نحوه شهادت شهید حدادیان از زبان مادرش
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مصاحبه با مادر شهید محمدحسین حدادیان. به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم (به نقل از روزنامه جوان)، تا سوریه رفته و با تروریستهای داعش جنگیده بود، اما اینجا در تهران، امالقرای جهان اسلام شهید شد؛ به دست کسانی که مدعی صلح و دوستی بودند، اما با مأموران تأمین امنیت کشور همان رفتاری را کردند که داعش با مردم سوریه و عراق میکرد. رفته بود سوریه جنگیده بود تا نیاز نباشد اینجا در تهران مقابل تروریستها بایستند، اما رد خشونت جایی وسط همین پایتخت امن غرب آسیا سر برآورد؛ تهران خیابان پاسداران، گلستان هفتم، مقابل منزل نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی. مریدان تابنده آمده بودند تا بکشند و بسوزانند. در این مسیر مجهز به انواع سلاح سرد بودند و سلاحهای گرمشان هم برای استفاده آماده بود که مأموران امنیت دیگر مهلتشان ندادند. باوجود انواع سلاحی که در دست داشتند، همچون تروریستهای تکفیری ماشین را هم بهعنوان یک ابزار ترور و خشونت به خدمت گرفتند. اتوبوسی را به دل مأموران ناجا زدند و سه نفر را شهید کردند و بعد با یک سمند بهسوی حافظان امنیت شهر حمله کردند. محمدحسین زمین خورد، ماشین از رویش رد شد و ثانیههایی بعد باز به عقب برگشت و برای بار دوم تن زخمیاش را زیر گرفت.... صبح شهادت بانوی دوعالم بود؛ پیکر او زخمی و خونآلود کنار مزار شهیدان مدافع حرم در امامزاده علیاکبر چیذر آرام گرفت تا نمادی باشد بر آنکه این سرزمین با خون همه شهدا ایستاده است؛ از دمشق تا تهران.
اکنون که روبهرویتان نشستهام فقط چند روز از شهادت پسرتان گذشته است. قبل از هر صحبتی از شما برای قبول مصاحبه سپاسگزارم، خانم تاجیک، سبک و منش فکری و رفتاری محمدحسین چقدر به شهدا و شهادت نزدیک بود؟
محمدحسین خیلی حسرت دوران دفاع مقدس را میخورد. ارتباط خاصی با شهدا داشت. محمد عاشق شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به سوریه برود.
پس مدافع حرم هم بودند؟
بله، محمدحسین خیلی دغدغه رفتن داشت. یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: مامان اگر من یکزمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت میکنید؟ نظرتان چیست؟ گفتم: یک عمر است که به اباعبدالله (ع) میگویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی و اسرتی ، آقا جون همه زندگی من به فدایت، حالا که وقتش شده، بگویم نه نرو؟ وقتی رفت گفتم با شهادت برمیگردد اما مصلحت خدا بر این بود که سالم برگردد.
اگر میشود به موضوع شهادت محمدحسین بپردازیم. شما در جریان حوادث و درگیریها بودید؟
محمدحسین شب حادثه به هیئت رفت. برای عزای اهلبیت لباس مشکی میپوشید. در ایام فاطمیه در هر دو دهه مشکی میپوشید. محرم که از راه میرسید انگار فصل بهار زندگیاش از راه رسیده باشد. همهاش میگفت دارد محرم میآید.
نحوه شهادتش چطور بود؟
وقتی پیکر چاکچاک پسرم را دیدم، به عمق فاجعه پی بردم. البته نگذاشتند همه پیکر را ببینم. وقتی خواستم سینهاش را ببینم نگذاشتند و گفتند دست به چیزی نزنید. همه صورتش سوراخ سوراخ شده بود. نمیدانم با چشمانش چه کرده بودند، بینی محمدحسین شکسته بود، هر جنایتی که از دستشان برمیآمد با پسرم کرده بودند. تمام برجستگیهای بدن و صورت محمدحسین را برایم با پنبه درست کرده بودند. وقتی شنیدم محمدحسین شهید شده، خدا را شکر کردم. محمد آرزو داشت این مدلی به دیدار معبودش برود.
بعدها وقتی لحظه شهادتش را شنیدم یاد آن صحنه عاشورا افتادم که بر پیکر امام حسین (ع) تاختند. شهادتش داستان کربلا را برایم تداعی کرد. ابتدا با تفنگ شکاری به محمدحسین شلیک میکنند، بعد با همان تفنگ به سروصورتش میزنند. بعد که محمدحسین دستتنها میماند با قمه و هر چه در دست داشتند به جانش میافتند و در آخر هم با خودرو از روی بچهام رد میشوند و این کار را تکرار میکنند. اگرچه دراویش وحشی، اسبی برای تاختن به جان محمدحسین نداشتند اما سوار بر خودرو بر بدن چاک چاکش تاختند و شهادت محمدحسین اینگونه غریبانه رقم خورد. اینها نشاندهنده نفرت و کینه دشمنان اسلام و انقلاب است. خدا را شاکرم که بعد از 1400 سال ذرهای تنها ذرهای از آن دریای مصائب عاشورا را به ما نشان دادند.
فکرش را میکردید محمدحسین در خیابان پاسداران تهران به آرزوی همیشگیاش برسد؟
نه اصلاً تصور نمیکردم در تهران این اتفاق برای محمدحسینم بیفتد. فکر شهادتش را میکردم اما به این شکل نه، فکر نمیکردم. اگر این اتفاق برای محمدحسین در سوریه میافتاد برایم عجیب نبود. اینهمه صدمه و جراحت بر پیکرش اگر در سوریه و به دست داعش تکفیری اتفاق میافتاد جای تعجب نداشت.
آن روزی که من محمدحسین را به سوریه فرستادم، منتظر بودم. منتظر اسارت، جانبازی و شهادتش. میدانستم آنها رحم ندارند. آمدهاند که اسلام را نابود کنند و شنیده و دیده بودم که چه بلایی سر مدافعان حرم میآورند، اما اینکه یک همچین اتفاقی در ایران، در تهران، در امنترین شهر اسلامی جهان برای پسرم بیفتد، کمی غیرمنتظره بود. دراویش شقی با هر چه در دست داشتند به محمدحسین ضربه زده بودند. همه نیزه به دست به جان محمد افتادند. فکرش را نمیکردم در خود تهران داعشیها این مدلی لانه کرده باشند. البته لانه هم ندارند اینها مانند گرد هستند، مانند کاهی که با یک فوت به فنا میروند. فقط اراده میخواهد. شهادت جوانانمان را در تهران در زمان فتنهها شاهد بودیم، اما این نوع شهادت به این وحشتناکی نداشتهایم.
چه پیامی برای آن بهاصطلاح دراویشی دارید که به بهانههای واهی به جان و مال مردم تعدی کرده و جوانان غیور ناجا و بسیج را به شهادت رساندند؟
«جاء الحق و ذهق الباطل ان الباطل کان ذهوقا» فقط همین یک جمله را به آنها میگویم. باطل رفتنی است. ما اینها را باطل میدانیم که نمیخواهیم از آنها صحبت کنیم. حالا هر از چند گاهی برای خودشان توهماتی ایجاد میکنند و برای این توهمات سروصدا به راه میاندازند که ماندگار نیست. ما اینها را باطل میدانیم.
دیدگاهها
ارزو
1401/09/21 - 19:12
لینک ثابت
خداصبرش بده خوشبحال تومادر
علی
1401/09/29 - 00:53
لینک ثابت
امشب شب شهادت بی بی دو عالم و
افزودن نظر جدید