چرا فرهنگ شرق به غرب راه پیدا کرده است؟
تمدن غرب بعد از رنسانس در مواجهه با شبهات و سؤالاتی که به دین شد بدون پاسخ ماند؛ و چون از انسجام عقیدتی محکمی برخوردار نبودند، مردم دین را از صحنهی زندگی خود کنار گذاشتند. پساز مدتی که با عالم غیب دور افتادند، با مواجهه با ادیان شرقی مخصوصاً اسلام، این ادیان به سرعت در آن مناطق گسترش یافتند.
همیشه براین باور بودیم که فرهنگ و اعتقادات از غرب به شرق منتقل میشود. ولی واقعیت این است که بیشتر این عقاید و فرهنگها از شرق به غرب رواج پیدا کرده است. اصول کلی که هماکنون، فرهنگ غرب بر آن پایهگذاری شده است شامل: 1. اومانیسم یا همان انسانمحوری که غایت همهی ارزشها انسان تلقی میشود؛ 2. نیهیلیسم یا همان پوچانگاری که وجود خدا را در هستی خلقت منکر میشود؛ 3. اصالتدادن به عقلانيت ابزاری
در اینگونه فضای اجتماعی غرب، انسان از اصل خود که همان ارتباط با غیب و خالق خود است دور افتاد. و چون دید خوبی به مسیحیت نداشتند، لذا ادیانی چون اسلام، بودیسم و عرفانهای نوظهور دیگر بهشدت در این فضا شروع به رشد کردند.
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مدتهاست عادت کردهایم که تاریخ جهان مدرن، بهصورت تسلط غرب بر شرق است. این سلطه ابتدا توسط غلبه و استثمارگری بود و متعاقب آن توسط کنترل مالی، تجاری و صنعتی صورت گرفت. تا سالهای اخیر، ما به تسلط غرب از طریق استیلای فرهنگی غرب بر شرق نگاه میکردیم. به این صورت که تصورات و ایدههای غرب که توسط رسانههای جمعی تهیه و منتشر میشد، فرآیند جهانی «غربی شدن» را تحت تأثیر قرار میدادند. اگر تحت تأثیر این استنباط، واکنش مخالفی ابراز میشد، بهطورکلی بیاهمیت شمرده میشد. مطمئناً برای مدتی طولانی در غرب نوعی علاقهمندی نسبت به «شرق سحرآمیز» و تمام چیزهای شرقی وجود داشته است. علاقهای که طرز تلقی و ایدههای دینی را نیز شامل میشد.[1]
تفاوتى كه ميان شرق و غرب وجود دارد، تفاوت مبانى انديشهاى و فرهنگى است. چهبسا مبانى انديشه مختص به جغرافياى مغرب زمين نبوده و در بیشتر اوقات بسيارى از این مباحث نشأت گرفته از مبانی فکری شرق باشد. بنابراين آنچه در اين بخش، مبناى تفكيك ما قرار میگيرد، انديشه و تفكرات به وجود آمده پس از دوران رنسانس در برخى كشورهاى جهان بهخصوص كشورهاى اروپايى میباشد كه منجر به ايجاد تمدن مدرن غربى گرديد.
اصول كلى و مبانى فكرى، فرهنگى غربِ مدرن، شامل اصولی استکه عبارت است از:
1. اومانيسم(انسانمحورى)
اومانيسم يا فرهنگ انسانمحور، خصيصهی غرب مدرن است و آن را از تمامى دورههاى ماقبل خود و نيز دنياى شرق متمايز مىكند. در تفكر مشرقزمين، انسان و جهان در ذيل محوريت خدا قرار مىگرفت. اما در تفكر جديد غربى، مبدأ و منشأ و غايت همه ارزشها، بشر مىشود.
2. نیهیلیسم(پوچانگاری):
نيهيليسم در فارسى معادل پوچانگارى يا نيستانگارى است. در واقع نيهيليسم، ساحت غيبى و حضور خدا را حداقل در بعد اجتماعى نيست مىانگارد. در اين انديشه ساحت غيبى خدا حذف مىشود يا اگر به آن اعتقادى باشد براى اين ساحت غيبى شأن حضورى قائل نيست يعنى اعتقاد بر اينكه ساحت غيبى فقط هست ولى حضور و هدايت و تأثيرگذارى بر زندگى ما ندارد.
3. اصالتدادن به عقلانيت ابزاری:
عقل انسانى در رويكرد ابزارى، چون تجسم خواستها و هواهاى اوست، ابزارى براى تصرف، سلطه و قدرتطلبى مىشود. عقلانيت انسانى در اين رويكرد، قداست، هدايتگرى و راهنمايى را از دست مىدهد و بيشتر به جنبههاى تصرفى توجه مىكند. اين عقلانيت، ابزارى بهعنوان ويژگى عقلانيت مدرن شده است. يكى از خصايص عقل ابزارى، استيلادوستى نسبت به همه پديدهها و موجودات است و با طبيعت سالم بشر منافات دارد و در تضاد است.[2]
در اینگونه فضای اجتماعی غرب، انسان از اصل خود که همان ارتباط با غیب و خالق خود است دور افتاد. و چون دید خوبی به مسیحیت نداشتند، لذا ادیانی چون اسلام، بودیسم و عرفانهای نوظهور دیگر بهشدت در این فضا شروع به رشد کردند.
اولين و مهمترین ويژگى جوامع شرقى يا اسلامى ديندارى و اعتقاد به غيب است كه برخلاف جوامع غربى پس از دوره رنسانس تحت تأثیر تجربهگرایی و اصالت تجربه قرار گرفته بودند؛ هنوز بهصورت امرى غير مهم در نيامده است.[3]
پینوشت:
[1] . برایان ویلسون، جنبشهای نوین دینی، نشر مرندیز، 1386، ص 74.
[2] . بانک سوالات پرسمان(نرم افزار).
[3] . سخنرانی دکتر شهریار زرشناس در فرهنگسرای علوم، تاریخ 30/6/83.
افزودن نظر جدید