حکایت مشق گفتن بهاءالله!
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ پیامبرخواندهی بهائیت همچون پیامبران الهی، خود را دارای مقام اُمّیت [1] میدانست: «إنّا ما دخلنا المدارس و طالعنا المباحث اسمعوا ما یدعوکم به هذه الامّی [2]؛ به درستی که ما داخل در مدرسه نشدهایم و چیزی از مباحث را مطالعه نکردهایم. بشنوید این اُمّی را در آنچه شما را به آن دعوت میکند».
اما جالب است بدانیم در کنار اعتراف گاه و بیگاه نزدیکان بهاء و بزرگان بهائیت به درس خوانده بودن وی [3] و همچنین اعتراف پیامبرخواندهی بهائی به جهل خود [4]؛ به حکایتی جالب در زمینهی نقض ادعای اُمّیت جناب بهاء برمیخوریم.
ماجرا از این قرار است که عبدالبهاء از قول میرزا موسی کلیم (: برادر بهاء و صبح ازل)، خطاب به صبح ازل نقل میکند که میرزا موسی در نصیحتِ صبح ازل از او میخواهد که از مخالفت با پیامبرخواندهی بهائیت (: دیگر برادرشان) دست بردارد: «گفت ای برادر اگر دگران پی به حقایق نبرند امر در پیش من و تو مشتبه نیست، الطاف جمال مبارک را فراموش نمودی که من و تو هردو را تربیت مینمودند چون برادر بزرگتر بوده چقدر مواظبت درس و مشق تو بودند. شب و روز املاء و انشاء تعلیم میدادند و هر دم به خطوط متعدّد تشویق میفرمودند حتی به اَنامِل (: انگشتان) مبارکه تعلیم مشق میدادند».[5]
اما به راستی چگونه حسینعلیبهاء سالها قبل از آنکه ادعای اُمّی بودن داشته باشد و حتی قبل از ادعای علیمحمد باب، به برادران کوچکتر خود تعلیم مشق میکرد و کسی هم از علم لدنی وی در آن دوران سخنی نگفته و یا از عالِم بودنش اظهار تعجب ننموده است؟! این در حالیست که اگر میرزاحسینعلی از همان دوران کودکی دارای معلومات لدنی بود، حتما تعجب اطرافیان را به عنوان کودک یا نوجوانی که بدون تعلیم عالم شده است را برمیانگیخت.
لذا عبدالبهاء با ذکر این حکایت، نه تنها ادعای اُمّیت عموی خود صبح ازل را زیر سؤال برد، بلکه موجبات رسوایی ادعای اُمّیت پدر خود را نیز فراهم ساخت. آری؛ ذکر این حکایت توسط عبدالبهاء، به مثابه دُمب خروسی است که قسمهای بهاء را در ادعای اُمّیتش بر باد داد!
پینوشت:
[1]. اُمّیت به معنای آن است که شخص، مثل زمان تولد از مادر، نزد کسی علم نیاموخته باشد؛ همچون حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) که خداوند در موردشان فرمودند: «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لاتَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُون [عنکبوت/48]؛ تو هرگز پیش از این کتابی نمیخواندی، و با دست خود چیزی نمینوشتی، مبادا کسانی که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند».
[2]. فاضل مازندرانی، اسرارالآثار، بیجا: مؤسسهی ملّی مطبوعات امری، 124 بدیع، ج 1، ص 191.
[3]. جهت مطالعهی بیشتر، بنگرید به مقالهی: لوح سلطان ایران و یک پرسش ؟
[4]. جهت مطالعهی بیشتر، بنگرید به مقالهی: نمونهای از جهل بهاءالله
[5]. عباس افندی، تذکرة الوفاء، حیفا: مطبعه عباسیه، 1342 ق، ص 138.
افزودن نظر جدید