مغالطۀ اُشو در مورد خدا

  • 1394/12/17 - 00:08
مغالطه یعنی انسان را به غلط انداختن. وقتی کسی جمله غلطی را به عنوان یک جمله صحیح قبول می‌کند و نتیجۀ حاصله از آن‌را که بالتبع غلط خواهد بود مورد بررسی قرار می‌دهد، نتیجۀ غلط را انکار می‌کند در صورتی که اشکال در اصل مسئله است که از ابتدا غلط بوده است. اُشو در مسئله خدا اول یک مفهوم غلط را مطرح می‌کند سپس از این غلط به این نتیجۀ غلط می‌رسد.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مغالطه یعنی انسان را به غلط انداختن. وقتی کسی جمله غلطی را به عنوان یک جمله صحیح قبول می‌کند و نتیجۀ حاصله از آن‌را که بالتبع غلط خواهد بود مورد بررسی قرار می‌دهد، نتیجۀ غلط را انکار می‌کند در صورتی که اشکال در اصل مسئله است که از ابتدا غلط بوده است. اُشو در مسئله خدا اول یک مفهوم غلط را مطرح می‌کند و آن این‌که (هرچه هست باید خالقی داشته باشد) سپس از این غلط به این نتیجۀ غلط می‌رسد که: خدا نیز هست و باید خالقی داشته باشد. خالق خدا کیست؟
عبارت وی چنین است: «ولی شما با خدا چه خواهید کرد؟ آیا خدا وجود دارد؟ اگر وجود داشته باشد آن وقت چه کسی او را آفریده است؟ اگر وجود نداشته باشد، آن وقت چگونه توانسته این گیتی را خلق کند؟ و اگر وجود داشته باشد آن وقت جملۀ قصار شما چه می‌شود که هر آن‌چه که هست باید خالقی داشته باشد؟»[1]
اُشو با تحریف یک جمله و تغییر دادن یک لفظ آن، شنونده سطحی‌نگر را به اشتباه می‌اندازد. او جمله معروف (هر پدیده‌ای پدید آورنده‌ای دارد) به این شکل تحریف کرده است که، هرچه هست باید خالقی داشته باشد. عبارت بالا یک قاعده عقلی درست می‌باشد که پدیده بدون پدید آورنده نمی‌تواند باشد (پدیده مخلوق است و پدیدآورنده خالق) پدیده خدا را نیز شامل نمی‌شود بلکه پایین‌تر از خدا را شامل می‌گردد. ولی هستی، خدا را نیز شامل می‌شود. چون خدا هستی مطلق می‌باشد. وقتی به جای (پدیده) لفظ (هست) را قرار دهی چنین می‌شود که خدا هست و هر چه هست باید خالقی داشته باشد، پس خدا باید خالقی داشته باشد. اُشو تفاوت بین هستی بالذات و هستی بالغیر را نفهمیده است و یا خود را به راه دیگر زده تا آن مغالطه را انجام دهد. موجودات مخلوق همه هستی بالغیر دارند. یعنی وجودشان از غیر است، ولی خداوند سبحان وجود بالذات دارد. یعنی وجودش از خودش هست. مَثَل خدا با مخلوقات مثل عدد با صفر است. انسان که با کنار هم چیدن صفرهای فراوان عددی به وجود نمی‌آورد ولی وقتی عدد اصلی که یک است یا عددهای دیگر را که از تکرار یک حاصل می‌شود در کنار صفر قرار گیرد به همۀ آن‌ها معنا می‌دهد. عدد مفهوم خود را از خود دارد نه از جای دیگر صفر وقتي در کنار عدد قرار گیرد بامعنا می‌شود.
همه موجودات حکم صفر را دارند و خدای واحد حکم عدد واحد را. او هرچه دارد از خودش هست ولی مخلوقات هرچه دارند از اوست. اُشو برای فرار از یک سؤال در خصوص جهان هستی که همه‌جا از عظمت جهان هستی سخن می‌راند. از ترس این‌که بپرسند این جهان هستی چیست؟ و او چون نمی‌تواند به این سؤال بدون ارتباط دادن جهان هستی به هستی آفرین جواب دهد به یک مبهم‌گویی دامن زده و می‌گوید: «به نظر من جهان هستی یک راز است. نیازی ندارد که زیر پای شما بایستد، جهان هستی نیازی ندارد که درک شود. آن‌را زندگی کن، به آن عشق بورز، از آن لذت ببر، چرا تلاش می‌کنی که آن را درک کنی؟»
چند اشکال اساسی به این گفته وارد است که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:
اول: چرا این حرف را در مورد خدا نمی‌زنی؟ اگر جهان هستی یک راز است خدا نیز یک راز است. اگر جهان هستی نیازی به درک ندارد خدا نیز نیازی به درک ندارد.
دوم: چگونه به جهان هستی عشق بورزیم درحالی‌که آن‌را درک نکرده‌ایم؟ تو به مذهبیون این همه توهین می‌کنی که چرا به مذهبشان معتقدند و در خصوص آن کندوکاو نمی‌کنند. حالا همه را از شناخت جهان هستی منع می‌کنی!
سوم: گفتی که جهان (هستی نیازی ندارد که درک شود) آری چنین است ولی انسان نیازمند درک جهانی هست که در آن زندگی می‌کند. اگر باید به آن عشق بورزد باید اول بشناسد سپس عشق بورزد.

پی‌نوشت:
[1]. رازبزرگ، اشو، ت‍ه‍ران‌، انتشارات ب‍اغ‌ ن‍و، ۱۳۸۱.
[2]. همان.
برای اطلاع بیشتر مراجعه کنید به آب و سراب4، نقد کتاب کریشنامورتی، ص 41

تولیدی

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.