم ثقفی بود زاده شده و در بدترین دامن و نزد خبیثترین مربی رشد و نمو و پرورش یافت. او پیش از ملحق شدن به ابوسفیان به او زیاد بن عبید ثقفی میگفتند و پس از آن به زیاد بن ابوسفیان نامگذاری شد. و خود معاویه در زمان امام حسن(علیه السلام) طی نامهای به زیاد این طور مینویسد: «من امیر المومنین معاویهّ بن ابوسفیان الی زیاد بن عبید ثقفی... وانّ الشجرهّ لتضرب بعرقها، و تتفرّع من اصلها، انّک لا امّ لک، بل لا أب لک...[5] از امیر مومنان معاویه پسر ابوسفیان به زیاد پسر عبید ثقفی... هر درختی به ریشهی خود متصل است و از ان نشأت میگیرد و از ساقهاش شاخه شاخه میشود، ولی تو مادری نداری بلکه پدر هم نداری...». و وقتی دولت بنیامیه منقرض شد به او –زیاد بن ابیه یا زیاد بن امّه یا زیاد بن سمیه- میگفتند. چرا که مادر او سمیه در شهر طائف از زنان زناکاری بود که صاحب پرچم و علامت و نشانه بود تا شناخته شود.
در کتاب عقد الفرید آمده است که: «عمر بن خطاب به زیاد دستور داد به بالای منبر برود و سخنرانی کند و او سخنرانی نیکویی کرد. در کنار منبر ابوسفیان و حضرت علی(علیه السلام) نشسته بودند، ابوسفیان به حضرت گفت: آیا از سخنرانی این جوان تعجب میکنی؟ حضرت فرمود آری. ابوسفیان گفت او پسر عموی توست(یعنی فرزند من است). حضرت پرسید چگونه؟ ابوسفیان گفت من او را در رحم مادرش سمیه نهادهام، حضرت فرمود پس چرا او را فرزند خود نمیخوانی؟ ابوسفیان گفت از این شخص-عمر بن خطاب- میترسم که مرا بیآبرو کند».[6] فلذا به استناد همین سخن ابوسفیان بود که معاویه زیاد را به ابوسفیان ملحق کرد و چند شاهد آن را برای او گواهی کردند و این در حالی است که برخلاف حکم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که طی آن حدیث: «الوالد للفراش و للعاهر الحجر» فرموده بودند.
البته کسانی به معاویه اعتراض کردند به این که چرا زیاد را ملحق به ابوسفیان کردی و معاویه هم آنان را این گونه تهدید کرد، از جمله یونس بن ابی عبید ثقفی که به معاویه گفت: ای معاویه رسول خدا این طور حکم کرد که: «الوالد للفراش و للعاهر الحجر» اما تو آن را بر عکس کردی و با سنت و سخن صریح رسول خدا مخالفت کردی، معاویه به او گفت سخن خود را تکرا کن و یونس باز همان کلام را تکرار کرد. معاویه به او گفت: «یا یونس، والله لتنتهیّن او لأطیرنّ بک طیراً بطیئاً وقوعها[7] ای یونس به خدا سوگند یا این حرفها را تمام میکنی یا تو را به جایی میاندازم که عرب نی انداخت». فلذا افرادی به مانند سعید بن مسیّب و ابن یحیی و ابن بعجهّ و حسن بصری و دیگران با کمی اختلاف در نقل گفتار بیان میکنند که: « اوّل قضیّهّ ردّت من قضاء رسول الله علانیه، قضاء فلان، یعنی معاویه فی زیاد[8] نخستین حکم از احکام رسول خدا که آشکارا ردّ گردید، حکم فلانی بود یعنی معاویه دربارهی زیاد است».
در نتیجه معاویه را چگونه صحابه پیامبر یا مسلمان بنامیم در حالی که در ابتداییترین و مهمترین مسائل دین با فرمایش پیامبر به مخالفت برخواست، و این اعمال او چگونه باعث کافر بودنش نباشد در حالی که بر خلاف کتاب خدا و سنت و سخن صریح پیامبر عقیده داشت و آن را به اجرا در میآورد. یا اولی الابصار
پینوشت:
[1]. صحیح بخاری، بخاری، مطبعه الهندی، دمشق، سوریه، ج6 ص 299 حدیث 6432.
صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، کتاب الرضاع، ج3 ص256 حدیث37.
[2]. سنن الکبری، نسایی، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج3 ص378 حدیث 5676-5677.
سنن، ترمذی، دارالفکر، بیروت، لبنان، ج3 ص463 حدیث1157.
[3]. نصب الرایه، زیلعی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج3 ص236.
[4]. مسند، احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج6 ص17 حدیث 19883 .
[5]. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت، لبنان، ج16 ص182 نامه44.
[6]. عقد الفرید، ابن عبد ربّه، دار و مکتبه الهلال، بیروت، لبنان، ج5 ص6.
[7]. الاتحاف...، شبراوی، چاپخانه ادبیه مصر، قاهره، مصر، ص67.
[8]. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، دارالبشیر، دمشق، سوریه، ج19 ص179 شماره 2309 .
تاریخ خلفاء، سیوطی، دارالفکر، بیروت، لبنان، ص182.
افزودن نظر جدید