شیعه شدن یهودیان اصفهان
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ جریان شیعه شدن خانوادهای یهودی در اصفهان نزد آیت الله سید حسن فقیه امامی: «روزی خانوادهای یهودی تماس گرفتند که ما برای تشرف به اسلام میخواهیم حضور شما برسیم. وقتی را مشخص کردیم. خانواده 8 نفرهای از یهودیان اصفهان بودند. علت تصمیم آنها به اسلام را جویا شدم. خانمی جواب داد که من مادر این پسر هستم. پسری 17 ساله بود. گفت در مسیر سفر به تهران تصادفی کردیم و دست پسر قطع شد ولی به پوست آویزان بود. به بیمارستان مراجعه کردیم و جراحی انجام دادند، اما عمل موفقیت آمیز نبود و گفتند دست باید قطع شود. چون وضع مالیمان خوب بود، بلیط لندن گرفتیم و برای مداوا به لندن رفتیم. در لندن نیز گفتند که هر چه سریعتر باید دست قطع شود چرا که خیلی سیاه شده است و کاری از دست ما بر نمیآید. در هتل یاد همسایههای مسلمانم در اصفهان افتادم که آنها در هنگام گرفتاری به حضرت زهرا (سلامالله علیها) توسل میکردند. گریه کردم و به آن حضرت عرض کردم که اگر دست پسرم را شفا بدهید، خودم مسلمان میشوم و خانوادهام را نیز به اسلام دعوت میکنم. شب حضرت را در خواب دیدم. حضرت زهرا (سلامالله علیها) فرمودند: «چرا او را اینجا آوردهاید، او را به مشهد نزد پسرم حضرت رضا (علیهالسلام) ببرید، شفای او را به آن حضرت حواله کردهایم.» بیدار شدم و با اولین پرواز عازم تهران و سپس مشهد شدیم. آدرس حرم را گرفتیم و سؤال کردیم که معمولاً مریضان را کجا دخیل میبندند؟ گفتند پشت پنجره فولاد. رفتیم حرم حضرت و پسرم را به پنجره فولاد امام رضا (علیهالسلام) دخیل بستیم. با امام رضا (علیهالسلام) شروع کردم به صحبت کردن که ما درست است که یهودی هستیم ولی مادرتان حضرت زهرا (سلامالله علیها) به اینجا حواله دادهاند. سه ساعتی را آنجا بودیم تا اینکه یادم آمد که باید پانسمان زخم را عوض کنیم. پسرم را به بیمارستان بردیم ولی پزشکان وقتی پرونده را دیدند، گفتند که همه پزشکان گفتهاند باید دست قطع شود و برای جان او خطر دارد، چگونه ما پانسمان را عوض کنیم؟ به هر حال تصمیم گرفتیم خودمان پانسمانش را عوض کنیم. وسایل را گرفتیم ولی وقتی پانسمان دستش را باز کردیم با کمال تعجب دیدیم که دست سالم است. پسرم گفت احساس میکنم دستم شفا پیدا کرده است. برای استراحت به هتل برگشتیم. نیمههای شب پسرم گریهکنان مرا از خواب بیدار کرد. گفت: «در خواب حضرت رضا (علیهالسلام) را دیدم. آن حضرت فرمودند: ما دست تو را شفا دادیم و یک نشانه را روی دست تو گذاشتیم تا همیشه به یاد ما باشی و گناه نکنی. این ماجرای ما بود و الآن آمدهایم تا همه خانوادهمان مسلمان شویم.»
افزودن نظر جدید