دلیل قائلان تکتّف

  • 1394/12/28 - 20:36
دلیل قائلان تکتّف دو روایتی است که در کتب بخاری و مسلم آمده که در پاسخ می‌‌گوییم: کتاب بخاری و مسلم و دیگر کتاب‌های اهل‌سنّت، کتب فقهی نیستند، بلکه صرفاً در آن‌ها به بیان روایات بسنده شده و چون به کتب فقهی و استدلالی اهل‌سنّت مراجعه کنیم، می‌بینیم آن‌ها با توجه به همین روایات، این عمل را واجب ندانسته، بلکه مستحب دانسته‌اند.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ دلیل قائلان به «تکفیر»، «تکتّف» و یا «دست بسته نماز خواندن»، دو روایت است:
الف) نخستین و مهم‌ترین آن، روایت بخاری است که در آن آمده: «راوی گوید: مردم امر می‌شدند که نمازگزار در نماز، دست راست را بر ساعد دست چپ بگذارد. ابو حازم گوید: مطلبی درباره‌ی این روایت نمی‌دانم جز این‌که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده شده؛ چنان‌که اسماعیل می‌گوید: این مطلب نسبت داده شده و نمی‌گوید خود حضرت فرموده است.»[1]
در پاسخ می‌گوییم: اولاً: در روایت بالا آمده است: «النّاس یؤمرون؛ مردم امر می‌شدند» امّا، این‌که توسط چه کسی امر می‌شدند مشخص نیست، امّا آن‌چه مشخص است این است که از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امر صورت نگرفته، چرا که اگر چنین بود حتماً به اسم حضرت تصریح شده بود؛ به همین‌رو، از این روایت نمی‌توان سنّت نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) را ثابت نمود.
ثانیاً: همین روایت می‌تواند گویای بدعت بودن «تکتّف» باشد، چرا که بر اساس این روایت، «بستن دست» توسط شخص و یا گروهی به مردم اجبار شده است.
همان نظریه‌ای که پیش‌تر، از آن سخن گفتیم و در روایات اهل‌بیت (علیهم السّلام) به دلیل «تشبّه به مجوس» و تشابه به رفتار «عجم در برابر پادشاهان» از آن نهی شده بود. هم‌چنین بخش پایانی همین روایت بر این موضوع تصریح دارد که این مطلب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده شد و نمی‌گوید خود حضرت فرموده است.
ثالثاً: بر فرض هم «تکتّف» در این روایت آمده بود، با وجود روایات متعارض و عمل برخی از صحابه و تابعین در «دست باز» نماز خواندن، این روایت از حجت و اعتبار ساقط می‌گردد.
ب) روایت دیگر در کتاب موسوم به «صحیح مسلم» به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت داده شده: «وائل بن حجر گوید: پدرم، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حال نماز دید که هنگام داخل شدن به نماز، دست‌هایش را بلند کرد، تکبیر گفت، سپس با لباسش خود را پوشاند و دست راست خود را بر روی دست چپش نهاد و چون خواست به رکوع رود دست‌هایش را از لباسش بیرون آورد و بالا برد، تکبیر گفت و به رکوع رفت.»[2]
در پاسخ این روایت هم می‌گوییم:
اولاً: گرچه این روایت در کتاب موسوم به «صحیح مسلم» آمده، امّا در حقیقت این روایت، «مرسل» و در نتیجه غیر قابل استناد می‌باشد؛ چرا که علمای بزرگ رجالی اهل‌سنت درباره‌ی «عبد الجبار بن وائل» و برادرش «علقمة بن وائل» که روایاتی را از پدرشان نقل کرده‌اند، گفته‌اند آن‌دو پس از پدرشان به دنیا آمده، پس نمی‌توانند از پدرشان روایت نقل کرده باشند: «عبد الجبار بن وائل، در شکم مادر بود و پیش از آن‌که به‌دنیا بیاید پدرش از دنیا رفت و به همین‌رو در تمام آن‌چه او از پدرش روایت می‌کند تدلیس (نیرنگ) کرده است.»[3]
و یا در کتاب «الانساب» درباره‌ی او تصریح نموده: «عبدالجبار بن وائل بن حجر، برادر علقمه از پدر و مادرش روایت نقل کرده و هر که بپندارد از پدرش روایت شنیده، خیال باطل نموده؛ چرا که او پس از شش ماه از درگذشت پدرش به‌دنیا آمد.»[4] چنان‌که درباره‌ی برادر وی «علقمه» که در سند روایت آمده نیز همین سخن را گفته‌اند: «علقمة بن وائل، اهل کوفه و راستگوست، ولی از پدر خود روایتی نشنیده است.»[5]
ثانیاً: با دقت درمتن حدیث هم نمی‌توان «تکتّف» را ثابت نمود؛ چرا که سه پرسش مطرح است:
نخست این‌که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) لباس را به دور خود پیچید، به چه معناست؟! اگر آن حضرت لباس را به دور خود پیچیده و دست‌های حضرت پیدا بوده که دست‌ها برای نگه داشتن لباس بوده نه تکتّف و اگر برای این نبوده، طبعاً دست‌ها نیز پیدا نبوده، پس چگونه راوی توانسته بگوید حضرت دست روی دست گذارده و تکتّف نموده است.
دوم آن که شاید حضرت، لباس را به خود پیچیده تا خود را از سرما و یا آلودگی حفظ کند و یا لباس به کنار نرود؛ به همین‌رو، نمی‌توان گفت که دست روی دست گذاردن حضرت به‌عنوان «تکتّف» بوده است.
سوم آن‌که کتاب بخاری و مسلم و دیگر کتاب‌های شش‌گانه اهل‌سنّت، کتب فقهی نیست، بلکه صرفاً در آن‌ها به بیان روایات بسنده شده و چون به کتب فقهی و استدلالی اهل‌سنّت مراجعه کنیم، می‌بینیم آن‌ها با توجه به همین روایات، این عمل را واجب ندانسته، بلکه مستحب دانسته‌اند.

پی‌نوشت:
[1]. «عن سهل بن سعد، قال کان النّاس یؤمرون أن یضع الرّجل الید الیمنی علی ذراعه الیسری فی الصّلاة. قال أبو حازم لا أعلمه إلّا ینمی ذلک إلی النبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) قال إسماعیل ینمی ذلک. و لم یقل ینمی.» صحیح بخاری، بخاری، دار إبن کثیر، بیروت، ج 1، ص 259.
[2]. «حدّثنا... عبد الجبّار بن وائل عن علقمة بن وائل و مولی لهم أنّهما حدّثاه عن أبیه وائل بن حجر أنّه رأی النّبیّ (صلی الله علیه و آله و سلم) رفع یدیه حین دخل فی الصّلاة کبّر وصف همّام حیال أذنیه ثمّ التحف بثوبه ثمّ وضع یده الیمنی علی الیسری فلمّا أراد أن یرکع أخرج یدیه من الثّوب ثمّ رفعهما ثمّ کبّر فرکع فلمّا قال سمع الله لمن حمده رفع یدیه...» صحیح مسلم، مسلم، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، ج 1، ص 301.
[3]. «عبد الجبّار بن وائل بن حجر مات أبوه و أمّه حامل به کلّ ما روی عن أبیه مدلّس.» مشاهیر علماء الأمصار، أبو حاتم محمد بن حبان بن أحمد التمیمی البستی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج 1، ص 163.
[4]. «أبو محمّد عبد الجبّار بن وائل بن حجر الکندیّ یروی عن أمّه عن أبیه و هو أخو علقمة بن وائل و من زعم أنّه سمع أباه فقد و هم لأنّ وائل بن حجر مات و أمّه حامل به و وضعته بعد وائل بستّة أشهر.» الأنساب، سمعانی، دارالفکر، بیروت، ج 5، ص 105.
[5]. «علقمة بن وائل بن حجر الحضرمیّ الکوفیّ صدوق إلّا أنّه لم یسمع من أبیه.» تقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، دار الرشید، سوریه، ج 1، ص 397.

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.