وهابی انتحاری که تبدیل به یک طلبه شیعه شد!

  • 1397/05/03 - 08:06
عازم مشهد شده بود که برای نابودی تشیع، توشه‎ای با خود به عربستان سعودی ببرد ولی غافل از اینکه صدای نقاره‎خوان‌های حرم سلطان علی بن موسی ‏الرضا(علیه اسلام) دلش را خواهد بُرد. قرار ملاقاتمان در مدرسه علوی آیت الله گلپایگانی واقع در خیابان امام خمینی، قم بود. در چوبی اتاق مدیر را زدم و وارد شدم. جوانی ساده پوش و لاغراندام که در صندلی انتهایی اتاق...

خلاصه
سُنی به دنیا آمد، تحت تاثیر افکار وهابیت قرار گرفت، سپس شیعه شد. می‌گوید: کینه عجیبی از شیعیان به دل داشتم، به حدّی که آماده شده بودم تا به عنوان انتحاری، خود را در تجمعات شیعی منفجر و آنان را تکه تکه کنم، به حرم امام رضا (علیه‌السلام) رفتم تا با چشم خود بوسیدن آهن توسط شیعه را ببینم؛ در حرم حلقه‌ی معرفتی نظرم را جلب کرد، روحانی با هیبتی گفت هرکسی سوالی دارد بپرسد، با این جمله به فکر فرو رفتم که چرا پیروان اهل سنت و وهابیت حق ندارند کتب شیعیان را مطالعه کنند و کسی حق پرسیدن سوال از استاد را ندارد. پیشنهاد مناظره دادم، پذیرفت و مناظره از ساعت ۷ شب شروع و تا نیم ساعت مانده به صبح طول کشید؛ فهمیدم متاسفانه اهل سنت یکطرفه قضاوت می‎کنند.
حال به حرم هرکدام از ائمه (علیهم‌السلام) مشرف می‎شوم عرض می‎کنم: اجازه دهید لذت نوکری کردن شما برایم مادام العمر باشد. تاکنون هرچه طلب کردم، مرحمت فرمودند. از امام رضا (علیه‌السلام) کربلا خواستم، برات این سفر را امضا کردند، در کربلا هم از اربابم حسین (علیه‌السلام) خواستم عقیده‎ام را نسبت به مذهب غنی تشیع افزایش دهد و یاریم دهد تا این ندای حق را به گوش همگان برسانم.

متن حکایت
به نقل از خبرگزاری حوزه، قرار ملاقاتمان در مدرسه علوی آیت الله گلپایگانی واقع در خیابان امام خمینی(ره) قم بود. در چوبی اتاق مدیر را زدم و وارد شدم. جوانی ساده پوش و لاغراندام که در صندلی انتهایی اتاق نشسته بود؛ توجهم را بیشتر جلب می‎کرد. نامش «ابوحسن حلّی» بود. صدای نسبتا زیری داشت و ته لهجه عربی‎ به بیان شیرین خاطراتش کمک شایانی می‎کرد. تا سؤالی نمی‎پرسیدم، لب به سخن نمی‎گشود. برخلاف ظاهر آرامش حرف‎های جنجالی بسیاری برای گفتن داشت. سُنی به دنیا آمد، تحت تاثیر افکار وهابیت قرار گرفت، سپس شیعه شد. اصلا باورم نمی‎شد ابوحسنی که مقابلم نشسته، روزهای نه چندان دور به خاطر کینه‎ای که از شیعه داشت، می‎خواست خود را در میان پیروان اهل‎بیت(علیهم السلام) منفجر کند. تا به حال معنای عاقبت به خیری را به این وضوح درک نکرده بودم.
- تفکرتان درمورد شیعه چگونه بود؟
- کینه عجیبی از شیعیان به دل داشتیم.
- عجیب است، اهل سنت که چنین عقیده‎ای نسبت به شیعیان ندارند!
- مدتی تحت تاثیر افکار وهابیت قرار گرفته بودم.
- چگونه جذب وهابیت شدید؟
- از طریق شبکه‌های ماهواره‌ای و شب‎نامه‌هایی که وهابیون به منازل می‎انداختند. صبح که بیدار می‎شدیم، جزوه‎ای در حیاط منزل افتاده و در آن نوشته بود: «ید الله فوق ایدیهم» پس خدا دست دارد؛ «وجوه یومئذ ناضرة الی ربها ناظره» پس خدا صورت دارد.
- چیزی از کافر بودن ما شیعیان نوشته نشده بود؟!
- اصلا همه رفتار و اعمال وهابیت برای سرکوب و ملحد معرفی کردن شیعیان است.
- در سوالات قبلی گفتید که نسبت به شیعیان کینه شَدیدی داشتید. تا چه حد؟
- به حدّی که آماده شده بودیم تا به عنوان انتحاری، خود را در تجمعات شیعی منفجر و آنان را تکه تکه کنیم. چون وهابیون معتقدند با کشتن هفت شیعه به بهشت می‎روند و شام را با پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‎خورند، به ما نیز می‎گفتند حتما با خود یک قاشق ببرید! این موضوع در کشورهایی که وهابیت عملیات انتحاری انجام می‎دهد کاملا مشهود می‎باشد و پس از انفجارها، قاشق‎هایی همراه با جسد وهابیون پیدا می‎کنند.
- جرقه گرایش به تشیع کجا زده شد؟
- من اصلا قصد شیعه شدن نداشتم، می‎خواستم شیعه را نابود کنم. پنج سال پیش بود. خبری به گوشم رسید که یکی از وهابیون قصد دارد از میان جوانان اهل سنت خوزستانی، تعداد محدودی از آنها که اهل علم و تحقیق هستند را به عربستان ببرد تا در شبکه‌های ماهواره‌ای علیه شیعیان صحبت کنند. از نظر رفاهی نیز تمام زمینه‌ها را فراهم خواهد کرد؛ از بهترین خودرو و حقوق گرفته تا فراهم کردن زیباروترین زن‎ها برای ازدواج. تصمیم خود را گرفتم تا با رفتن به عربستان، به تمام آمال و آرزوهای خود برسم. گفتم بمانم در ایران چه کنم؟! خودم را منفجر کنم؟! به عربستان می‎روم تا از لحاظ علمی، حق بودن مکتب وهابیت را اثبات کنم. این خدمت فراتر از انتحاری شدن است و درنتیجه بهتر می‎توان داغ بر دل‎های شیعیان گذاشت. کمی تفکر کردم. گفتم بروم مقابل دوربین و بگویم من شنیدم که شیعیان فلان کردند و بهمان؟! عقلانی نیست. باید بروم با چشمان خودم ببینم تا اگر کسی اشکال وارد کرد، بگویم من دیدم که شیعیان آهن می‎بوسیدند و به غیر خدا توسل میکردند؛ مشاهده موارد شِرک شیعیان، توشه راه خوبی می‎تواند باشد. گفتم به کجا بروم که از دیدگاه شیعیان هم بسیار مقدس و هم مستند باشد؟! گفتم حرم امام رضا(علیه السلام). آنچه نیاز بود برداشتم و روانه مشهد شدم. وارد حرم شدم، از خدّام پرسیدم ضریح کدام طرف است که نشانم دادند. در چند متری ضریح به جایی رسیدم که حلقه‌های معرفت مدرسه پریزاد در سمت راست و دارالقرآن در سمت چپ قرار داشت. چند قدمی رد شدم که عبارت “حلقه های معرفت” در ذهنم سؤالی ایجاد کرد. عزم بازگشت کردم که همزمان با رسیدن من مقابل حلقه‎های معرفت، روحانی با هیبتی که وقار خاصی داشت بر صندلی نشست. حدوداً ۶۰ نفر از زائرین دورش را گرفته بودند. گفت هرکسی سوالی دارد بپرسد. این جمله مرا در فکر فرو برد.
- نکته شگفتی در جمله “هرکس سوالی دارد بپرسد” وجود داشت؟!
- بله برای من بسیار عجیب بود. پیروان اهل سنت و وهابیت حق ندارند کتب شیعیان را مطالعه کنند. در مکتب‌خانه‌ها، کسی حق پرسیدن سوال از استاد را ندارد. می‌گویند به کتب شیعی مراجعه نکنید، آن‎ها پُر از سحر و جادو هستند و موجبات خیانت شما به صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را فراهم می‎سازد. همین‎ها باعث عدم شناخت حق از باطل می‎شود. حال، شما با تصور چنین فضایی که من در آن قرار داشتم، بشنوم یک روحانی شیعه به هم‎کیشان خود می‎گوید: هرکه سوالی دارد بپرسد... مقابل حلقه معرفت که ایستاده بودم، به ذهنم خطور کرد که به آن روحانی پیشنهاد مناظره بدهم، قطعا او نمی‎پذیرد و من توشه راه خود به عربستان را تکمیل خواهم کرد. به یکی از خدام گفتم من سُنی هستم، به آن روحانی که رو صندلی نشسته بگویید حاضر به مناظره با من هست؟ گفت بله! شُکّه شدم ولی به خودم روحیه دادم و گفتم می‎خواهد تظاهر کند. خادم نزد او رفت و به گونه‌ای که زائران نشنوند به سخن پرداخت. گفتم نکند این روحانی مرا با دست نشان دهد و فریاد بزند که فلانی سنی است بگیرید و تکه تکه‌اش کنید! چند قدم به عقب‎تر رفتم و پشت پله‎ها ایستادم تا فرصت فرار داشته باشم. «... سلام علیکم، برادر سنی بفرمایید.» این صدایی بود که من از پشت دیوار شنیدم. با تعجب و قدم‎های فوق العاده آهسته، خود را نمایان کردم. نگاهم به جمعیت کثیری افتاد که دور او نشسته بودند و با جمله‎ای که گفت، تمام سرها به سوی من چرخیده بود. با احتیاط خاصی قدم برمی‎داشتم، دل به دریا زدم و به سمت‎شان رفتم. برخلاف انتظارم، زائران برایم کوچه باز کردند تا رفتم و کنار آن روحانی شیعه نشستم. جمعیت نزدیک تر آمد و زائران در کنارم نشستند. حاج شیخ خیلی مرا تحویل گرفت و طوری احوال‌پرسی می‎کرد که انگار چند سال رفیق بوده‎ایم. پرسیدم مناظره می‎کنی؟ گفت بله. اینکه چنین با سرعت و بدون هیچ هماهنگی جوابم را داد، جا خوردم. گفتم شرطی دارم، تمامی استدلال‎هایت باید بر مبنای کتب معتبر اهل سنت باشد، اگر حق با تو بود که من شیعه می‎شوم ولی اگر حق با من بود، تو و تمام این جمع می‎بایست سُنی شوید. قبول کرد! پیش خودم گفتم، علمای ما بدون هماهنگی به هیچ عنوان مناظره نمی‎کنند، اگر هم هماهنگی شود آنقدر شرط و شروط می‎گذارند تا عرصه بر طرف مقابل تنگ گردد. ضمناً اینکه اگر تمام بزرگان مذهب ما در مناظره شکست بخورند، احتمال اینکه زیر همه چیز بزنند زیاد است؛ دیگر چه برسد به اینکه مسئولیت تغییر مذهب مردمی را هم به عهده گیرند! مهم‎تر از همه اینکه علمای ما به هیچ عنوان حاضر به مناظره در میان خیل مردم نیستند. مناظره از ساعت حدوداً ۷ شب شروع شد و تا نیم ساعت مانده به صبح به طول انجامید.
- مناظره چطور بود؟
- تمام اندیشه‌هایم درمورد بی‌سواد بودن طلاب و روحانیون شیعه نقش بر آب شد. من نجنگیده خود را پیروز می‎دانستم ولی وقتی به میدان مناظره آمدم، همچون سربازی بودم که به کوچه پس‌کوچه‌های شهر فرار کرده و به هرجا می‎رود با بن بست مواجه می‌گردد. من هرچه اشکال وارد می‎کردم، حاج شیخ از نسخ قدیمی کتب خودمان پاسخ می‎داد و او هرچه می‌پرسید، من از این شاخه به آن شاخه می‎پریدم. بیشتر من سوال می‎کردم، از هر ترفندی استفاده کردم ولی بی‌جواب ماند. می‎فهمیدم که پیروزی در مناظره را از دست دادم، از آن لحظه به بعد فقط برای شکست نخوردن تلاش می‏‌کردم. گنگ بودم. چیزی برای گفتن نداشتم و در مقابل، تمام سوالاتی که من از قرآن مطرح می‎کردم را با استناد به صحیح بخاری و صحیح مسلم پاسخ می‎داد. خواستم به بهانه‎ای از مجلس خارج شوم ولی گفتم پیامبر(صلی الله علیه و آله) را که قبول دارم. اگر پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود با اینکه حق را دیدی چرا به سویش نرفتی چه پاسخ بدهم؟! بگویم به خاطر تعصبات کورکورانه؟!
- پس سرانجام قانع شدید؟  
- در همان لحظه رو به حرم حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) ایستادم و “اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمداً‌ رسول الله، اشهد ان مولای امیرالمومنین و اولاده المعصومین حجج الله” را بر زبان جاری ساختم. الحمدالله که نجات یافتم. زائران به گرمی از من استقبال می‎کردند. همگی برای تبریک به سویم می‏‌آمدند و برخی می‎گریستند. به یکی گفتم، من کسی نیستم چرا آنقدر مرا مورد احترام قرار می‎دهید؟ گفت، تو راه یافته اهل‎بیت(علیهم السلام) هستی.
- شیعه شدن خود را چگونه با خانواده درمیان گذاشتید؟
- تا چند روز اول در برزخ فکری بودم. سعی می‎کردم با مطالعه کتبی همچون “شب‎های پیشاور”، “آنگاه که هدایت شدم”، “شیعه پاسخ می‎دهد” و... آرامش بگیرم. وقتی به آرامش درونی رسیدم، دیگر وقتش بود تا خانواده ام را از این حقیقت مطلع سازم تا تصمیم بگیرند. یک روز که عزم را برای گفتن حقیقت شیعه جذب کردم، به منزل آمدم همه بودند. تلویزیون را روشن کرده و شبکه‎ای از اهل سنت که غالبا کارشناسان و مجریان افراطی در آن مقابل دوربین می‎رفتند، را انتخاب کردم. این بار فردی به نام «ملازاده» در حال صحبت بود و فحش‌های رکیک به شیعیان و نظام حاکم ایران می‎داد. پدرم سریعاً سر برگرداند و پرسید این چه شبکه‎ای است؟ گفتم، شبکه اهل سنت. گفت، این کارشناس کیست؟ پاسخ دادم، از علمای بزرگ اهل سنت. با تعجب به من رو کرد و گفت، این پیرو سنت است که اینگونه رهبر و مراجع ایران را به فحش و ناسزا بسته است؟! گفتم، بله متاسفانه. سپس، قرآن و کتب شیعه و سنی را آوردم. همانند همان روحانی مستقر در حرم امام رضا(علیه السلام)، ولایت حضرت علی(علیه السلام) را بر اساس قرآن و کتب معتبر اهل سنت برایشان اثبات کردم. آن‎ها نیز با دیدن حق و حقیقت، شهادتین را گفتند و شیعه شدند.
- چه شد که طلبگی را برگزیدید؟
- با فعالیت در این عرصه می‎خواستم از شیعه و تشیع بیشتر بدانم. الان بیش از ۴ سال است که لیاقت سربازی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) را پیدا کرده‎ام.
- یکسالی که در مشهد بودید، حضور وهابیت را حس کردید؟
- بله، باعث تاسف است که وهابیون در مشهد نمازجمعه نیز برگزار می‎کنند.
- نمونه‎ای از اقدامات ضدشیعی آنها که برای خودتان مشهود بوده را بیان بفرمایید.
- حدوداً ساعت یک بامداد یکی از شب‎های ماه مبارک رمضان عازم حرم امام رضا(علیه السلام) شدم. نمی‎دانم چطور بود که قسمت بازرسی ورودی حرم، زائران را آنطور که باید و شاید تفتیش نمی‎کرد. گویا دو تن از وهابیون نیز از این فرصت استفاده کرده و از دو ورودی مختلف به همراه اجزای تفکیک شده یک بمب دستی، وارد حرم می‎شوند. وقتی از قسمت بازرسی عبور می‎کنند، در محلی به هم می‎رسند و اجزای تفکیک شده آن بمب دستی که میان یکدیگر تقسیم کرده بودند را در کنار یکدیگر قرار می‎دهند. سپس خود را به ضریح رسانده و بمب دستی را به سمت آن پرتاب کردند. خیلی عجیب بود؛ به مدد حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) بمب عمل نکرد و بر روی زمین آرام گرفت. در همان لحظه یکی از زائران که صحنه را زیر نظر داشت، با گرفتن دست آن وهابی موجبات دستگیری‎اش را فراهم کرد. اما تا وقتی که خدّام خود را به آن وهابی برسانند، زائران کاملاً از خجالت این فرد ملعون درآمدند. اینجاست که باید گفت: با آل علی هرکه درافتاد؛ ور افتاد...
- الان که به مذهب شیعه نائل شدید، فتوای وهابیت را چگونه می‎بینید؟
- واقعا مضحک است. به یقین عرض می‎کنم که وهابیت یعنی یهودیت، آن هم یهودیتی که مورد تایید اسراییل است. اسراییل هم مخالف اسلام است. حالا خوب توجه کنید. اسراییل اگر بخواهد اسلام را بد جلوه دهد باید چه کند؟ باید اسلامی معرفی کند که غیرعقلانی بودنش برای همگان مشهود باشد. پس فرقه‌ای با نام وهابیت را به وجود می‎آورد تا با انجام اقداماتی همچون کشتار فجیعانه و صدور فتاوای مضحک مثل “حرام بودن فوتبال”، “حرام بودن رانندگی و خرید میوه‎های مردانه یعنی خیار و موز و بادمجان توسط زنان” و... افکار مردم جهان را نسبت به اسلام مخدوش نماید و درنتیجه اسلام هراسی را ترویج دهد.
- بزرگترین ضعف اهل سنت را در چه می‎بینید؟
- عدم مطالعه و تحقیق. متاسفانه اهل سنت یکطرفه قضاوت می‎کنند درصورتی که باید به عنوان یک انسان (نه شیعه و نه سُنی) کتب را در مقابل گذاشته و باهم مقایسه کنیم.
- افراطیون در هر مذهبی وجود دارند. در این گفتگو از افراطیون اهل سنت بسیار سخن گفتیم، شبکه‎هایی در فضای ماهواره‎ای فعالیت می‎کنند که به اسم شیعه، تیشه به ریشه تشیع می‌زنند.
- بله، دقیقاً به یاد دارم که شبکه های وهابی از اهانت‎های شبکه‎های شیعه‎نما به اهل سنت سوء استفاده ابزاری می‎کردند تا مردم سُنی از شیعیان کینه به دل بگیرند و به سوی وهابیت سوق پیدا کنند.
- زمانی که تحت تاثیر افکار وهابیت بودید، کلیپ مراسم‎های جشن مرگ خلیفه دوم به شما می‎رسید؟
- بله، شبکه وهابی وصال بصورت مداوم این کلیپ‌ها را پخش می‎کرد تا تمام پیروان خلفا را تا سرحد جنون نسبت به شیعیان ،کینه توز کند.
- آقای حلّی، بنده معتقدم اگر اهل سنت به همان اندازه که بدنبال توجیه اشتباهات سه خلیفه اول خود هستند، در فرمایشات خلیفه چهارم خود (حضرت علی(علیه السلام) تفکر می‎کردند؛ از ظلمت تعصب خارج می‎شدند.
- دقیقاً. این موضوع که شما می‎فرمایید در یکی از مناظره‎ها بر من ثابت شد. از یکی از اهل‎سنت پرسیدم اگر کسی علیه خلیفه اول شورش کند حکمش چیست؟ گفت، “کافر و مرتد است و می‎بایست اعدام شود”. گفتم، اگر کسی علیه خلیفه دوم شورش کند حکمش چیست؟ گفت، “کافر و مرتد است و می‎بایست اعدام شود”. گفتم، اگر کسی علیه خلیفه سوم شورش کند حکمش چیست؟ گفت، “کافر و مرتد است و می‎بایست اعدام شود”. گفتم اگر کسی علیه خلیفه چهارم شورش کند حکمش چیست؟ گفت،”همچون سه مورد قبلی، کافر و مرتد است و می‎بایست اعدام شود”. گفتم، خودت حکم را صادر کردی. گفت چطور؟ گفتم جنگ جمل و صفین چه کسی علیه چه کسی شورش کرد؟ خودت حکمش را صادر کردی!
- تا به حال واسطه شیعه شدن کسی شده‎اید؟ البته به غیر از خانواده.
- سال گذشته برای حفظ قرآن کریم به شیراز سفر کرده بودم. در ترمینال بودم که برای اقامه نماز به نمازخانه رفتم. متوجه نماز خواندن یکی از افراد شدم که بدون مُهر اقامه کرده بود. فهمیدم که سُنی است. برای چگونگی شروع بحث به فکر فرو رفتم که خداوند عنایت کردند و از وی پرسیدم، برایتان مُهر بیاورم؟! گفت، نه متشکرم. پرسیدم، تعارف می‎کنید؟! گفت، نه عزیزم نیازی نیست. گفتم، واضح است که تعارف می‎کنید چون بدون مهر که نمی‎توان به نماز ایستاد. گفت، مذهب من با شما متفاوت است، من سُنی هستم. گفتم، سنی چیست؟ با مذهب ما شیعیان متفاوت است؟ با این مقدمه وارد بحث شدیم. تمام کتاب‌هایم را باز کردم. از قرآن و معتبرترین کتب اهل سنت برایش دلیل و مدرک آوردم. انسان بسیار منطقی بود. کم و بیش قانع می‎شد. در آخر، روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) و چگونگی شهادت این بهانه خلقت را تعریف کردم. از جراحات عمیقی که خلیفه دوم بر دختر رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) وارد کرد سخن گفتم و به ماجرای عیادت عمر و ابوبکر از حضرت زهرا(سلام الله علیها) که چه اتفاقاتی افتاد پرداختم. درنهایت، با علم و یقین به حقانیت شیعه پی‌برد و شهادتین را بر لب جاری کرد. پیش از خداحافظی نیز نحوه وضو ساختن از منظر شیعه و چگونگی اقامه نماز را به او تعلیم دادم و رفت.
- واسطه عاقبت به خیر شدن یکی از مخلوقات خداوند، چه احساسی دارد؟
- هرگز قابل توصیف نیست.
- بزرگ‎ترین خواسته‎ای که از اهل‎بیت(علیهم السلام) دارید چیست؟
- به آدمیت برسم. حرم هرکدام از ائمه معصومین(علیهم السلام) که مشرف می‎شوم عرض می‎کنم “حالا که مرا خریدید، به راحتی آزادم نکنید. اجازه دهید لذت نوکری کردن شما برایم مادام العمر باشد. شکر خدا تا کنون هرچه طلب کردم، مرحمت فرمودند. از امام رضا(علیه السلام) کربلا خواستم، برات این سفر را امضا کردند و اربعین گذشته رهسپار سرزمین عشق شدم. در کربلا هم از اربابم حسین بن علی(علیه السلام) خواستم عقیده‎ام را نسبت به مذهب غنی تشیع افزایش دهد و یاری‌ام دهد تا این ندای حق را به گوش همگان برسانم.

برچسب‌ها: 
بازنشر

دیدگاه‌ها

سخن حق همیشه بر دل می نشیند حتی دل کسی که دشمن اوست به شرط اینکه دل دشمنش خانه باطل نباشد و به دنبال حق بگردد حتی در میان باطل

باتشکر .اگر شماره ی تماسی هم برای پرسش و پاسخ قرار بدهید ممنون می شوم

برای پرسش و پاسخ شما می‌توانید با شماره 096400 مرکز ملی پاسخگویی به سئوالات شرعی و مشاوره و... تماس بگیرید.

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.