تصوف، کلمه ای که سابقهاش به صدر اسلام نمیرسد!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ تحقیق در مورد کلمات هر زبان و گویش بر عهدهی اهلفن ادبیات آن زبان است و لغت عربی که هر مسلمانی آن را «لسان مبین» میخواند نیز مطابق با بقیهی زبانها قوانینی دارد که علمای فنون مختلف منجمله صرف و نحو و معانی و بیان و لغت و غیره آنها را از متون کلام عرب فصیح استخراج کردهاند. از آنجا که کلمه تصوف منشأ عربی دارد و نام فرقهی صوفیان است، برای بهدست آوردن موارد استعمالش باید به علمای لغت و متون لغات عربی فصیح رجوع کرد. در علوم مختلفی که در مورد زبان عربی وجود دارد علم صرف در مورد ساختار کلمات صحبت میکند و این که نوع کلمه آیا اسم است یا فعل، مزید است یا مجرد، ثلاثی است یا رباعی یا خماسی، جامد است یا مشتق؛ و اگر مشتق است از چه کلمهای گرفته شده است. طبق قوانین علم صرف، کلمه "تصوف" مصدر فعل ثلاثی مزیدٌفیه از باب تفعل است که از ماده "ص و ف" اخذ شده است.
اما در همین علم قانونی است که در مورد کلمه تصوف ما را به علم لغت ارجاع میدهد و آن اینکه «هر فعل ثلاثی مجردی را نمیتوان بهدلخواه خود به یک یا چند باب ثلاثی مزید برد، زیرا برخی از افعال ثلاثی مجرد اصلاً مزیدفیه ندارند و آنهایی هم که مزیدفیه دارند، اینکه به چه باب یا بابهایی برده میشوند و در آن باب چه معنایی پیدا میکنند، سماعی است.»[1]
حال به سراغ کلمه "صاف" در فرهنگ لغت معتبر عربی میرویم تا ببینیم چه معنایی دارد و به چه بابهایی میرود؛ در کتاب صحاح جوهری این کلمه را آورده و برای آن دو معنا ذکر کرده است یکی معنای «صَافَ الكبشُ بعد ما زَمِرَ يَصُوفُ صَوْفاً و صُؤُوف.[2] یعنی گوسفند بعد از آنی که کم مو بود پرمو شد» و یکی هم به معنای «صَافَ السهمُ عن الهدف يَصُوفُ و يَصِيفُ، أى عدل عنه. و منه قولهم: صَافَ عنِّى شرُّ فلانٍ، و أَصَافَ اللَّه عنى شرّه.[3] یعنی عدول کرد تیر از هدفش و از همین باب است قول اعراب که گفته اند از من شر فلانی عدول کرد(شرش به من نرسید) و خداوند شر فلانی را از من عدول دهد.» برای "صاف" به معنای اول بابی از ثلاثی مزید را نیاورده است، ولیکن به معنای دوم فقط باب افعال را ذکر کرده است. در کتاب لسان العرب نیز همین مضمون تکرار شده است.[4] اما در کتاب اساس البلاغه زمخشری فقط معنای اول را ذکر میکند که "صاف" به معنای پر مو شدن است و مضارعش نیز هم بر وزن یفعَلُ آمده است و هم بر وزن یفعُلُ یعنی در عربی فصیح هم "یصاف" استعمال شده و هم "یصوف". اما زمخشری در ادامه اشارهای هم به صوفیه میکند ولی نامی از تصوف نمیبرد؛ وی میافزاید: «يقال: كان آل صُوفةَ يجيزون الحاجّ من عرفاتٍ أي يفيضون بهم، و يقال لهم: آل صَوْفانَ و آل صَفْوَانَ و كانوا يخدمون الكعبة و يتنسّكون و لعلّ الصّوفيّة نُسبوا إليهم تشبيهاً بهم في النسك و التعبّد، أو إلى أهل الصُّفّة فقيل مكان الصُّفّيّة الصُّوفيّة بقلب إحدى الفاءين واواً للتخفيف، أو إلى الصّوف الذي هو لباس العُبّاد و أهل الصّوامع.[5] میگویند که "آل صوفه" حاجیان را از عرفات عبور میدادند، یعنی میبردند آنها را و به آنها آل صوفان و آل صفوان نیز میگویند و آنها خدمتگزاران کعبه بودهاند و اعمال و نسک کعبه را انجام میدادند و چهبسا که صوفیه به اینها نسبت داده شدهاند، چون در انجام اعمال و تعبد به این قوم شبیه هستند یا اینکه به اهل صفه نسبت داده شدهاند و بهجای "صُّفّيّة"، صوفیه گفتهشده با این تغییر که بهجای یکی از دو فاء، واو بهکار رفته است به خاطر سبک کردن کلمه با اینکه صوفیه به صوف(به معنای مو و پشم) نسبت داده شده است که نوع لباس عابدان و اهالی صومعه و عبادتگاهها بوده است.»
در این کلام اگرچه زمخشری؛ عالم ادبیات قرن ششم هجری قمری از وجود گروهی به نام "صوفیه" در زمان خود خبر میدهد، ولی تسمیه این گروه خاص را متزلزل بیان میکند و هیچیک از سه وجه را بر سبیل قطع و یقین نمیگوید و نیز لفظ "تصوف" را بیان نمیکند تا همکلام با بقیهی علمای لغویین این لفظ را لفظی غیر بلیغ و غیر فصیح معرفی کند همانطور که فیومی در کتاب مصباح المنیر بر این مطلب تصریح میکند و میگوید: «(تَصَوَّفَ) الرَّجُلُ وَ هُوَ (صُوفِيٌّ) مِنْ قَوْمٍ (صُوفِيَّةٍ) كَلِمَةٌ مُوَلَّدَةٌ.[6] تصوف الرجل یعنی او صوفی است و از قوم صوفیه و این کلمه تولید شده است و در عرب فصیح استعمال نشده است.»
پینوشت:
[1]. طباطبایی؛ سید محمد رضا، صرف ساده، انتشارات دارالعلم، قم، 1392، صفحه 154
[2]. جوهری؛ اسماعیل بن حماد، الصحاح (تاج اللغه و صحاح العربیه)، محقق/مصحح: عطار؛ احمد عبدالغفور، انتشارات دارالعلم للملایین، بیروت، چاپ اول، جلد4، صفحه 1389
[3]. همان
[4]. ابن منظور؛ محمد بن مكرم، لسان العرب، انتشارات دار صادر، بیروت،چاپ سوم، جلد 9، صفحه 200
[5]. زمخشرى؛ محمود بن عمر، أساس البلاغة، انتشارات دار صادر، بیروت، چاپ اول، صفحه 365
[6]. فيومى، أحمد بن محمد، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، جلد 2، ناشر:موسسه دار الهجرة، قم، 1414 قمری، صفحه 352
افزودن نظر جدید