هدف بعثت انبیاء از دیدگاه اسلام
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بر حسب آنچه ما میفهمیم، بخشی از بیانات حضرت امیر (علیه السّلام) ناظر به این است که چون هدف خدای متعال از آفرینش انسان، این بود که موجودی با اختیار و انتخاب خود، راه سعادت و شقاوتش را انتخاب کند و این انتخاب، به آگاهیهایی احتیاج دارد که یا به طور کلی از دسترس ادراکات افراد عادی دور است، یا غالبا از آن غفلت میشود؛ برای اینکه این هدف تأمین شود، یعنی انسان بتواند راه سعادت خودش را بشناسد و انتخاب کند، نیاز بود که به غیر از راه عقل و تجربه که در اختیار همۀ انسانهاست، باب دیگری به نام وحی و نبوت گشوده شود. پس، هدف بعثت انبیا این است که بشر، راهی به آگاهی و تربیت و تزکیه داشته باشد. بخشی از سخنان حضرت امیر (علیه السّلام) دربارۀ بعثت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مربوط به این است که آن بزرگوار چگونه این وظیفه را انجام دادند و این نیاز جامعۀ انسانی به چه وسیله و چگونه مرتفع شد؛ ضمن آنکه به تکلیف مردم پس از رحلت آن بزرگوار اشاره کرده و راه رفع این نیاز را نشان دادهاند.
ایشان در خطبهای، ابتدا به هبوط حضرت آدم اشاره میفرماید: «وقتی حضرت آدم در زمین مستقر شدند، خدا مقام نبوت هم به ایشان داد تا فرزندانشان را هدایت کنند. سپس میفرماید: «و لم یخلهم بعد أن قبضه[1] پس از اینکه حضرت آدم قبض روح شد و از دنیا رفت، خدا مردم را تنها و بدون رهبر نگذاشت.» «ممّا یؤکّد علیهم حجّة ربوبیّته و یصل بینهم و بین معرفته؛ تا وقتی آدم بود، ایشان واسطهای بین مردم و معرفت خدا بود.»؛ یعنی مردم را با خدا آشنا میکرد. وقتی ایشان از دنیا رفت چه شد؟ خدا مردم را رها نکرد: «بل تعاهدهم بالحجج علی السن الخیرة من أنبیائه و متحمّلی و دائع رسالاته؛ بلکه پیامبرانی را برگزید و پشت سر هم و پیدرپی آنها را مبعوث فرمود، تا همان نقشی را ایفا کنند که حضرت آدم در زمینۀ معرفت مردم به خدای متعال ایفا میکرد.» «قرنا فقرنا؛ قرنی پس از قرن دیگر. حالا شاید منظور از «قرنی» سی سال تمام یا صد سال تمام نباشد؛ بلکه منظور هر دورهای پس از دوره دیگر، یا هر امتی پس از امتی باشد. در هر دورهای پیامبری بود که مردم را هدایت میکرد. او که میرفت، باز پیامبر دیگری میآمد. «حتی تمّت بنبیّنا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) حجّته؛ تا نوبت به پیامبر عظیمالشأن اسلام (صلی الله علیه و آله) رسید.»، حجت الهی بر مردم کاملا تمام شد. ولی چگونه شد که در این زمان، حجت تمام شد؟ پاسخ آن احتیاج به توضیحی دارد: «و بلغ المقطع عذره و نذره؛ کار انبیا اتمام حجت است.»؛ اینکه آنچه را موجب معذور بودن مردم میشود، و چیزهایی که موجب انذار آنان میشود، برای مردم بیان کنند: «مبشّرین و منذرین؛ این تبشیرها و انذارها ادامه یافت.»، تا زمان پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که دیگر نیازی به تبشیر و انذار مجدد نبود. در جای دیگر میفرماید: «فاستودعهم فی أفضل مستودع[2] آنها را در بهترین جایگاه به امانت گذاشت و سپرد.»
به این نکته که در نهجالبلاغه مطرح شده، در قرآن هم اشاره شده است که سلسلۀ انبیا، از شجرۀ واحدی است. همۀ اصلاب و ارحام پدران و مادران پیامبران، پاک بودند. در میان پدران انبیا، مشرکی وجود نداشته است و در میان مادران و جدّاتشان هم ناپاکی وجود نداشت. «فاستودعهم فی افضل مستودع؛ آنها را در بهترین جایگاه به امانت گذاشت و سپرد.» «و أقرّهم فی خیر مستقرّ تناسختهم کرائم الأصلاب؛ صلبهای بزرگوار و ارجمند، آنها را یکی پس از دیگری، از اجداد به پدران منتقل کردند. همۀ این اصلاب، اصلاب کریمه بودند. پدران انبیا، همه از بزرگواران بودند. «إلی مطهّرات الأرحام؛ از صلب پدر به رحمهای مطهر مادران منتقل میشد؛ یعنی رحم آلودهای در بین مادران سلسۀ انبیا وجود نداشت. «کلّما مضی منهم سلف قام منهم بدین الله خلف؛ هر یک از انبیا که درمیگذشتند و دورانشان سپری میشد، پیامبر دیگری جای آنها را میگرفت.» حتّی أفضت کرامة الله سبحانه و نعالی إلی محمّد (صلی الله علیه و آله)؛ تا این که موهبت الهی به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) منتهی شد کسی که آخرین حلقۀ سلسۀ انبیاست. در جای دیگری میفرماید: «رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم و لا المکذّبین لهم[3] پیامبران خدا با اینکه شمارشان کم بود، در مقابل جمعیتهای فراوانی مبعوث میشدند.
گاهی یک پیامبر در میان صدهاهزار انسان مبعوث میشد که صاحبان قدرت و سلطنت بودند. اگر چه شمار پیامبران کم بود، این کمی عدد که همراه با تکذیب مردم بود سبب نمیشد شانه از زیر بار تکلیف خالی کنند. قرآن در چند آیه به این مطلب تصریح کرده است که ما هر پیغمبری فرستادیم، مردم او را تکذیب کردند. گاهی میفرماید: «أَتَوَاصَوْا بِهِ [ذاریات/53] آیا دربارۀ آن به یکدیگر سفارش میکردند.» آیا مردم به یکدیگر سفارش میکردند که پیغمبران را تکذیب کنند؟! معمولا اینگونه بود که همۀ مردم یا اکثر آنان، پیامبران را تکذیب میکردند. نه تنها تکذیب لفظی، بلکه آنان را اذیت میکردند، تهمت میزدند، مسخره میکردند، به زندان میانداختن، شکنجه میدادند و از شهر بیرون میکردند، در چاه زندانی میکردند، سرشان را میبریدند؛ ولی هیچگاه نه کمبود عدد و کثرت دشمنان، موجب نشد که پیامبران، شانه از زیر بار تکلیف خالی کنند. «سمّی له من بعده أو غابر عرّفه من قبله؛ سلسلۀ انبیا که میآمدند، هر پیغمبر پیشینی، پیغمبر بعدی را معرفی میکرد.»، میگفت پس از من پیغمبری با چه ویژگیهایی خواهد آمد. در قرآن مجید هم هست که حضرت موسی، پیغمبر بعدی را به مردم شناساند و حضرت عیسی، پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را حتی به نام معرفی کرد: «مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ [صف/6] بشارت دهنده به پیامبری که بعد از من میآید و نام او احمد است.»
«علی ذلک نسلت القرون و مضت الدّهور و سلفت الآباء و خلفت الأبناء؛ این سنت همچنان ادامه داشت. پدران میرفتند و جایشان را به فرزندانشان میدادند.» گذشتگان میرفتند و جایشان را به آیندگان میدادند. سنت الهی همین بود که پیغمبران را برای هدایت و رفع جهل و ضلالت از مردم میفرستاد. پیغمبران سابق که در حال از دنیا رفتن بودند، پیغمبر بعدی را معرفی میکردند. وقتی پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت چه شد؟ ایشان پیشتر فرمود پس از من، پیغمبری نخواهد آمد؛ اما آیا کار مردم به خودشان واگذار شد؟ در خطبۀ اول نهجالبلاغه، وقتی به موضوع پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میرسد میفرماید: «فهداهم به من الضّلالة و أنقذهم بمکانه من الجهالة ثمّ اختار سبحانه لمحمّد لقاءه؛ پس از آنکه پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مردم را از ضلالت و جهالت نجات دادند، خدا عالم دیگر، و لقای خود را برای او انتخاب کرد. «و رضی له ما عنده و أکرمه عن دار الدّنیا؛ دیگر این دنیا را برای او زیبا و مناسب ندانست و او را به نزد خود برد و لقای خود را برای او انتخاب کرد.» «فقبضه إلیه کریما؛ او را قبض روح کرد و بزرگوارانه به سوی خود برد.» «و خلّف فیکم ما خلّفت الأنبیاء فی أممها؛ ولی چنان نبود که پس از رفتن او بساط هدایت برچیده شود؛ بلکه همانگونه که انبیای سابق اوصیایی داشتند و پس از رحلت، نقششان را به اوصیای پس از خود میسپردند.»، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم وقتی از دنیا رفتند، همان کاری را که انبیای سابق کردند انجام دادند. «إذ لم یترکوهم هملا بغیر طریق واضح و لا علم قائم؛ بدون اینکه راه راستی را پیش روی آنها باز کند و پرچم هدایت را برای آنها برافرازد، مردم را مهمل نگذاشت و رها نکرد.» در جای دیگر میفرماید: «و عمّر فیکم نبیّه أزمانا[4] وقتی پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) را مبعوث فرمود، چندین برهه، 23 سال، به او عمر داد.» «حتّی أکمل له و لکم فیما أنزل من کتابه دینه الّذی رضی لنفسه؛ آنقدر به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عمر داد، تا دینی را که خدا برای مردم بیان کرده است کامل کند.» اگر پیش از 23 سال، از دنیا میرفت، دین ناقص میماند. خدا آنقدر به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عمر داد تا دینش را به دست او کامل کند: «لْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ [مائده/3] امروز دینتان را برای شما کامل کردم.» کمال دین چه زمانی بود؟ «وأنهی إلیکم علی لسانه محابّه من الأعمال و مکارهه و نواهیه و أوامره؛ خدا هر چه را دوست یا مکروه میداشت، اوامر و نواهیاش را، به وسیلۀ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به مردم تعلیم داد.» آنقدر به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عمر داد تا آنچه را لازم است به مردم برساند.
پینوشت:
[1]. نهجالبلاغه، محمد دشتی، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین، قم، خطبۀ 91، ص 131.
[2]. همان، خطبۀ 94، ص 139.
[3]. همان، خطبۀ 1، ص 43.
[4]. همان، خطبۀ 86، ص 116.
افزودن نظر جدید