مسلمان شدن یُسرا بعد از 11 سپتامبر
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ «سلام علیکم. اسم من یُسرا است و در مصر زندگی میکنم. سال 2009 از آمریکا به مصر آمدم. یک سال بعد از حادثه 11 سپتامبر در سال 2002 مسلمان شدم. بهترین زمان زندگیام زمانی بود که مسلمان شدم. قبل از مسلمان شدن، کاملاً متفاوت بودم ولی الآن احساس سعادت و آرامش میکنم. به تحقیق و مطالعه پرداختم و همیشه احساس میکردم که خداوند به من نزدیک است ولی من از او دور هستم. ولی از زمانی که مسلمان شدهام، به نیروی ایمان از هیچ چیزی نمیترسم و احساس خوشبختی میکنم و یأس و ناامیدی در من وجود ندارد. نیازی به شادیهای کاذب گذشته ندارم و ایمان به من یک نیروی شادی و سروری میدهد که قابل مقایسه با شادیهای ساختگی و لحظهای نیست. وقتی قرآن کریم را قرائت میکنم، احساس میکنم که خداوند چقدر عظیم است و احساس تغییر شگرفی در روح و جانم میکنم.
من پس از مسلمان شدن، با قرائت قرآن کریم و احساس راحتی و شادی اسمم را به «یُسرا» تغییر دادم و آن را از آیه قرآن کریم گرفتم: «إنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً؛ بعد از هر سختیای آسانی و آسایش وجود دارد. باید توجه داشته باشیم که ما در این دنیا مانند مسافر هستیم که نباید زندگی زودگذر دنیا ما را شیفته خود کند و نگاه به هدف و مقصود ما از خلقت داشته باشیم و در صراط مستقیم که همان اسلام است، قدم برداریم و تنها ببینیم خداوند چه راهی را به ما نشان میدهد و چه درخواستی را از ما برای سعادتمان دارد.» اما نکاتی پیرامون سخنان یُسرا:
آثار ایمان به خدا
آنـچـه میتواند به انسان آرامش بخشد و اضطراب را از میان بَرَد، ایمان حقیقی به خداوند است. آثار سازنده ایمان، بسیار است که در این جا مهمترین آنها را بر میشماریم.
کاهش بحرانهای روحی
ایـمـان بـه خـداونـد مـتـعـال، اثـر عـوامـل اضطراب آفرین را از میان میبرد؛ زیرا اوّلاً، دین با دسـتـورهـای اخـلاقی و تعالیم حیاتبخش خود، آتش حرص و آز و جاه طلبی و ثروت اندوزی را، که از عوامل اضطراب روحی انساناند، به گونهای درست فرو مینشاند و او را به عزّت نفس، مناعت طبع و پرهیزکاری فرا میخواند.
ثـانـیـاً، دیـن در سـایـه اعتقاد به معاد و روز رستاخیز، رشته زندگی را به دوران پس از مرگ مـتـصل میکند و مرگ را دروازه زندگانی جاوید میداند و از این گذر، به زندگی مادّی بشر، معنا و طراوت میبخشد و بدینسان، دومین عامل اضطراب و نگرانی را از میان برمی دارد.
آرامش روانی
انـسـان مؤمن، در مصائب و سختیها از آرامش روانی برخوردار است؛ زیرا از یک سو همواره خود را دارای تکیه گاهی محکم و پناهگاهی ایمن میداند و از این احساس، نیرو و نشاط میگیرد و از سـویـی دیگر، در برابر پیشامدهای ناگوار، شکیبایی میکند و پاداش الهی را فرا روی خویش میبیند. دیگر آن که او این سختیها را زودگذر میداند و در انتظار سعادت حتمی و جاودانی به سر میبردبرد [1].
بـنابراین شخص مؤمن در برابر هر پیشامد تلخ و ناگواری خود را در پناه پناهگاهی ایمن میبیند و بـه جـای پـناه بردن به انواع اعتیاد و دست زدن به جرم و جنایت و خودکشی و یا دچار شـدن بـه بیماریهای روانی، به آن نیروی جاودانه و قادر، پناه میبرد و به پیروزی و رستگاری خویش امیدوار میگردد:
«هـر کـس تـقـوا پـیـشـه کـنـد، خـداوند راههایی به رویش میگشاید و از جایی به او روزی میرساند کـه بـه خـیـالش نـرسـد، و هـر کـس بـه خـدا تـوکـّل کـنـد، خدا برای او کافی است، که خداوند، امرش [بر همه عالم] نافذ است و برای هر چیز قدر و اندازه ای مقرّر داشته است»[2].
پرورش فضایل اخلاقی
مـیـل بـه فـضـایـل اخلاقی و سجایای انسانی، جزو سرشت ماست. عشق به خوبیها و تنفّر از بدیها، در ما ریشه ای فطری دارد و کسی را نمییابیم که مثلاً وفای به پیمان را زشت و پیمانشکنی را نیک بشمارد و یا امانتداری را بد و خیانت را خوب بداند.
دین آسمانی ما، با وعده پاداشها و کیفرهای الهی، در پرورش گرایشهای والای انسانی، نقشی مـؤثـر دارد. دانـشـمندان، دین را پشتوانه اخلاق، و اخلاق غیر متکی بر دین را درست نمیدانند؛ زیرا روشـن اسـت کـه پـایـبـندی به اصول اخلاقی، مانند عفت، امانت، راستی، درستی، فداکاری، دسـتـگـیـری از بینوایان و... در بسیاری از مواقع با محرومیتهای مادّی همراه است و دلیلی ندارد کـه انـسـان بـدون انـگـیـزه روحـی و معنوی، ایـن محرومیتها را تـحـمل کند، مگر این که ایمان آورد که فداکاری او در سرای دیگر با پاداش الهی جبران خواهد شـد و یـا آلودگـی بـه کـارهـای زشـت و نامشروع، کـیـفـرهـای سـخـتـی بـه دنبال خواهد داشت.
زمینه ساز عدالت اجتماعی
انـکـار خـدا به معنای اعتقاد به بی شعوری جهان است. از دیدگاه کسی که به خدا معتقد نیست، پـدیـد آورنـده جهان از شعور و آگاهی بی بهره است و بنابراین، دارای هدف نیز نیست؛ زیرا هـدفـمـنـدی از لوازم شـعور و آگاهی است. انسان نیز، که جزئی از جهان است، بی هدف است و بـدین سان، عدالت، برابری، ایثار و به طور کلّ، همه بایدها و نبایدهای اخلاقی پوچ و بی معناست.
خوشبینی به نظام هستی
ایـمـان دینی به آن علت که بینش انسان را نسبت به جهان سامان میدهد، آفرینش را هدفدار و هدف را خـیـر و تکامل و سعادت معرفی میکند. از این رو، انسان را نسبت به نظام کلّی هستی و قوانین حاکم بر آن خوشبین میسازد.
انـسـان مـؤمـن در جهان هستی، مانند کسی است که در کشوری زندگی میکند که قوانین و ارزشهای آن را درست و عادلانه میداند و به خیرخواهی گردانندگان کشور ایمان دارد و زمینه ترقی و تـعـالی را برای خود و دیگران، فراهم میبیند و معتقد است تنها چیزی که ممکن است موجب عقبماندگی او شود سستی و کوتاهی خود اوست. از نظر چنین شخصی، هر نقصی که هست، از آن جاست که او و امثال او، وظیفه خویش را انجام نمیدهند. این اندیشه، او را به نشاط درمی آورد و با خوشبینی و امیدواری، به حرکت و جنبش وامی دارد.
امـا انسان بی ایمان، نظام هستی و قوانین حاکم بر آن را درست نمیشناسد و آن را به گونه نـادرست توجیه و تفسیر میکند. از این رو، به نظام هستی با بدبینی مینگرد. او مانند کسی است که در کشوری زندگی میکند که قوانین و ارزشهایش را نادرست و ظالمانه میداند. درون چـنـیـن کـسـی، هـمـواره پـر از حقد و کینه است. او هرگز به فکر اصلاح خود نمیافتد، بلکه گمان میکند که سراسر هستی، ظلم و جور و نادرستی است، و اینک که چنین است، پس درستی ذره ای مانند من چه ارزشی دارد. چنین کسی هرگز از جهان، لذّت نمیبرد. جهان برای او همواره مانند یک زندان هولناک است. قرآن کریم در این باره میفرماید: «هر کس از یاد من روی برتابد، زندگی تنگ و سختی خواهد داشت»[3].
پینوشت:
[1]. فصلت: 30.
[2]. الطلاق: 2-3.
[3]. طه: 124.
افزودن نظر جدید