شفای مادر شهيد توسط امام حسين (عليه السلام)
شفاي مادر شهيد توسط امام حسين(عليهالسلام)
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ رسول اکرم (صلیالله علیه و آله) به فاطمه (سلامالله علیها) فرمود: «کل عین باکیة یوم القیامة الا عین بکت علی مصائب الحسین، فانها ضاحکة مستبشرة [1] هر چشمی در روز قیامت گریان است، مگر چشمی که برای مصائب امام حسین (علیهالسلام) گریه کرده باشد، چنین کسی در قیامت خندان و شادان به نعمتهای بهشتی است.»
امام سجاد (علیهالسلام) فرمود: «أَیُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع دَمْعَةً- حَتَّی تَسِیلَ عَلَی خَدِّهِ بَوَّأَهُ اللَّهُ بِهَا فِی الْجَنَّةِ غُرَفاً- یَسْکُنُهَا أَحْقَاباً- وَ أَیُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ دَمْعاً حَتَّی تَسِیلَ عَلَی خَدِّهِ- لِأَذًی مَسَّنَا مِنْ عَدُوِّنَا فِی الدُّنْیَا- بَوَّأَهُ اللَّهُ مُبَوَّأَ صِدْقٍ فِی الْجَنَّةِ [2] یعنی هر مؤمنی که دیدگانش به خاطر کشته شدن حسین (علیهالسلام) پر از اشک گردد بهگونهای که به صورتش روان شود، خداوند غرفههایی از بهشت را برای او اختصاص میدهد، که صدها سال در آنها سکونت کند، و چشمان هر مؤمنی که به خاطر آزاراهایی که از ناحیه دشمن در دنیا به ما رسیده اشکآلود شود و اشکش به گونههایش سرازیر گردد، خداوند او را در منزل صدق (جایگاه رفیع بهشت) ساکن کند...[۲]
باز حال و هوای محرم به مشام میرسد. شیعیان ابیعبدالله (علیهالسلام) در تمام نقاط دنیا باز به تکاپو افتادهاند و پارچههای مشکی را به در دیوارها به یاد مظلومیت آن حضرت نصب میکنند. امام حسین (علیهالسلام) آن قدر پیش خداوند عالم عزیز است که خداوند عالم نیز چنان عزت فراوانی به حضرتش عنایت فرموده است که فقیر و غنی در دو عالم، گدا و محتاج امام حسین (علیهالسلام) هستند و بسیاری از مشکلات مردم به دست با کفایت حضرتش حل و فصل میشود. داستان زیر یکی از عنایات حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) به یکی از ارادتمندان حضرتش میباشد.
نگارنده این مطالب، این کرامت و معجزه را از خود مادر شهید معماریان شنیده است. در مسجد حضرت زينب (سلامالله علیها) واقع در شهرک پردیسان قم، شب جمعه در مورخه ۹ خرداد سال ۱۳۹۳ یادوارهای برای شهدا در این مسجد برگزار کرده بودند که یکی از مدعوین، مادر بزرگوارشهید؛ محمد معماریان بود که ایشان این معجزه را که برای خودش اتفاق افتاده بود بیان کردند. حال به ما وقع داستان میپردازیم. [۳]
ایشان حکایت را از اینجا آغاز کردند که در سال ۱۳۶۸ روز اول محرم به اتفاق خانواده به یکی از روستاهای اطراف قم مسافرت کرده بودیم. در اثر حادثهای به زمین افتادم و پایم و سرم شکست. به پیشنهاد دکتر درمانگاه منطقه، سریعاً به قم منتقل شدم و پس از درمانهای اولیه و عکسبرداری مشخص شد پای بنده شکسته است و باید گچ گرفته شود. ولی بنده به پیش حاج محمد شکسته بند رفتم و ایشان هم پای مرا بست و درد را تحمل میکردم وبه توصیه معالج، به استراحت پرداختم تا پایم خوب جوش بخورد.
در روز هفتم محرم نیز به خون دماغ مبتلا شدم، در روز هشتم با عصا، سوار بر ماشین شده و در مسجد "المهدی" واقع در بلوار "محمد امین" حاضر و به خانمهایی که برای آمادهسازی تدارکات پذیرائی از عزاداران حسینی در شب عاشورا زحمت میکشیدند، کمک کرده و به منزل برگشتم و در روز تاسوعا نیز با کمک عصا به مسجد رفته و کمک کردم.
در شب عاشورا نماز جماعت را به حال نشسته خواندم و منتظر مراسم سینه زنی شدم. تا آنکه نوحهخوانی و عزاداری آغاز شد، در این هنگام حالم بهشدت منقلب شد و به سیدالشهداء (علیهالسلام) و حضرت زهرا (سلامالله علیها) متوسل شدم و ازایشان شفای خود را خواستم و عرض کردم: «یا امام حسین! اگر این مقدار زحمت من، قابل قبول شماست، شما از خدا بخواهید تا شفای من را بدهد. اگر من تا صبح فردا شفا یابم و پایم به زمین برسد، دیگهای مسجد "المهدی" و دیگهای مربوط به عزاداری را در منزل عمهام خواهم شست».
بعد از عزاداری به منزل آمدم و خوابیدم، هنگام نماز صبح بیدار شده و پس از نماز عرض کردم که یا اباعبدالله؛ صبح عاشورا شد ولی خبری از شفای پای من نشد!!
هنوز هوا تاریک بود که مجدداً خوابیدم. در خواب دیدم که در مسجد "المهدی" هستم و دیدم که هیئتی به مسجد میآید، با خود گفتم که بروم و ببینم چه کسانی هستند؟ دیدم هیئتی فوقالعاده منظم با لباسهای سفید، و سربندهای مشکی و کفنی تقریباً خونآلود به گردن، وارد مسجد شدند و شهید"سید محمد سعید آل طه" نوحهخوانی میکنند و بقیه سینه میزنند، با خود گفتم: "سید محمد" شهید شده بود! یک مرتبه متوجه شدم که فرزند شهیدم "محمد معماریان" نیز در جلوی هیئت حرکت میکنند و بقیه هم از دوستان شهید فرزندم هستند، به این ترتیب، معلوم شد که هیئت مربوط به شهداست.
بعد از سینه زنی، فرزند شهیدم جمعیت را دور زد و کنار پرده بهطرف من آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم، در این هنگام یکی دیگر از شهدا نزدیک آمده و گفت: «سلام حاج خانم! خدا بد ندهد! چه شده است؟» محمد گفت: «مادر من مریض نیست«، گفت: «مادر! اینها چیست که به پایت بستهای؟» گفتم: «چیزی نیست، چند روزی است پایم درد میکند و با عصا راه میروم ان شاء الله خوب میشود».
محمد گفت: «مادر جان چند روزی است که با دوستان به کربلا رفتیم، از ضریح امام حسین (علیهالسلام) شال سبزی برای شما آوردهام و میخواستم به دیدن شما بیایم دوستان گفتند، صبر کن با هم برویم و امشب که شب عاشورا بود، رفتیم به زیارت امام خمینی (رحمةالله علیه) و آمدهایم تا نماز صبح را در مسجد "المهدی" همراه با زیارت عاشورا بخوانیم و شما را ببینیم و برگردیم».
در این هنگام دست را بالا آورده و از سر تا پای من کشید، باندها را از پای من باز کرد و شال سبز ضریح مطهر را به پایم بست و گفت: «مادر! پایت خوب شده است و اگر مقداری درد میکند از عضله است که آن هم خوب میشود». در همین حال از خواب بیدار شدم و دچار اضطراب شدم و قدرت تکلم نداشتم و نمیدانستم خوابی که دیدهام واقعیت دارد یا نه؟ وقتی که نگاه کردم دیدم تمام باند باز شده و به جای آن، شال سبزی به پاهایم بسته شده است، بلند شده و متوجه شدم که پایم خوب شده است، آمدم به مسجد، در مسجد بانوانی که آنجا بودند گفتند: «شما که نمیتوانستی راه بروی؟ آلان چه شده است؟»
گفتم: «من امروز صبح شفا گرفتم». خانمهای حاضر شال معطر را گرفته و میبوسیدند و یکی از خانمها که اتفاقاً مدتها به سر دردی مزمن، مبتلا بود آن را به سر خود کشید و گفت: «به سر میبندم تا انشاءالله خوب شوم و سرم درد نگیرد. همان لحظه سرش خوب شد».
خبر در سطح شهر پیچید و از طرف حضرت آیةالله العظمی سید محمد رضا گلپایگانی (رحمةالله علیه)، فرزند معظم له به ملاقات بنده آمده و با مشاهده شال سبز معطر، از بنده دعوت کردند خدمت آن مرجع عظیم الشأن برسم. روز دوازدهم محرم به اتفاق خانواده به محضر آیةالله العظمی گلپایگانی (رحمة الله علیه) رسیدم و جریان را عرض کرده و شال را خدمت آن بزرگوار تقدیم کردم، آن مرد بزرگ آن شال را بوسید و فرمود: «بوی جدم حسین (علیهالسلام) را میدهد»، بعد چند بار دوباره آن را بوسیدند و گریستند و فرمودند: «شما قدر این شال را بدانید و کمی از این شال را به من بدهید که این سند و اثری از مقام شهداست و در تاریخ چنین چیزی نادر و کم نظیر است».
بعد از آن دستور فرمودند: «تربت مخصوص را که قبلاً توسط بعضی از علماء برایشان آورده، حاضر کنند»، وقتی آن را آوردند، فرمود: «یک مقدار از این تربت را به شما میدهم، کمی از شال را با تربت در شیشهای بریزید و به مریضها بدهید، انشاءالله خداوند شفا میدهد».
این خانم بزرگوار میفرمودند: «بیش از دهها نفر از مریضهایی که بعضاً از دکترها جواب یاس گرفته بودند و بعضی از آنها نیز برای درمان به خارج از کشور نیز رفته بودند و نتیجهای نگرفته بودند؛ از آب متبرک آن شیشه استفاده کرده و شفا یافتند، که اسناد همگی در نزد ما وجود دارد». ایشان همان شیشه کوچک را که قسمتی از آن شال سبز درون آن بود نشان دادند و گفتند: «این شیشه که شال سبز درون آن است و مقداری هم تربت خالص که حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی دادند و به آن افزودم ۲۵ سال است که در پیش من است و خدا میداند که چه افراد که حاجتها گرفتهاند و چه مریضهای لاعلاجی که خود را با این شیشه متبرک کرده و به برکت امام حسین (علیهالسلام) شفا گرفتهاند و چه افراد زیادی که بچهدار نمیشدند و با تبرک به راین شیشه بچهدار شدهاند. و وقتی که در آن را باز میکنیم بوی عطر و گلاب تازه از آن به مشام میرسد در حالی که اگر یک شال عادی و آب عادی بود تا به حال پوسیده بود».
منابع:
[۱]. اشتهاردی، محمد، سوگنامه آل محمد، قم، ناصر، ۱۳۷۰، ص ۶
[۲]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی - قم، چاپ: سوم، ۱۴۰۴ ق.
[۳]. این داستان همچنین در این کتاب نیز آمده است: عباس عزیز، ۵۴۰ داستان از معجزات و کرامات امام حسین (علیه السلام)، قم، صدرا، چاپ سوم، ۱۳۸۵. ص ۲۶۶
دیدگاهها
محسن
1393/08/16 - 15:27
لینک ثابت
دنیا رو نجات نداد؟ پس شیعیان
saman
1393/08/16 - 20:06
لینک ثابت
برای نجات یافتن باید به
خادم الشهدا
1394/03/04 - 14:08
لینک ثابت
منم این مادر شهید رو از نزدیک
ناشناس
1399/04/27 - 22:49
لینک ثابت
شمارشونو گرفتید؟؟؟؟؟
ناشناس
1396/01/14 - 12:48
لینک ثابت
خداوند مادرم را به برکت همه
ج م
1396/05/16 - 22:57
لینک ثابت
بهشت زیرپای مادران است
افزودن نظر جدید