غلوّ درباره سه خلیفه و یک پادشاه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ غلوّ بهمعنای افراط، و بالا بردن از حدّ و حدود هر چیزی را گویند، لذا وقتی قیمت چیزی از حدّ معمول و متعارف خود بالاتر میرود، به آن - غال- میگویند، البته معانی دیگری هم در کتب لغت برای آن ذکر کردهاند که باید در جای خودش مورد بحث قرار داد، و از طرف دیگر هرگاه این کلمه در مورد معتقدات دینی و مذهبی بهکار رود، به این معناست که انسان چیزی را که به آن اعتقاد دارد، از حدّ خود بسیار فراتر برده است، که گاهی همراه با کذب محض است و گاهی همراه با موافقت، بهطوری که از حدّ خودش هم فراتر میرود و به دروغ منتهی میشود و در یک بیان بهمعنای منفی بودن آن یعنی پایین آوردن بیش از اندازه و مثبت بودن آن یعنی بالا بردن بدون حدّ و مرز، بهکار رفته است. ما در این نوشتار مختصر به بررسی شخصیتهایی از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میپردازیم که در کتب علمای اهل سنت در مورد آنها غلوهایی به صورت حدیث و غیر حدیث وارد شده که هر انسان صاحب تعقّلی را به فکر وا میدارد، چرا که غلوّهایی که در مورد ایشان بهکار برده شده، باعث گردیده که خودشان در مناسبتهای مختلفی به عدم آن اقرار کنند و دروغگویان و غالیان رسوا شوند.
مثلاً درباره خلیفه اول، ابوبکر، بزرگانی همچون عبیدی مالکی در کتاب خود مینویسد، مراد از حروف مقطعه در اول سوره بقره که خداوند میفرماید: «الم ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ.[بقره/1-2] الف لام میم این کتابی است که در آن هیچ تردیدی نیست و مایه هدایت پرهیزگاران است.» الف ابوبکر است، لام اله است، میم محمد (صلی الله علیه و آله) است.
یکی دیگر از علمای اهل سنت، بغوی، در ذیل این آیه شریفه: «وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ الیّ...[لقمان/15] ای پیامبر! راه کسی را که بهسوی تو بازگشت، پیروی کن...» منظور از سبیل در آیه را، راه ابوبکر دانسته است.[2] و حاکم نیشابوری در کتاب مستدرک خود احادیثی را نقل میکند که ابوبکر را اولین اسلام آورنده به پیامبر اکرم میداند، در حالیکه اولین اسلام آورنده، طبق روایات بسیاری که علمای اهل سنت نقل میکنند، حضرت علی (علیه السلام) است «و کان اول من اسلم بالاجماع المسلمین بالرجل علی بن ابیطالب.[3] اولین نفر از مردان که اسلام آورد به اجماع مسلمانان علی بن ابیطالب است.»
و یا غلوّی که درباره علم خلیفه دوم، عمربن خطاب، کردهاند؛ از ابن مسعود چنین نقل کردهاند که میگوید: اگر علم همه عرب در یک ترازو و علم عمر بن خطاب در کفه دیگر ترازو قرار گیرد، علم عمر بن خطاب فزونی دارد و برخی دیگر گفتهاند نُه دَهُم علم در نزد عمر است.[4] و یا باز از پیامبر نقل کردهاند که درباره عمر بن خطاب چنین گفته است: «انّ الشیطان متی رای عمر سالکاً فجّا هرب هیبته من عمر..[5] همانا من مینگرم که شیاطین جن و انس از هیبت عمر فرار میکنند». و یا برای او کرامات این چنینی نقل میکنند که: عمر بن خطاب در زمان خود، سال بیستم هجری زلزلهای در مدینه رخ داد، عمر نیزه خود را به زمین زد و گفت: مگر من بر روی تو به عدالت رفتار نکردم و از آن تاریخ به بعد در مدینه دیگر زلزله واقع نشد.
همچنین روایت شده که روزی در یکی از خانههای مدینه آتشسوزی واقع شد. عمر بر روی پارچهای چنین نوشت: «کتب عمر علی خرقه، یا نار اسکنی باذن الله، فالقوها فی النار...[6] ای آتش! به اذن خداوند خاموش شو و در همان لحظه آن آتش خاموش گشت...»
درباره خلیفه سوم، عثمان نیز اینگونه وارد شده است که: حاکم از جابر بن عبدالله انصاری روایت نقل میکند که: ما در خانه ابن حشفه در میان برخی از مهاجرین مانند: حضرت علی (علیه السلام)، ابوبکر، عمر، عثمان، زبیر، طلحه، عبدالرحمان، سعد ابی وقاص، و... بودیم، پیامبر فرمود: هر کدام از شما به سمت همتا و همکفو خود برود، پس از آن پیامبر اکرم به طرف عثمان رفت و او را در آغوش گرفت و فرمود: «انت ولیّی فی الدنیا و الاخره.[7] تو ولی و سرپرست من در دنیا و آخرت هستی.» و یا نقل میکنند از پیامبر که فرمود: «عثمان رجل تستحیی منه الملائکه...[8]عثمان مردی است که ملائکه از او حیاء میکنند» و یا تعبیری دیگر مثل این تعبیر که پیامبر از عثمان حیاء میکرد. این در حالی است که نه ملائکه و نه پیامبر اسلام چنین حیایی را نسبت به ابوبکر و عمر نداشتهاند.
همچنین غلوّ درباره معاویه که روایات فراوانی در مورد آن وارد شده است، از جمله روایت از پیامبر نقل شده که میفرماید: جبرئیل برای معاویه قلمی از جنس طلا آورد و به او سلام رسانید و از او خواست که آیة الکرسی را با آن قلم بنویسد، که تا روز قیامت، هر کس آیة الکرسی را بخوانند، ثوابی هم نصیب معاویه گردد.[9] و از ابوهریره نقل شده که : «الامناء عندالله ثلاثه: انا و جبرئیل و معاویه.[10] افراد امین نزد خداوند سه نفرند: من، جبرئیل و معاویه» و بخاری نیز در کتاب تاریخ خود مینویسد، که از پیامبر نقل شده که فرمود: خدایا! دل معاویه را از علم و حلم پر گردان.[11] و روایت دیگر اینکه پیامبر فرمود: «انا مدینه العلم و علی بابها و معاویه حلقتها...[12] من شهر علم هستم و علی درب آن، و معاویه حلقه آن درب میباشد.»
البته شایان ذکر است که مناقب فراوان دیگری برای معاویه در کتب اهل سنت نقل شده است که علامه امینی در کتاب گرانسنگ خود، الغدیر[13] حدود 40 حدیث که درباره معاویه غلوّ شده است را میآورد که خوانندگان میتوانند در باب مناقب و فضائل معاویه به آن رجوع کنند. دیگر اینکه این احادیث را بزرگان اهل سنت تماماً ردّ کردهاند، و از طرف دیگر اینکه با خواندن این احادیث غلو آمیز نسبت به این افراد، چه کسانی غالی هستند؟ آیا از نظر اهل سنت، شیعیان غالی هستند یا خود آنان که اینگونه احادیث و بعضاً داستانهای عجیب و غریب را در کتب خود نقل میکنند، و به آن افتخار میورزند.
پینوشت:
[1]. عمده التحقیق، عبیدی مالکی، دارالانبان، بغداد، عراق، (1409ق)، ص134.
[2]. الغدیر، علامه امینی، دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، (1387ق)، ج8 ص49.
[3]. مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، ج3 ص65.
[4]. همان، ج3 ص86.
[5]. سنن ترمذی، ترمذی، دارالفکر، بیروت، لبنان، تحقیق کمال یوسف الحوت، ج2 ص294.
[6]. تفسیر کبیر، فخر رازی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، ج5 ص478.
[7]. مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، دارالمعرفه، بیروت، لبنان، ج3 ص97.
[8]. مسند احمد، احمد بن حنبل، دارالفکر، بیروت، لبنان، ج6 ص62.
[9]. الغدیر، علامه امینی، دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، ج11 ص76.
[10]. همان، ج11 ص78.
[11]. تاریخ کبیر، بخاری، دارالمعارف، قاهره، مصر، تحقیق بدوی-طرازی، ج4 ص180.
[12]. الغدیر، علامه امینی، دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، ج11 ص95.
[13]. همان، ج11 ص107.
افزودن نظر جدید