علی مولود خانه عشق
امیرالمؤمنین یکی از هاشمیها بود که هم پدر و هم مادرش هاشمی بودند (فاطمه بنت اسد بن هاشم، و ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم). ایشان در روز جمعه ۱۳ رجب، ده سال قبل از بعثت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و ۲۳ سال پیش از هجرت پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله)، در شهر مکه و در خانه خدا به دنیا آمد. ابن قعنب میگوید: با عباس بن عبدالمطلب و گروهی دیگر روبهروی خانهٔ خدا نشسته بودیم، فاطمه بنت اسد بهسوی خانهٔ خدا آمد و ایستاد و گفت: «خداوندا به تو و پیامبرانت و کتابهایشان ایمان دارم. گفتار ابراهیم (علیهالسلام) جد خود را راستین میدانم. همانگونه این خانه را به فرمان تو بنا نهاد؛ تو را به او و به این کودک که با خود در شکم دارم، سوگند میدهم که زادنش را بر من آسان کن.» در همین هنگام به چشم خویش همه ما دیدیم که دیوار خانهٔ خدا از هم شکافت و آن گرامی بانو پا به درون آن گذارد و دیوار دوباره به هم آمد، ما هم شتابناک برخاستیم تا در خانه را باز کنیم، اما هر چه کردیم باز نشد، دانستیم که این حکمت خداوندی است. سپس فاطمه بنت اسد بعد از چهار روز با کودک خود از خانه کعبه بیرون آمد.[1]
طلوع خورشید از کعبه
امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) از صلب پدری چون ابوطالب، دیده به جهان گشود. ابوطالب بزرگ بطحاء و رئیس بنیهاشم بود. سراسر وجود او، کانونی از سماحت و بخشش، عطوفت و مهر، جانبازی و فداکاری در راه آیین توحید بود. مادر وی فاطمه، دختر اسد فرزند هاشم است. وی از نخستین زنانی است که به پیامبر ایمان آورد و پیش از بعثت از آیین ابراهیم پیروی میکرد. او به هنگام شدت یافتن درد زایمان راه مسجدالحرام را پیش گرفت و خود را به دیوار کعبه نزدیک ساخت و چنین گفت: خداوندا! به تو و پیامبران و کتابهایی که از طرف تو نازل شدهاند و نیز به سخن جدّم ابراهیم سازنده این خانه ایمان راسخ دارم. پروردگارا! به پاس احترام کسیکه این خانه را ساخت و به حق کودکی که در رحم من است، تولد این کودک را بر من آسان فرما. لحظهای نگذشت که فاطمه به صورت اعجازآمیزی وارد خانه خدا شد و در آنجا علی (علیهالسّلام) به دنیا آمد.[2]
پیشگویی ولادت حضرت علی (علیهالسلام)
در زمان حضرت ابوطالب (علیهالسلام) راهبی زندگی میکرد بهنام مثرم بن رغیب بن شیقنام؛ این مرد در عبادت معروف بود و صد و نود سال خداوند را عبادت کرده بود و هرگز حاجتی از خداوند نخواسته بود، تا اینکه از خدا خواست، خداوندا! یکی از اولیاء خود را به من نشان ده؛ خداوند حضرت ابوطالب را نزد او فرستاد تا چشم مثرم به حضرت افتاد از جا برخاست و سر او را بوسید و او را در مقابل خود نشانید و گفت: خدا تو را رحمت کند، تو کیستی؟ حضرت فرمود: مردی از منطقه تهامه. پرسید از کدام طایفه عبدمناف؟ فرمود: از بنیهاشم. راهب بار دیگر برخاست و سر حضرت ابوطالب (علیهالسلام) را بوسید و گفت: خدا را شکر که خواسته مرا اعطا کرد و مرا نمیراند تا ولی خود را به من نشان داد. سپس گفت: تو را بشارت باد! خداوند به من الهام کرده که آن مژدهای به توست. حضرت ابوطالب (علیهالسلام) پرسید آن بشارت چیست؟ گفت: فرزندی از صلب تو بهوجود میآید که ولی الله است. اوست ولی خدا و امام متقین و وصی رسول رب العالمین. اگر آن فرزند را ملاقات کردی از من به او سلام برسان و از من به او بگو: مثرم به تو سلام میگوید و شهادت میدهد که خدایی جز الله نیست، یگانه است و شریکی ندارد و محمد بنده و فرستاده خداست و تو جانشین بر حق او هستی. نبوت با محمد و وصایت با تو کامل میشود. در اینجا حضرت ابوطالب (علیهالسلام) گریه کرد و فرمود: نام این فرزند چیست؟ او گفت: نامش علی است.[3]
در روایت دیگری آمده روزی حضرت فاطمه بنت اسد، مادر علی (علیهالسلام)، با عدهای از زنان قریش نشسته بود؛ در این حال پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با چهره نورانی خود ظاهر شدند، در حالیکه یکی از کاهنان پشت سر آن حضرت میآمد و آن حضرت را زیر نظر داشت و به دقت او را نگاه میکرد. وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نزد آن زنان رسیدند، کاهن از آنان درباره حضرت پرسید. آنان گفتند: این محمد است، صاحب شرف عظیم و فضیلت شامخ، کاهن آنچه از منزلت حضرت میدانست به آنان گفت و درباره آینده آن حضرت و پیامبریش و مقام بلندی که به آن دست خواهد یافت، به آنان بشارت داد، سپس اضافه کرد: در بین شما آن بانویی که پیامبر را در کودکی پرستاری کرده است، بهزودی همین پیامبر فرزند این زن را پرستاری میکند که هر دو از یک ریشهاند. او را به اسرار و صحبت خود مخصوص میگرداند و یگانگی و برادری خود را با او قرار میدهد. فاطمه بنت اسد به کاهن گفت: منم آنکه از او نگهداری کردهام. من همسر عموی او هستم که به آینده او امید دارد و منتظر است. کاهن گفت: اگر راست میگویی بهزودی پسری عالم و مطیع پروردگار و عالی مقام به دنیا میآوری که نام او سه حرف است. او در همه امورش پیرو این پیامبر است و در همه امور کوچک و بزرگ او را یاری میکند؛ پریشانیها را از او میزداید ... او و پسر تو که جانشین اوست پیامبر را بعد از رحلتش در حجرهاش دفن میکند. فاطمه بنت اسد میگوید: آن روز درباره سخن آن کاهن فکر کردم و شب همان طور در خواب چنین دیدم: که کوههای شام به حرکت درآمده و پیش میآمدند، در حالیکه پوششی از آهن بر روی آنها بود و از داخل آنها صدای وحشتناکی بر میخاست. کوههای مکه نیز به حرکت درآمده و به استقبال آنها رفتند و با همان صدای وحشتناک جوابشان را دادند. منظره وحشتآوری بود و آن کوهها مانند شتر رم کرده و در هیجان بودند. کوه ابوقبیس مانند اسب به حرکت درآمده بود و قطعات آن از راست و چپش میافتاد و مردم آنها را جمع میکردند. من نیز همراه مردم به جمع کردن پرداختم و چهار شمشیر و یک کلاهخود آهنین طلاکوب شده برداشتم، همینکه وارد مکه شدم یکی از آن شمشیرها در آب افتاد و به قعر آن رسید و سپس به آسمان بالا رفت، دومی آن هم مستقیم به آسمان رفت و سومی به زمین افتاد و شکست و چهارمی از غلاف بیرون کشیده و در دست من ماند. من آن را بهدست گرفته و میچرخاندم که ناگاه آن شمشیر به بچه شیری تبدیل شد و سپس به شیر مهیبی مبدل گردید و از دست من خارج شد و به سوی کوهها به راه افتاد و همچنان پستی و بلندیهای آن را در مینوردید. در آن حال مردم از او میترسیدند و از او حذر میکردند، که ناگهان محمد (صلیاللهعلیهوآله) آمد و دست در گردن او انداخت و مانند آهوی مهربان با او همراه شد. آنگاه من از خواب بیدار شدم، در حالیکه مرا لرزه گرفته بود و به وحشت افتاده بودم در پی تعبیرکنندگان خواب خود رفتم تا آنکه یکی از آنها خواب مرا، به من خبر داد؛ او در تعبیر چنین گفت: تو چهار فرزند پسر و بعد از آنها دختری بهدنیا میآوری، یکی از پسران تو غرق میشود و دیگری در جنگ کشته میشود و آن دیگر میمیرد و نسل او باقی میماند ولی چهارمی آنها امام مردم میشود؛ او صاحب شمشیر و حقیقت است او صاحب فضیلت و مقام والا است. او پیامبر مبعوث شده را به بهترین وجهی اطاعت میکند. فاطمه بنت اسد میگوید: این رؤیا همچنان در ذهن من بود تا خداوند سه پسر به من عطا کرد: عقیل و طالب و جعفر، سپس به علی (علیهالسلام) حامله شدم. در آن ماهی که علی (علیهالسلام) را بهدنیا آوردم در خواب دیدم، عمودی از آهن از وسط سر من جدا شد و در هوا به حرکت درآمد تا به آسمان رسید و سپس به سوی من بازگشت؛ در خواب پرسیدم: این چیست؟ به من گفته شد: این قاتل اهل کفر و صاحب پیمان پیروزی است. حمله او شدید است و از ترس او به وحشت در میآیند. او کمک پروردگار برای پیامبرش و تأیید او بر علیه دشمنش است.»[4]
لرزه در مکه
از آن شبی که وجود مبارک امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در رحم مادر قرار گرفت، تا چند روز زمین به لرزه درآمد؛ بهطوریکه قریش بهشدت از آن زمینلرزه نگران شدند و به وحشت افتادند و به یکدیگر گفتند: خدایان و بتهای خود را بر فراز کوه ابوقبیس ببرید تا از آنها بخواهیم این زلزله را برطرف کنند و این مسئله را دفع کنند. وقتی آنها به همراه بتها برفراز کوه جمع شدند، لرزش آن بیشتر شد، بهطوریکه صخرهها و تخته سنگها را به حرکت درآورد و آنها را متلاشی ساخت و بتها به صورت روی زمین افتادند. آنها وقتی این منظره را دیدند، گفتند: ما در مقابل این امر عظیم طاقت نداریم! اینجا بود که حضرت ابوطالب (علیهالسلام) بر فراز کوه آمد و در حالیکه به اضطراب مردم اهمیتی نمیداد، فرمود: ای مردم خداوند تبارک و تعالی امشب حادثه جدیدی در جهان هستی ایجاد کرده و مخلوقی را خلق کرده که اگر او را اطاعت نکنید و به ولایت او اقرار نکنید و به امامتش گواه نباشید، این لرزه و زلزله آرام نمیگیرد و آنقدر ادامه پیدا میکند که در سرزمین تهامه برای شما مسکنی باقی نماند. مردم گفتند: ای ابوطالب! هر چه تو بگویی میپذیرم حضرت ابوطالب (علیهالسلام) گریه کرد و دستهای خود را به سوی خداوند بلند کرد و عرضه داشت: «الهی و سیدی أسألک بالمحمدیة المحمودة و بالعلویة العالیه و بالفاطمیة البیضاء و الا تفضلت علی تهامه بالرافة و الرحمة» با دعای حضرت ابوطالب (علیهالسلام) زلزله آرام گرفت و مردم این دعا را به خاطر خود سپردند و نوشتند و در همان زمان جاهلیت، آن دعا را در گرفتاریهای خود میخواندند، در حالیکه معانی و حقیقت آن را نمیدانستند.[5]
سقوط بتها در مقابل فاطمه
روزی فاطمه بنت اسد برای زیارت وارد کعبه شد، ناگهان بتها به صورت روی زمین افتادند. فاطمه بنت اسد دست بر شکم خود کشید و خطاب به پسرش گفت: نور چشمانم! اکنون که به دنیا نیامدهای، بتها در برابرت سجده میکنند، پس چگونه خواهی بود زمانی که بهدنیا بیایی؟! فاطمه این ماجرا را برای شوهرش ابوطالب (علیهالسلام) نقل کرد، حضرت گفت: این فرزند، همان کسی است که شیری در راه طائف درباره او با من سخن گفت و خبر تولد او را به من داد. روزی در راه طائف شیری با حضرت ابوطالب روبرو شد و در مقابل او تعظیم کرد. حضرت ابوطالب به او فرمود: بهحق خالقت ماجرای خود را برایم بازگو کن؛ شیر گفت: تو پدر اسدالله و پشتیبان محمد پیامبر خدا و مربی شیر خدا هستی![6]
علی (علیهالسلام) در دامان مهر نبوی
موقعی که علی (علیهالسلام) را نزد پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) آوردند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) به مادر علی (علیهالسلام) فاطمه فرمود: برو حمزه را از ولادت علی با خبر کن، فاطمه بنت اسد گفت: یا رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) اگر من بروم، چه کسی علی را شیر میدهد؟ رسول اکرم فرمود: تو برو من علی را سیراب خواهم کرد و پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) زبان مبارک خود را در دهان علی (علیهالسلام) گذاشت. وقتی که فاطمه بنت اسد برگشت، علی (علیهالسلام) را نظیر کودکان دیگر در میان جامهای پیچیده و بست. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: گهواره علی را نزدیک رختخواب من بگذارید. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) شخصاً تربیت امیرالمؤمنین را بر عهده گرفت. علی (علیهالسلام) را شستوشو میداد، شیر در گلوی آن حضرت میریخت، در وقت خواب گهواره علی (علیهالسلام) را تکان میداد و در موقع بیداری با علی (علیهالسلام) سخن میگفت و علی را به سینه خود میچسبانید، آن حضرت را برای گردش به کوههای مکه، شکاف کوهها، رودها و جادهها میبرد و علوم و اسرار الهی را به گوش آن بزرگوار میخواند.[7]
پینوشت:
[1]. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج35، ص8.
[2]. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج35، ص36.
[3]. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج35، ص11 و 100.
[4]. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج35، ص40 - 42.
[5]. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج35، ص12 و 102.
[6]. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج35، ص17.
[7]. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج35، ص38.
افزودن نظر جدید