آیا بشر بعد پیامبر اکرم با خداوند در ارتباط مستقیم بوده یا خیر؟
پایگاه جامع فرق، ادیان مذاهب_در جواب اجمالاً باید گفت اولاً الآن هم امام معصوم به صورتهای خاص (غیر وحی منظور است، چرا که وحی مخصوص پیامبر است)، با عالم غیب مرتبط است. دوم این که آنچه بعد از پیامبر قطع شد باب نبوت یعنی باب پیامبری بود که مسدود شد، اما باب کشف و شهود و الهام و صورتهای دیگر ارتباط با خداوند حتی برای بشر عادی هم باز است و این گونه ارتباطات مسدود نشده است.
مناسب است توضیح بیشتر را از زبان استاد مطهری بشنوید. وی میفرماید: «ممکن است بشری از لحاظ صفا و کمال و معنویت برسد به مقامی که به قول عرفا یک سلسله مکاشفات برای او رخ میدهد و حقایقی که از طریق علم الهامی به او ارائه داده میشود، ولی او مأمور به دعوت مردم نیست. حضرت امیر در نهج البلاغه میفرماید: «ان الله تعالی جعل الذکر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة». و بعد میفرماید: «و ما برح لله عزت آلاؤه فی البرهة بعد البرهة و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فکرهم و کلمهم فی ذات عقولهم».[1] يعنى همیشه در دنیا افرادی هستند که خداوند در باطن ضمیرشان با آنها حرف می زند. حضرت زهرا اینجور بود. با آنکه پیامبر هم نبود. حضرت مریم به نص قرآن مجید این گونه بود، ولی پیامبر نبود. حضرت امیر در وصف ائمه میفرماید: «هجم به هم العلم علی حقیقة البصیرة و باشروا روح الیقین و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون.[2] دانش، نور حقیقت بینی را بر آنان تافته و آنان روح یقین را دریافته و آنچه را نازپروردگان دشوار دیدهاند آسان پذیرفتهاند».
خلاصه مطلب، یک وقت هست ما میخواهیم بگوئیم که پس از حضرت رسول هیچ بشری از لحاظ صعود و قوس صعودی و به اصطلاح سیر الی الحق نمیرسد، به آنجا که یک نوع الهامات به او بشود. نه، چرا نشود؟ و یک وقت میخواهیم بگوئیم که پس از حضرت رسول آیا کسی پیدا خواهد شد که او پیامبر بشود؟ یعنی از طریق وحی به او مأموریت بدهند به اینکه شریعتی بیاورد و یا مبلغ یک شریعت دیگر باشد؟ نه، چنین کسی نمیآید. نوع اول را در اصطلاح اخبار و احادیث گاهى محدث میگويند. محدث یعنی کسی که یک حالت و یک معنویتی دارد که در ضمیرش یک القاء آتی به او میشود. امام صادق میفرمود: «انا لا نعد الفقیه منکم فقیها حتی یکون محدثا». فرمود: «ما فقیهی از شما فقها را (به اصحاب خود میفرمود) فقیه نمیشماریم مگر آنکه محدث باشد». راوی تعجب میکند که مگر ممکن است کسی محدث باشد؟ حضرت فرمود: «بلی یکون مفهما و المفهم محدث». (رجال کشی، ح 2). خداوند به او تفهیم میکند حقایق را و همین که مفهم بود محدث است. امام نمیفرماید که جبرئیل ظاهر میشود و با او سخن میگوید. فرمود خداوند شرح صدری به او میدهد که مطالب را با روشن بینی بیشتری میفهمد و اینچنین شخصی محدث است. جنبه دوم که باز در وحی مسلماً میشود این را [منظور] كرد (و در الهام و... وجود ندارد) حالت استشعار است یعنی در حالی که میگیرد متوجه است که از بیرون دارد میگیرد (که این هم مربوط به همین است که از خارج میگیرد). مثلاً یک الهاماتی گاهی به افراد میشود بدون اینکه خود فرد هم علتش را بفهمد. بدیهی است که این الهامات هست. انسان همین قدر میبیند که یکدفعه در دلش چیزی القاء شد، احساس میکند یک چیزی را درک کرد بدون اینکه بفهمد که آن چیست. این خودش یک نوع القاء است، یک نوع الهام است. ولی در وحی حالت استشعار هست یعنی آن کسی که به او وحی میشود میفهمد که دارد از آنجا تلقی میکند.
جنبه سوم در وحی انبیاء این است که آنها یک موجود دیگری را غیر از خدا به عنوان فرشته ادراک میکرده اند که او باز واسطه وحی بوده است یک موجود دیگری را به نام فرشته که به وجود او هم مستشعر بودند درک میکردند. همین الهامهایی که خود این الهامها قابل توجیه نیست که چگونه دفعةً برای ذهن پیدا میشود نقشی عظیم در پیشرفت علوم دارد. عده ای تکیه فراوان دارند بر اینکه در کشفیاتی که بشر در عالم کرده است و نقش عمده را الهامات داشته است و آن تحقیقها و بررسیهای بعدی، آن اثباتها و برهانهای بعدی، همه اینها بعد از این بوده است که آن مطلب به ذهن الهام شده است. این برق زده است و بعد او رفته است دنبال اینکه ببیند این چگونه است، ولی اول این برق زده است همه اینها به صورت جهیدن برق در ذهن بشر بوده است و بلکه مادر همه علوم و ابتدای همه علوم یک نوع الهامات بوده است. آیا این نشانه این نیست که انسان از بیرون هدایت میشود؟ و یک کششی است از بیرون و یک شعله ای است از بیرون که یک دفعه میزند برای اینکه بخواهد انسان را در مسیر واقعی قرار بدهد؟ (کتاب: شرح مبسوط منظومه جلد: نقش الهامات در کشفیات بشر). یکی از انواع مددهای غیبی، الهامات و اشراقاتی است که احیاناً به دانشمندان میشود و ناگهان دری از علم بروی آنها گشوده میشود و اکتشافی عظیم رخ میدهد... شاید اغلب اکتشافات بزرگ از نوع برقی بوده که ناگهان در روح و مغز دانشمند جهیده و روشن کرده و سپس خاموش شده است... ابن سینا معتقد است که چنین قوه ای در بسیاری از افراد با اختلاف و تفاوت هایی وجود دارد. آیه شریفه: «یکاد زیتها یضییء و لو لم تمسسه نار» را بر همین قوه که در بعضی افراد احیاناً به صورت شدیدی وجود دارد حمل میکند ممکن است بسیاری از افراد گمان کنند که این سخن که برخی از دانشها از طریق الهام به بشر القاء میشود امروز کهنه شده است و طرفدارانی ندارد، اینشتاین دانشمند بزرگ عصر ما نیز چنین عقیده ای درباره فرضیههای بزرگ داشته و مدعی بوده است که مبدأ پیدایش فرضیههای بزرگ نوعی الهام و اشراق است.[3] استاد مطهری خواب را یکی از راههای ارتباط با عالم غيب (که خواب خود نوعی الهام است) میداند و بعد از برشمردن انواع خواب، میگوید: «بعضی از خوابها تعبیر امور مکتومی است که انسان در نفس خودش [دارد]: وقتی بیدار میشود چیزی یادش می افتد که تعجب میکند، خودش نمیداند که آن اسرار مکتومی که دارد به این شکل تجلی کردهاند. گاهی خودش هم به آن سر واقف است، و گاهی آن قدر در شعور باطن مخفی است که خودش هم از آن ناآگاه است. خانم من (منظور همسر استاد مطهری است) یک استعداد عجیبی دارد (خیلی زنها این طور هستند)، گاهی خوابهای عجیبی میبیند که من هم خودم هر چه شکاکی کنم، آخر نمیتوانم چیزی بگویم. چهار سال پیش در سال اولی که من در مسجد هدایت میرفتم نماز میخواندم، یک روز به من گفت که به نظرم امروز دیگر شما را به مسجد راه ندهند. گفت من خواب دیدم که سازمان امنیت در مسجد هدایت را بسته است. من وقتی سوار ماشین شدم و رفتم، به كلى [این جریان را] فراموش کرده بودم. با تاکسی آمدم، تا پیاده شدم رفتم در همان راهرو دیدم دو سه نفر دارند برمی گردند. گفتم: موضوع چیست؟ گفتند: در مسجد را دیشب بستهاند. در همان سال یک جریان دیگری که خیلی عجیب بود [ اتفاق افتاد]. یکی از اقوام نزدیک خانم من رفت اروپا و میخواست اصلاً آنجا بماند و تحصیلاتش را ادامه بدهد. هفت هشت ماه آنجا بود، برگشت و آمد. جوان متدینی است، گفت: من احساس کردم که اگر آنجا بروم، باید زن داشته باشم و الّا اخلاقم فاسد میشود. بعد یک جریانی را از خودش نقل کرد که معلوم شد در آنجا در یک مهمانخانه ای که یک روز مریض بوده، با یک دختر مسیحی آشنا شده است. گفت: من آنجا نشسته بودم، یک دخترکی آمد و گفت: شما مثل اینکه حالتان خوش نیست. اهل کجا هستید و تحصیلاتتان چیست؟ و بعد هم وقتی خواستم بلند شوم بیایم گفت: شما چون بیمار هستید, اجازه بدهید من بیایم شما را برسانم. آمد و مرا رساند و آنجا را که یاد گرفت, دیگر گاهی اوقات میآمد و از من خبر میگرفت. وقتی فهمید من مذهبی هستم بیشتر علاقهمند شد. معلوم شد خودش هم دانشجوی یکی از دانشکدههای الهی آنجاست. گفت: پدر و مادر من اهل سوئدند, نسبت به مذهب خیلی بی قید و بی علاقه بودند. خود من خیلی به مذهب علاقهمند هستم. مسیحی خیلی متعصبی هم بود. این دختر از او خواستار ازدواج شده بود و او گفته بود چون تو جوان مذهبی ای هستی, حاضرم با تو ازدواج کنم ولی اگر بخواهی ازدواج کنی باید مسلمان بشوی. گفته بود نه, من مسلمان نمیشوم, چون مسیحی خیلی متعصبی بود و خواسته بود او را ببرد نزد پدر و مادرش که او نرفته بود. او دیگر آمد ایران, اما دلش آنجا بود. آن دختر هم دلش اینجا بود, مرتب نامه از او میرسید. یک شب سحر ماه رمضان, خانم من گفت: من امشب یک بار پدرم را خواب دیدم, یک بار هم این دختری که او میگفت و عکسش را هم با خودش آورده بود. گفت: پدرم را خواب دیدم, خیلی عصبانی بود, آمد و با تعرض گفت: فلانی کجاست؟ گفتم: آقا موضوع چیست؟ گفت: او میخواهد برود با یک دختر مسیحی ازدواج کند. گفتم: نه آقا, او حالا خودش هم ازدواج نمیکند, بعد خانم من گفت: من خود دختر را در نوبت دوم در خواب دیدم, با او صحبت کردم, گفتم: دختر جان! تو چرا این پسر را رها نمیکنی و مرتب نامه مینویسی؟ تو یک دختر مسیحی هستی, او مسلمان است, تو غربی هستی, او شرقی است, ازدواج شما تناسب ندارد. دیدم آن دختر گفت فردا نامه من میرسد, در آن نامه جواب شما را نوشتهام. علامت نامه من هم این است که در پشت آن دو تا 8 هست. خانم من این را نقل کرد و همین حرفها سبب شد که ما آن روز دیرتر بخوابیم. بعد هم که نماز خواندیم نخوابیدیم. تقریباً نیم ساعت از طلوع آفتاب گذشته بود که زنگ در صدا کرد. آن جوان خودش رفت. پستی بود. هفت هشت دقیقه ای طول کشید تا نامه را باز کرد و خواند. وقتی آمد دیدم رنگ در صورتش نیست. گفت: سبحان الله! نامه خود دختر است. نوشته بود که چندی است در بیمارستان هستم و عمل کردهام و معلوم هم نیست خوب بشوم و این نامه را الآن من میگویم و یک نفر دیگر است که دارد برای تو مینویسد (گفت همان وقت هم بیماری قلبی داشت و گفته بود که شاید احتیاج به عمل پیدا کنم). شاید هم تو بعد از این دیگر نامه ای از من دریافت نکنی و من مرده باشم. و در آخر نوشته بود که در آدرس من عوض شده است, اگر خواستی بعد از این, نامه ای برای من بنویسی به این آدرس جدید بنویس: خیابان ..., خانه 88, این 88 هم پشت همان نامه بود! به فاصله یک ساعت این موضوع تعبیر شد. حالا این به نظر شما چطور قابل توجیه است؟ این یک امری است که مربوط به یک حادثه آینده است, جز اینکه بگوییم یک نوع القائی است که حقیقت آن را نمیتوانیم بفهمیم چیست [چیز دیگری نمیتوانیم بگوییم]. من هنوز خوابهای عجیب تر از این هم از خانم خودم شنیدهام. اصلاً مردن پدرش را شب خبر داد, جریان خیلی عجیبی بود [4].
جهت مطالعه بیشتر ر.ک:
- خاتمیت، استاد مرتضی مطهری.
- ختم نبوت، استاد مرتضی مطهری.
- خاتمیت، جعفر سبحانی، ترجمه رضا استادی.
- تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، ج 17، صص 360-336.
پی نوشت:
[1]. نهج البلاغه, خطبه 220
[2]. همان، حکمت 147
[3]. مرتضی مطهری، کتاب امدادهای غیبی در زندگی بشر ص 78
[4]. همان، کتاب توحید ص 150
منبع: نرم افزار پرسمان دانشجویی
افزودن نظر جدید