رفتن به عرش و صحبت کردن با خدا
یکی از کارهایی که حنابله در کتب خود درباره پیشوایان و علمای خود انجام دادهاند، غلو نسبت به آنها میباشد، که با این داستانهای ساختگی و دروغین قصد بزرگ نمودن پیشوایان خود را دارند؛ اما شیعیان که روایات فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و سایر ائمه (علیهم السّلام) که صحیح بوده و بزرگان فرقههای مختلف اسلامی نقل نمودهاند را بیان میکنند، به غلو متهم میشوند.
حنابله در مورد یکی از بزرگان خود، ابوالحسن علی بن موفق که در سال 265 هجری قمری در بغداد از دنیا رفته است، با نقل خوابهای دروغ و انتشار آن در میان مردم به غلو پرداختهاند که در این مقاله به چند نمونه از غلو آنان در مورد علی بن موفق اشاره مینماییم:
- علی بن موفق میگوید: در یکی از سالها سوار بر مرکب، عازم حج شدم. در میان راه با حجاجی که پیاده عازم حج بودند، مواجه شدم. به دلم افتاد که من هم از مرکب پیاده شوم و آنان را همراهی کنم. از مرکب پیاده شدم و یکی از حجاج پیاده را سوار مرکب خودم کردم. پس از مدتی پیادهروی، جهت استراحت توقف نموده و خوابیدیم. در خواب دیدم که کنیزانی با طشتهای طلا و آفتابههای نقرهای پای حجاجی را که پیاده عازم حج هستند، میشویند. پای همه حجاج پیاده را شستند و نوبت به من رسید. یکی از کنیزان به دیگری گفت: این شخص مرکب دارد و جزو حجاج پیاده نیست اما کنیز دیگر نپذیرفت و گفت: او نیز جزو حجاج پیاده است زیرا پیادهروی و همراهی حجاج پیاده را دوست داشت. پاهای مرا نیز شستند. از آن روز به بعد تمام دردهایی که در پاهایم احساس میکردم، از بین رفت.[1]
- احمد بن عبدالله حفار احمد بن حنبل را در خواب دیده و از وضعیت او سؤال میکند. احمد بن حنبل میگوید: خداوند مرا مورد لطف و محبت قرار داده و هر آنچه میخواستم به من داد. مرا نزدیک خود فرا خوانده و در نزدیکی خود اسکان داد. احمد بن عبدالله بن حفار وضعیت علی بن موفق را از احمد بن حنبل جویا میشود. احمد بن حنبل پاسخ میدهد: همین الآن از علی بن موفق جدا شدم. او قصد رفتن به عرش را داشت.[2]
- علی بن موفق میگوید: روز جمعه هنگام خارج شدن از منزل، همسرم از من چیزی خواست. در حالی که ناراحت بودم از منزل خارج شدم. ناگهان هاتفی صدا زد: ای علی بن موفق! با وجود داشتن پروردگاری همچون من، ناراحتی؟[3]
پینوشت:
[1]. «قال علی بن موفق: حججت سنة من السنین فی محمل، فرأیت رجالة، فأحببت المشی معهم، فنزلت و أقعدت واحدا منهم فی محملی و مشیت معهم، فتقدمنا إلی البرید و عدلنا عن الطریق، فنمنا، فرأیت فی منامی جواری معهنّ طسوت من ذهب و أباریق من فضّة، یغسلن أرجل... .» طبقات الحنابلة، محمد بن ابی یعلی، دا المعرفة، بیروت، ج 1، ص 232.
[2]. «قال أحمد بن عبدالله بن حفار: رأیت أحمد بن حنبل فی النوم، فقلت: یا أبا عبدالله! ما صنع الله بک؟ قال: حبانی و أعطانی و قرّبنی و أدنانی قال: قلت: علی بن موفق، ما صنع الله به؟... .» تاریخ بغداد أو مدینة السلام، خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 12، ص 112.
[3]. «قال علی بن موفق: خرجت یوم الجمعة إلی الرواح، فسألتنی أهلی حاجة، فخرجت و أنا مغموم بها، فهتف بی هاتف: یا ابن الموفق! تحزن و أنا لک؟.» حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ابونعیم اصفهانی، دارالفکر، بیروت، ج 10، ص 312.
افزودن نظر جدید