ادعای نیابت امام عصر(عج) توسط حلاج
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ صوفی معروف و نامش «حسـین بن منصور بیضاوی» است. او یکی از مدعیان نیابت و وکالت بوده که در آغاز خود را رسول امام غایب و وکیل و باب آن حضرت معرفی کرد. از این رو علمای علم رجال او را از مدعیان بابیت شمردند.[1] او شـیطان بود و چه شـیطان گمراهگر و خطرناکی؟ از ده قرن پیش، جامعه اسـلامی به این عنصر فریبکار و فتنه او، گرفتار آمد و بااینکه کفر و انحراف او آشکار گشت، برخی از واماندگان همچنان خود را دوستدار و ارادتمند او به حساب میآورند و او را تحسـین میکنند و به اندیشه و عقیده فاسد او، دل میبندند و روشن است که هرکس به دیگري شباهت داشت، بهسوی او جذب میگردد.
زادگاه او:
در مورد زادگاه و شهر او، مورخان اختلافنظر دارنـد، برخی او را از «نیشابور» میداننـد و برخی از «مرو» و برخی دیگر از «طالقـان» یـا «شهرری».
محـدثان و مورخـان از او سـخن به میان آورده و او را از دروغپردازان و دجال گران و شـیادان فریبکار و تردست، شمردهاند. او تظاهر به صوفیگري میکرد و در هر رشتهاي از علم و دانش، درحالیکه آگاهی و دانشی نداشت، خود را دانشور و دانشمند برجسته، جا میزد. هر روز به رنگی در میآمد، نزد شیعیان خود را دوستدار و شیفته خاندان وحی و رسالت جا میزد و نزد اهل سـنت، ژست همرنگی و همراهی با آنان را میگرفت. ابوریحان بیرونی دربارهی الحاد و ارتداد او مینویسد: حلاج ابتدا مردم را بهسوی مهدی دعوت میکرد و چنان به مردم القاء میکرد که او از طالقان ظهور خواهد کرد.
از ناحیه امام عصر (علیهالسلام) توقیعی صادرگردید و ضمن لعن و نفرین او، بیزاري وجود مبارك آن حضرت را، از او و کارهای ناپسندش نشان داد.
دجال گری و تردستی:
شـگفتی نـدارد که برخی از شـیعیان، در کار او دچـار اشـتباه شونـد و در ستایش این عنصـر گمراه و فریبکار، راه مبالغه گیرند. از زشتکاری و انحرافات او و نکوهشهایی که به همین خاطر از او شده است، از همه غفلت ورزند و توقیعی که او را مورد لعن قرار میداد و بیزاري امام عصـر (علیهالسلام) را از او نشان میداد، همه را فراموش کننـد. از انحرافات عقیـدتی او این بود که ادعاي خدایی و خدا یگانگی داشت و دجالگرانه مدعی بود که خدا در او حلول نموده و او پروردگـار مردم است.
یـک بار به شـهر قم رفت و در آنجا ادعاي سـفارت و وکالت حضـرت مهـدي (علیهالسلام) را نمود که مردم هوشـمند قم، او را به خفت و خواری کشـیدند و از خود راندنـد.
فقهای مالکی در بغداد ، در روزگار حکومت المقتدر، به اتفاق آراء نتیجه گرفتند وی را به این دلایل به قتل برسانند: ۱. به سبب ادعای الوهیت؛ ۲. به سبب قول حلول؛ ۳. برای بیان «انا الحق»؛ ۴. مشروعیت نداشتن قبول توبه؛[2]
شـیخ بهـایی در کشـکول خود، در مورد او مینویسـد: حسـین بن منصور حلاج، کسـی بود که مردم بغداد برکشتن او اتفاقنظر داشتند. با نوشتن نامه مفصلی به دادگاه به انحرافات او گواهی دادند و پـاي آن را بهروشنی امضـا کردنـد.
او درحالیکه در دادگاه فریاد میکشـید که: «از خدا پروا کنیـد و خون مرا نریزیـد» مردم گواهیهاي خویش را بر انحرافات او اثبات میکردند و مرگ نکبتبار او را میخواسـتند. سرانجام حکم بازداشت او صادر گردید و به زنـدان انتقال یافت. «خلیفه عباسـی» به رئیس شـهربانی خویش دسـتور داد تا هزار ضـربه شـلاق به او بزند اگر باز هم زنده ماند هزار شـلاق دیگر بر او نواخته شود تا بمیرد، آنگاه گردنش را بزنند.
او را براي اجراي حکم دادگاه، به دروازه «طاق» آوردند. سـیل جمعیت از هر سو براي تماشاي او گرد آمدند. نخست هزار ضـربه شلاق بر او نواخته شد، آنگاه با بریدن دستوپا و سر او، پیکرش را به آتش کشیدند و سرش را بر پل بغداد آویختند. این جریان در سال ۳۰۹ هجري اتفاق افتاد.[3]
پینوشت:
[1] . داود الهامی، آخرین امید، قم: نشر مکتب اسلام، ۱۳۷۲، ص ۱۴۴.
[2] . مجتبی تونهای، الفبای مهدویت، قم: نشر میراث ماندگار، ۱۳۸۹، ص ۲۸۶.
[3] . محمدکاظم قزوینی، امام مهدی علیهالسلام از ولادت تا ظهور، قم: انتشارات الهادی، ۱۳۷۶، ص ۱۲۴.
جهت مطالعه بنگرید به: محمدکاظم قزوینی، امام مهدی علیهالسلام از ولادت تا ظهور...
افزودن نظر جدید