عرفان کله پاچه ای می خوای یا عرفان پیتزایی؟
عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات، نامهاي ديگري نيز دارد: عصر افسردگي، يأس فلسفي، معناگرايي و معناجويي در ميان ولايت تکنولوژي و ماشين بر انسان. اما در عين حال عصري است که به عصر تجديد عهد نزديک است، و چنانکه سيد شهيدان اهل قلم، مرتضي آويني گفته است:
«مراد از تجديد عهد، تازه کردن آن عهد ازلي است که در لوح فطرت بشر محفوظ است. تاريخ حيات بشر، تاريخ روي آوردن به اين عهد فطري و يا انکار آن» (فردايي ديگر، ص 93)
همراه با اين تجديد عهد با آرمانها و فطرت اصيل بشر که ازلي و ابدي است، جهان در انتظار موعودي است تا شيشه عمر ويترينهاي خوش آب و رنگ غفلت زا و غفلت افزا را بشکند.
روشهايي که عرفان مدرن براي کسب آرامش و معنويت روحي پيشنهاد ميکند، آن چنان سهل و ممتنع است که همه مردم از هر فرهنگ و قوم و سن و سالي با به کار گيري آنها ميتوانند ادعاي عارف بودن داشته باشند. امروزه همه ادعاي معرفت و کشف حقيقت دارند.
در دنيايي که کلاسهاي مديتيشن و يوگا و رمل و جفر و احضار جن در فرهنگسراها و آموزشگاههاي علمي در کنار آشپزي چيني و گلسازي و جعبهسازي و خياطي برقرار است و جوانان، کشکولي از مهارتهاي مربوط و نامربوط را ميآموزند تا در نظام تمدن غرب جايگاهي براي خود دست و پا کنند، عرفان مدرن، سوپاپ اطمينان غرب براي جوامع جهان سومي است؛ اطمينان از اينکه اينان اعتراض نخواهند کرد. آن قدر غم و غصه و سرگرمي و تنوع دارند که اعتراضي نکنند. براي فرار از غم و تنهايي هم ميتوان به ماورا پناه برد؛ البته ماورايي شيطاني و نه الهي. اين عارف نمايان غرقه در خلسة رقص و سماع و بيخودي، مبارزه را فراموش ميکنند. مبارزه با چه؟ با ظلم و ظالم، با جنايتهاي آشکار و نهاني که تمدن غرب پس از رنسانس در حق انسان مرتکب شده. فراموشي آنچه بر ما رفته، به مهمترين فلسفة بازتوليد مکاتب عرفاني و فرهنگ درويشي در جامعه امروز بدل گرديده است؛ مکتبي که انسان را بياعتنا و خنثي ميخواهد.
عارفان دروغيني که در جلسات محفلي خود تفسير قرآن ميگويند، اما توان گرهگشايي از کوچکترين معضلات و مشکلات زندگي خويش را ندارند، زياد شدهاند. برخي در لباس درويشي و صوفيگري، و برخي با تيشرت و شلوار جين. دف و عود ميزنند و اذکاري زمزمه ميکنند که معنياش را نميدانند. عرفاني که تفکر را تعطيل می کند، چگونه ميتواند تحولآفرين باشد؟!
ويژگيهاي عرفان مدرن
عرفان مدرن، فارغ از نامهاي متعدد و فرقههاي مشهوري مانند عرفان سرخپوستي، چيني و تبتي، هندي، مسيحي، يهودي،کیهانی، هنري و …. واجد ويژگيها و انحرافاتی مشترک به شرح زير است:
1. خدا هر چیزی می تواند باشد: انرژی،طبیعت، انسان، ذهن و ...
2.نيازي به زحمت کشيدن و رياضيتهاي زاهدانه و دوري از خواستههاي شیطانی مثل دزدی و قتل و.. ندارد.
3.آرامش بخش است، البته موقتي. مثل قرصهاي خواب آور که نياز به مصرف دوباره دارند.
4.مدينه فاضلهاي ميسازند در ذهن که در آن همه چيز خوب و زيبا و سالم است.
5.آمیزه ای از ادیان ، دیدگاه های مختلف و خرافات هستند.
6.بدون کمک مرشد و مراد، قابل دريافت نيستند. بايد با اين مرشد حضوري ملاقات کرد يا کتابهايش را خواند و يا جملات حکيمانهاش را روي ديوار نوشت.
7.روال زندگي طبيعي و مادي انسان را به هم نميزند. ميشود از چرب و شيرين طعام دنيا خورد و همه شهوتها را به هر نحو ارضا کرد و در عين آلودگي به انواع رذالتها؛ عارف ماند!
8.هيچ يک قابل اثبات نيست. فقط اعتقاد لازم دارند.
9.صلحطلب هستند (اگر بتوان بياعتنايي و سيب زميني بودن را صلحطلبي ناميد)
10.اومانيستی و شریعت گریز هستند و به اصالت لذت و لذتجويي با هر روش ممکن می خواهند برسند.لذتي از جنس لذتي شخصي و نه اجتماعي. امروزه ديگر بخشيدن قرصي نان و آب به همنوع در عين روزهداري و گرسنگي معنا ندارد.
انسان در جستجوي اين لذتهاي شخصي است که به عرفاني مسخ شده دست ميآويزد، همانگونه که به مواد مخدر، قرص روانگردان ، فوتبال و سينما.
تمدن غرب همانگونه که با هيجان تمام اخبار فوتبال دنيا را در بوق و کرنا ميکند،
همنشيني خبر قتل کودکان فلسطيني و جنايتهاي گوناگون را با اخبار ورزشي و هنري و ادبي ميپسندد و جامعه را در برابر وحشت از تظلمخواهي واکسينه ميکند.
اگر نسل امروز با آرمانها و ارزشهاي گذشته که ازلي و ابدي هستند آشنا نشوند، ادبيات عرفاني مدرن ما را در خود فرو خواهد برد و تنها لذتي شخصي ميآفريند، فارغ از دردها و غمهاي جامعه.
عرفان اصيل و عرفان بدلي
شهيد آويني در کتاب حلزونهاي خانه به دوش، به خوبي به تفاوت ميان عرفان اصيل و عرفان بدلي اشاره ميکند:
«به راستي اين کدام عرفان است که خروش سازهاي سنّتي را بدان نسبت ميدهند؟ اين کدام عرفان است که فقط با خراميدني کبک وار و غمزههاي بصري و کرشمههاي روشنفکرمآبانه و مختصري ریاي خالصانه ميتوان به آن دست يافت، هرچند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پاي بساط دود و دم و پيالههاي پي در پي بگذراند و کپه مرگ را هنگامي بگذارد که خروسها سبوحٌ قدوسٌ ميگويند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل ديو خرناسه بکشد و... چه ميگويم؟
اين کدام عرفان است که نهتنها با کفر و شرک و الحاد جمع ميشود که اصلاً با اعتقاد به خداوند و معاد باطل ميگردد؟(حلزونهاي خانه به دوش، ص 4)
برگرفته و بازنویسی از مقاله گذری بر عرفان مدرن در ادبیات معاصر - سعیدصدری
افزودن نظر جدید