مسلمان شدن دو بانوی بریتانیایی
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ هدی هاسلر و کیت ویلیامز از بریتانیا از نحوه تشرفشان به اسلام میگویند:ش
هدی: «سالها بود که به دنبال چیزی میگشتم ولی آن را پیدا نمیکردم. گیج شده بودم. از دست دوستانم کاری برنمیآمد چون دوستانم آخر هفته به پارتیهایی میرفتند و شادیهایی داشتند که اصلاً از آن خوشم نمیآمد و میگفتم برای چه اینگونه رفتار میکنند؟ اما ناگهان برایم دنیا عوض شد. من زیاد مسافرت میکردم و هنگامی که به سی سالگی رسیدم، با خود گفتم که باید به وطنم برگردم و یک شغل ثابتی را انتخاب کنم ولی شغل مناسبی را پیدا نمیکردم. تصمیم گرفتم به دبی بروم. پدر و مادرم متعصب بودند و به دلیل حادثه ۱۱ سپتامبر هیچ نظر خوبی نسبت به مسلمانان نداشتند. ولی من به دبی مسافرت و با مسلمانان رفت و آمد کردم. ابتدا برادرم مسلمان شد و با یک زن مسلمان ازدواج کرد. من کتابهای مسلمانان را مطالعه میکردم اما مرا راضی نمیکرد. اما کمکم از نشست و برخاست با مسلمانان خوشم آمد. آنها با یکدیگر به احترام برخورد میکردند و کمکم ذهنیت منفی من نسبت به مسلمانان از بین رفت.
شش ماه قبل از اینکه مسلمان شوم، من چادر میپوشیدم. من از ابتدا چادر را دوست داشتم ولی آن را نمیپوشیدم چون فکر میکردم برای ساکنین این منطقه توهین باشد که یک غریبه لباس آنها را پوشیده است.
ازدواج من، موفق نبود و میخواستیم از یکدیگر جدا شویم. همسر سابقم میگفت تو باید از این خانه بروی و من میگفتم تو باید بروی؛ و این اختلاف همچنان باقی بود تا اینکه یک روز صبح تصمیم گرفتم مسلمان شوم. بعد از پایان ساعت کاری، نزد یکی از دوستان آلمانیام رفتم که او هفت سال پیش مسلمان شده بود. شهادتین را گفتم و یک حس خوبی پیدا کردم. به منزلم برگشتم ولی به شوهرم چیزی راجع به مسلمان شدنم نگفتم. همان روز همسرم گفت من از این خانه میروم و الحمد لله خداوند به من کمک کرد و من احساس آرامش کردم.
یادم میآید قبل از اینکه مسلمان شوم، با دوستم کیت که او نیز الآن مسلمان شده است، سوار ماشین بودیم که دیدیم مسلمانان سوار ماشین سرباز (مانند وانت و ...) شده بودند و به سمت مصلی نماز جمعه میروند. ما به آنها میخندیدیم ولی این سؤال بینمان مطرح شد که اینها چه عقایدی دارند و آیا دین آنها بر حق هست یا نه؟ آنچه به ما آموخته بودند این بود که مسلمانان گروهی تروریست و خشونتطلب هستند ولی ما مشاهده میکردیم که چگونه مسلمانان به ویژه جمعهها با خانواده بودند و با یکدیگر به مهربانی رفتار میکردند.»
کیت: «من وقتی دیدم که هدی مسلمان شده است و تغییراتی در رفتارش دیدم، برایم جالب بود و بالاخره من نیز مسلمان شدم و حجاب اسلامی را پذیرفتم. وقتی هم وطنیهایم مرا در حجاب اسلامی میدیدند، از من سؤال میکردند با کی ازدواج کردهای؟ و من میگفتم که من هنوز ازدواج نکردهام، واقعاً اسلام را دوست داشته و آن را پذیرفتهام. گاهی اوقات که از کارها خسته میشوم و حوصله صحبت با کسی ندارم، به سراغ قرآن کریم میروم و با قرائت آن احساس آرامش میکنم.»
هدی: «پذیرفتن اسلام به این نیست که حجاب را بپذیری، بلکه اسلام از قلب انسان باید آغاز شود. از باطن باید شروع شود و در ظاهر جلوه کند. وقت نماز احساس خیلی عالیای داشتم به طوری که همیشه انتظار میکشیدم که هرچه زودتر وقت نماز بعدی برسد. نماز به انسان نیرو و احساس سعادت و خوشبختی میدهد. با نماز انسان آرامش پیدا میکند. اما مشکلی که ما ابتدای اسلاممان داشتیم این بود که هر کاری که انجام میدادیم، دیگران میگفتند این حرام است، این جایز نیست، نباید این کار را انجام دهی. باید این کار کنی و... این انتظار از یک تازه مسلمان بیجا بود چرا که ما تازه با سبک زندگی اسلامی آشنا شده بودیم و نباید انتظار داشت که ما همه را بدانیم و رعایت کنیم. حتی گاهی منزجر میشدیم اما کمکم با اسلام و سبک زندگی اسلامی آشنا شدیم و الآن به آن پایبندیم. الحمد لله ربالعالمین».
افزودن نظر جدید