خشونتهای فرقهای در مسیحیت
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ در جهان اسلام، گروههایی وجود دارند که با برداشت غلط از تعالیم اسلامی و با فتنهانگیزی دشمنان اسلام هر از چند گاهی دست به خشونتهایی میزنند، که از نظر اکثر گروههای مسلمان محکوم است. خشونتهای فرقهای مخصوص مسلمانان نیست و در مسیحیت نیز شاهد چنین خشونتهایی هستیم. متن زیر ترجمه قسمت اول مقاله (Sectarian violence among Christians) از ویکیپدیای انگلیسی است. به دلیل نبود منابع فارسی دز این زمینه، ترجمه این مقاله میتواند دورنمایی از بحث را برای محققین، روشن سازد.
عصر باستان
اندرو استفنسون (Andrew Stephenson) دوران باستان را به عنوان «یکی از تاریکترین دوران تاریخ مسیحیت» توصیف کرده است. او مشخصه این دوران را ترکیبی از «جاه طلبی دنیوی، فلسفه نادرست، خشونتهای فرقه ای و زندگی آشوبگرانه» برشمرده است. قسطنطین که در ابتدا آریانها را مورد آزار و اذیت قرار میداد، سرانجام الهیات خود را تغییر داد. در زمان قسطنطین دوم خشونتهای فرقهای بیشتر و شدیدتر شد. هنگامی که پل، اسقف ارتدوکس قسطنطنیه، به دستور پادشاه تبعید شد، شورشی به وقوع پیوست که 3000 کشته به جای گذاشت. پل، قبل از اینکه به حکم امپراتور اعدام شود، پنج دفعه از مقام خود عزل شد. راهبان در اسکندریه اولین کسانی بودند که به خشونت و ظلم و ستم مشهور شدند. البته چندی بعد در انطاکیه و قسطنطنیه، اختلافات فرقهای موجب آزار و اذیت در انطاکیه شد. در زمان افسس (Ephesus) اختلاف در شورای اسقفان موجب قتل یکی از اسقفان شد. از نظر گیبون (Gibbon) تعهدات جامعه مدنی با جناحبندیهای مذهبی از بین رفت. گرگوری نازیانزنوس (Gregory of Nazianzus) اظهار تأسف کرد که چگونه پادشاهی آسمان به وسیله اختلافات مذهبی به تمثال جهنم تبدیل شده است.
آتاناسیوس اسکندریه
در حال حاضر دو دیدگاه راجع به شخصیت آتاناسیوس وجود دارد. در حالی که برخی او را به عنوان یک قدیس ارتدوکسی با شخصیتی بزرگ میستایند، برخی دیگر او را یک سیاستمدار تشنه قدرت معرفی میکنند که تاکتیکهای قابل تردید کلیسایی را به خدمت خود گرفت. ریچارد روبنشتاین (Rubenstein) و تیموتی بارنز (Timothy Barnes) او را یک چاپلوس معرفی کردهاند. یکی از اتهامات او، سرکوب مخالفان از طریق خشونت و قتل است.
آریانیسم
پس از تلاش نافرجام جولیان مرتد (Julian the Apostate)، برای بازگرداندن الحاد در امپراتوری، امپراتور والنز (Valens) آزار و اذیت اسقفان نیقیه (Nicene) را از سر گرفت. با این حال، تئودوسیوس اول (Theodosius I)، جانشین والنز، به طور مؤثر، آریانیسم را یکبار برای همیشه زدود. او از طریق دعوت بزرگان امپراتور شرقی و ترکیب حکم امپراتوری، شکنجه و شورای دوم جهانی در سال 381 برای همیشه نظر آریوس را محکوم کرد و اعتقادنامه نیقیه را تأکید و گسترش داد. این اقدام به طور کلی آریانیسم را در میان مردم غیر آلمانی امپراتوری روم خاتمه داد.
سركامسيليوس (Circumcellions)
سركامسيليوس، گروه متعصبی از پاسداران مسلح روستایی در شمال آفریقا در قرن 4 بودند. در ابتدا آنها علاقمند به اصلاح نارضایتیهای اجتماعی بودند اما بعداً با فرقه دوناتیست (Donatist) مرتبط شدند. آنها سرمایهداری و بردهداری را محکوم کردند و از لغو بدهیها و آزاد کردن بردهها حمایت کردند. دوناتیستها برای شهادت و شهدا ارزش ویژهای قائل بودند و به مقبره شهدایشان احترام میگذاشتند. سرکامسیلیوسها نیز شهادت را یک ارزش واقعی مسیحی دانستند و با نظر اسقفان کارتاژ که اولویت را به عفت، متانت، تواضع و بخشندگی میدادند، مخالفت کردند. در عوض آنها روی شهادت طلبی به هر طریقی که شده، تمرکز کردند. این گروه تا قرن چهارم باقی مانند؛ زمانی که آنها به آرزوی شهادت خود با اذیت دیگران رسیدند.
شورای کلسدون (Council of Chalcedon)
در سال 451 م پاپ لئوی اول، از آناتولیوس (Anatolius) خواست تا یک شورای جهانی تشکیل دهد. این شورا ، اسقفان اهل انطاکیه را که در «شورای سارق» افسس در سال 499 از مقام خود خلع شده بودند ، مجدداً به مقام اسقفی منصوب کرد. شورای کالسدون بسیار تأثیرگذار بود و نقطه عطفی در مباحث مسیحی بود و موجب جدایی کلیسا از امپراتوری شرقی در قرن پنج و شش شد.[1] سوروس انطاکیه (Severus of Antioch) میگوید که یک جنگ مذهبی در میان مردم اسکندریه رخ داد که موجب خونریزی و آتشسوزی شد. او برای فرار از این خشونتها، با حمایت دو راهب مخالف کالسدون به قسطنطنیه فرار کرد. آناستازیوس (Anastasius) که جانشین زنو، به عنوان امپراتور در سال 491 شد، غیر کالسدونی بود. حضور او باعث درگیری و جنگ بین گروههای رقیب از راهبان، کالسدونیها و غیر کالسدونیها شد و در سال 511 م با تحقیر آناستازیوس، پیروزی موقت مقدونیوس دوم (Macedonius II) و بازگشت نهضت غیرکالسدونی به پایان رسید. در شورای قسطنطنیه در سال 518، راهبان سوریه مسئولیت کشتار 350 راهب کالسدونی را به عهده گرفتند. اختلافات کلامی، رقابتهای سیاسی و خشونتهای فرقهای، دودستگیای را بین کالسدونیها و غیر کالسدونیها تا به امروز ایجاد کرده است.
فرانسه
جنگهای صلیبی آلبیجنسی (Albigensian Crusade)
جاناتان بارکر (Jonathan Barker) از جنگهای صلیبی، که توسط اینوسنت سوم (Innocent III) علیه پیروان کاتاریسم (Catharism) راهاندازی شد، به تروریسم مسیحی تعبیر میکند. این جنگ بیست ساله حدود یک میلیون تلفات به جای گذاشت. آموزههای کاتار[2] قدرت و ثروت مادی را مخالف اصل محبت میدانست و رد میکرد. آنها به جای کلیسا در خانههای شخصی خود بدون آیینهای کلیسا و صلیب خدا را عبادت میکردند. آنها رابطه جنسی را گناه میدانستند اما از طرف دیگر آموزههای متعارف کلیسا، دعا کردن و خواندن کتاب مقدس را رعایت میکردند. به اعتقاد آنها منجی یک موجود آسمانی بود که جسم گرفت برای نجات برگزیدگانی که از دنیای مادی چشم پوشی کردهاند و با علم و تزکیه خویش را آماده دریافت نجات کردهاند.
کاتارها عهد عتیق و خدای آن را رد میکنند. آنها خدای عهد عتیق را پادشاهی میدانند که خواستار اطاعت از روی ترس است. خدایی که به بهانههای نادرست، به عذاب و قتل قوم خود، بنی اسرائیل، میپردازد. آنها خدای بزرگتری را معرفی میکنند که او خدای واقعی است و حضرت عیسی پیامآور او بود. آنها دنیای مادی را شر میپندارند و خالق آن را «پادشاه جهان» میدانند که هرچه بینظمی و هرج و مرج هست از اوست. اما خدای دوم، خدایی است که آنها او را میپرستند و کاملاً غیرمادی است. او خدایی است که روح هستی و اصل آن است و از هر گونه مادیتی مبراست. او خدای عشق، نظم و صلح است. از نظر بارکر، فرهنگ آلبیجنسی، تحمل یهودیان و مسلمانان، احترام به زنان و زنان کشیش، قدردانی از شعر، موسیقی و زیبایی را پرورش داد که موجب رشد و باقی ماندن آنها شد اما ممکن است که در قرون بعدی، اروپا جنگ و دنبال کردن توهمات و هولوکاست را به خاطر تعصبات دینی و ایدئولوژی مرتکب شده باشد. وقتی از کشیش آرنود امارلیک (Abbe Arnaud Amalric) اولین فرمانده ارتش پاپ، سؤال کردند که تفاوت بین بدعتگذاران و مردم عادی چیست؟ به سادگی جواب داد: «همه را بکشید. خداوند مال خودش را خواهد شناخت».
پینوشت:
[1]. بنگرید به «در شورای کالسدون چه گذشت؟»
[2]. کاتارها گروه مذهبیای بودند که در قرن یازدهم در اروپا پدیدار شدند. گویا عقاید دوالیستی آنها از پارسه و از طریق امپراتوری بیزانس، شبه جزیره بالکان و شمال ایتالیا به اروپا آمده است. کلیسای کاتولیک قرنهاست بر سر این که کاتارها مسیحی شمرده میشوند یا نه بحث میکند. کاتولیکهای رمی باورهای کاتارها را «کفر بزرگ» مینامند و نظر رسمی کاتولیکها این است که کاتارها مسیحی نبودهاند. کاتارها به دو اصل اعتقاد داشتند: به خدای خالق خوب و رقیب شیطانیاش. آنها خود را مسیحی میدانستند. کاتارها سلسله مراتب کلیسایی و آیینهای خود را داشتند هرچند با روحانیت مسیحی و استفاده از ساختمان کلیسا مخالف بودند. کاتارها به دو گروه مؤمنین عادی و نخبگان تقسیم میشدند. این نخبگان زاهدانه زندگی و معاش خود را از کارهای یدی از جمله بافندگی تأمین میکردند. کاتارها به تناسخ باور داشتند و گوشت و هیچ فرآورده حیوانی دیگر را نمیخوردند. در رعایت دستورات انجیل سخت گیر بودند، به خصوص آنهایی که به زندگی فقیرانه، و خودداری از دروغ گفتن و کشتن و سوگند یاد کردن مربوط بود. آنها به کلیسا عشریه نمیدادند. برخی از ایده های آنها شگفت آور است؛ مثلاً به برابری زن و مرد اعتقاد داشتند، و با پیش گیری از بارداری، کشتن از روی ترحم یا خودکشی مخالفت اصولی نداشتند. برخی عقایدشان نقطه مقابل آموزه های کلیسای کاتولیک بود. آنها میگفتند رابطه جنسی بی هدف تولید مثل بهتر از رابطه ای است که با هدف تولید مثل برقرار میشود. کلیسای کاتولیک دقیقاً عکس این نظر را تبلیغ میکرد- و هنوز میکند. کاتولیکها میگفتند که گناه استمناء به مراتب بیش از گناه تجاوز است. در مباحثی که بین کاتارها و کاتولیکها در میگرفت کاتارها دست بالا را داشتند. این مایه شرمساری کلیسای کاتولیک میشد که بهترین واعظانش را از سراسر اروپا برای بحث با عده ای بافنده و کارگر یدی تحصیل نکرده به میدان میآورد. از این بدتر، عده ای از کشیشهای کاتولیک، معمولاً باسوادترین شأن، به کاتارها میگرویدند. از همه بدتر، کلیسای کاتولیک مضحکه مردم شده بود. موعظه برخی از ثروتمندترین مردان دنیای مسیحی در لباسهای فاخر و سرتاپا غرق در جواهر در باره فضیلت زندگی فقیرانه حتی به چشم کاتولیکها هم مضحک بود. کاتارها کلیسای کاتولیک را «کلیسای گرگ» ها مینامیدند و کاتولیکها کاتارها را به کفر و ارتداد متهم میکردند و میگفتند که آنها به «کنیسه شیطان» تعلق دارند. وقتی تبلیغات گسترده کلیسا علیه کاتارها به نتیجه دلخواه نرسید کلیسا به آخرین راه حل متوسل شد. پاپ اینوسنت سوم جنگ صلیبی علیه کاتارها را آغاز کرد. جنگی که به Albigensian Crusade مشهور است. اولین فرمانده ارتش پاپ در این جنگ کشیشی به نام آرنو اموری است که با این گفته در یادها مانده است: «همه را بکشید. خداوند مال خودش را خواهد شناخت». این جنگ در طول دو نسل بیش از 500000 مرد و زن و کودک لنگدوک- کاتار یا کاتولیک- را به کشتن داد. اموال کنتهای تولوز و متحدانشان مصادره و زمینهایشان ضمیمه خاک فرانسه شد. حاکمان درس خوانده و آسان گیر لنگدوک جای خود را به مشتی وحشی دادند. تعلیم در خارج از سلک روحانیت از رونق افتاد و خواندن انجیل به جرمی بزرگ تبدیل شد. پرداخت عشریه اجباری شد. اقتصاد لگندوک سقوط کرد و این ناحیه به فقیرترین ناحیه فرانسه تبدیل شد. گفته میشود که در پایان قرن چهاردهم کاتاریسم کاملاً از میان رفت هر چند هنوز هم نشانههایی از آن باقی مانده است. هر چه تحقیقات در باره عقائد و آراء کاتارها جلوتر میرود، ادعای آنها مبنی بر این که بازماندگان راستین اولین کلیسای مسیحی هستند بیشتر ثابت میشود. عقاید پروتستانها شباهت زیادی به آراء کاتارها دارد و باور بر این است که مصلحین اولیه چیزهایی از کاتارها میدانستهاند که بر کلیسا پوشیده بوده است. هنوز برخی از کلیساهای پروتستان مدعی میراث کاتارها هستند. حتی میشود ادعا کرد که در طول قرنها آراء کلیسای کاتولیک رم به تدریج از آموزه های قرون وسطایی خود دور و به آموزه های کاتارها نزدیک شده است. (منبع: سایت کاتار)
افزودن نظر جدید