محکومی که حاکم غاصب را محاکمه کرد
در این نوشتار کوتاه بدون هیچ مقدمهای مستقیماً به سراغ واقعهی تلخ تاریخی بعد از رحلت پیامبر اکرم میرویم که امت پیامبر با پارهی تن او چه کردند و کسانی که میگویند هیچ اتفاق و جسارت و اهانت به دختر پیامبر نشد و در هیج کجا هم نوشته نشد و وارد نگردیده است میپردازیم:
ابن قتیبه دینوری این عالم اهل سنت در کتاب خود روایتی را نقل میکند که با روایات صحاح و مسانید دیگر اهل سنت با کمی اختلاف در متن و به صورت پراکنده همخوانی دارد، او نقل کرده است که: «انّ عمر قال لابیبکر رضی الله عنهما، انطلق بنا الی فاطمه، فانّا قد اغضبناها، فانطلقا جمیعاً فاستاذنا علی فاطمه فلم تاذن لهما فاتیا علیّاً فکلّماه فادخلها علیها، فلمّا قعدا عندها حوّلت وجهها الی الحائط.. فقالت: ارایتکما ان حدّثتکما حدیثاً عن رسول الله تعرفانه و تفعلان به؟ فقالا نعم، فقالت: نشدتکما الله الم تسمعا رسول الله یقول رضا فاطمه من رضای، و سخط فاطمه من سخطی... قالا، نعم سمعناه من رسول الله، قالت: فانّی اشهد الله و ملائکته انّکما اسخطتمانی و ما ارضیتما و لئن لقیت النّبی لاشکونّکما الیه... و هی-فاطمه- تقول: والله لادعونّ علیک فی کلّ صلاه اصلّیها، ثم خرج ابابکر باکیاً فاجتمع الناس الیه فقال لهم...[1] ترکتمونی و ما انا فیه، لاحاجه لی فی بیعتکم، لقیلونی بیعتی.[2] عمر به ابوبکر گفت بیا با هم پیش فاطمه برویم، زیرا ما او را غضبناک کردهایم. پس راه افتادند و از فاطمه اذن دخول خواستند، ولی او اجازه نداد، پیش حضرت علی رفتند و با او سخن گفتند و او آنها را به داخل خانه آورد و چون نزد فاطمه نشستند او صورتش را به دیوار برگرداند... و فاطمه فرمود به من خبر دهید اگر حدیثی از رسول خدا بگویم آیا آن را میشناسید و به آن عمل میکنید؟ گفتند آری، فرمود شما را به خدا سوگند میدهم آیا از رسول خدا نشنیدید که فرمود: رضایت فاطمه از رضایت من است و غضب فاطمه از غضب من است... هر کس او را دوست داشته باشد مرا دوست داشته و هرکس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است، گفتند بله ما از رسول خدا این سخن را شنیدیم، فرمود من خدا و ملائکه را شاهد میگیرم که شما مرا به خشم آوردید و مرا راضی نکردید و اگر پیامبر را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را نزد او خواهم کرد... و فاطمه میگفت: سوگند به خدا پس از هر نمازی که میخوانم تو را نفرین میکنم سپس ابوبکر در حالی که گریه میکرد خارج شد، مردم اطراف او آمدند و ابوبکر به آنها گفت: ... مرا باآنچه در آن گرفتار شدم رها کردید، من احتیاجی به بیعت شما ندارم، بیعت مرا پس بگیرید». تو خود از این کلام مختصر حدیث مفصل خوان.
پینوشت:
[1]. الامامه و السیایه، ابن قتیبه دینوری، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، ج1 ص20.
اعلام النساء، عمر رضا کجّاله، موسسه الرساله، بیروت، لبنان، ج4 ص123-124.
[2]. البدایه و النهایه، ابن کثیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج5 ص270 حوتدث سال 11هجری.
افزودن نظر جدید