ملاقات عالم اهلسنت با امام زمان
.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ از جمله اموری که در بحث و جدل مورد استفاده قرار میگیرد، ساکت نمودن طرف مقابل با توجه به مستندات در مذهب خود و بزرگان ایشان است. با توجه به مطلب فوق، نمونهای را از مقبولین اهل سنت یادآور میشویم، تا مشخص گردد که اعتقاد به وجود امام زمان در میان بزرگان از مکتب اهل سنت نیز امری مورد قبول بوده و بر آن اعتقاد داشتند:
عبدالوهاب شعرانی، یکی از بزرگان اهل سنت در قرن دهم هجری، در کتاب خود «الطبقات الکبری» در باب احوالات علمای اهل سنت و شرح حال آنان، در شرح حال یکی از دوستان نزدیک خود میگوید: «شیخ عارف، حسن عراقی[1] بهخاطر رفاقتی که از دوران کودکی با من داشت، ماجرایی را برایم نقل کرد و گفت: در روزگار جوانی که در دمشق میزیستم و به حرفهای اشتغال داشتم، روزهای جمعه، با دوستان خود به لهو و لعب میپرداختم، تا اینکه روزی ندایی از سوی خدا مرا بهخود آورد، که آیا برای این آفریده شدهای؟ با این نهیب، بهخود آمده، از آنها فرار کردم و چون آنها مرا تعقیب کردند، به مسجد اموی گریختم. در مسجد، شخصی را دیدم که بر منبر، راجع به حضرت مهدی سخن میگوید. با سخنان او بسیار مشتاق دیدار آن حضرت شدم. به هنگام نماز در هر سجده از خدا میخواستم تا دیدار وی نصیبم گردد. شبی نماز مغرب را خوانده و به نماز مستحب ایستاده بودم، که ناگاه شخصی پشت سرم نشست و دست بر کتف من گذارد و فرمود: فرزندم، من مهدی هستم! خدا دعای تو را مستجاب کرد. چه شده که چنین بیتابی؟ حسن عراقی گوید: من از حضرت تقاضا کردم، تا به منزل من بیاید، حضرت پذیرفت و با یکدیگر به منزل رفتیم. حضرت از من خواست، تا اتاقی را برایش خالی کنم، تا در آنجا تنها باشد. حضرت، هفت شبانهروز، آنجا بود و ذکرهایی را به من یاد داد. به من فرمود: زهد را به تو آموختم، تا تو بر آن مداومت داشته باشی و یک روز در میان، روزه بگیر و هر شب، پانصد رکعت نماز بخوان! در این هفت شبانهروز، پانصد رکعت نمازهایم را پشتسر حضرت خواندم. عمامه آن حضرت شبیه عمامهی علمای عجم (ایرانیها) بود و جامهای از پشم شتر بر دوش داشت. چون هفت شبانهروز گذشت، با حضرت وداع کردم و آن حضرت به من وعدهی عمر طولانی داد و فرمود: در این عمر طولانیت خدا را عبادت کن! ـ من اکنون یکصد و بیست و هفت سال دارم ـ پس از جدایی حضرت سر به بیابانها گذارده و پنجاه سال به سیر کشورهای مختلفی چون هند، چین، ایران، روم، مراکش و مصر پرداختم... .»[2]
پینوشت:
[1]. حسن العراقیّ: نزیل مصر، الشّیخ الصّالح العابد الزّاهد صاحب الأحوال العجیبة، والکشف الصّحیح. الکواکب السائرة بأعیان المئة العاشرة، نجم الدین محمد بن محمد لغزی، دارالنشر، ج 1، ص 114.
[2]. «و منهم الشيخ العارف بالله تعالى سيدي حسن العراقي رحمه الله تعالى المدفون بالكوم خارج باب الشعرية رضي الله عنه بالقرب من بركة الرطلي، وجامع البشيري ترددت إليه مع سيدي أبي العباس الحريثي، وقال أريد أن أحكي لك حكايتي من مبتدأ أمري إلى وقتي هذا كأنك كنت رفيقي من الصغر، فقلت له: نعم فقال: كنت شاباً من دمشق، وكنت صانعاً، وكنا نجتمع يوماً في الجمعة على اللهو واللعب، والخمر، فجاءني التنبيه من الله تعالى يوماً ألهذا خلقت ؟ فتركت ما فيهم فيه، وهربت منهم فتبعوا ورائي فلم يدركوني، فدخلت جامع بني أمية، فوجدت شخصاً يتكلم على الكرسي في شأن المهدي عليه السلام، فاشتقت إلى لقائه فصرت لا أسجد سجدة إلا وسألت الله تعالى أن يجمعني عليه فبينما أنا ليلة بعد صلاة المغرب أصلي صلاة السنة، وإذا بشخص جلس خلفي، وحسس على كتفي، وقال لي: قد استجاب الله تعالى دعاءك يا ولدي مالك أنا المهدي فقلت تذهب معي إلى الدار، فقال نعم، فذهب معي، فقال: أخل لي مكاناً أنفرد فيه فأخليت له مكاناً فأقام عندي سبعة أيام بلياليها، ولقنني الذكر، وقال أعلمك ورعي تدوم عليه إن شاء الله تعالى تصوم يوماً، وتفطر يوماً، وتصلي كل ليلة خمسمائة ركعة، فقلت: نعم فكنت أصلي خلفه كل ليلة خمسمائة ركعة وكنت شاباً أمرد حسن الصورة فكان يقول: لا تجلس قط إلا ورائي فكنت أفعل، وكانت عمامته كعمامة العجم، وعليه جبة من وبر الجمال فلما انقضت السبعة أيام خرج، فودعته، وقال لي: يا حسن ما وقع لي قط مع أحد ما وقع معك فدم علي ورعك حتى تعجز، فإنك ستعمر عمراً طويلا انتهى كلام المهدي. قال: فعمري الآن مائة وسبعة وعشرون سنة . قال : فلما فارقني المهدي عليه السلام خرجت سائحا فرحت إلی أرض الهند و السّند و الصّین و رجعت إلی بلاد العجم و الرّوم و المغرب.» الطبقات الکبری، عبدالوهاب شعرانی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 1، ص 475.
افزودن نظر جدید