نرسیدن وقت مرگ، پس از قبض روح !
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ فرشته مأمور قبض ارواح از جانب خداى تواناى دانا، برای قبض روح مأموريت پیدا میکند، و در قرآن آمده است: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ [سجده/11] بگو: فرشته مرگ كه موكل بر شماست، شما را مىميراند. سپس به سوى پروردگارتان بازگردانيده مىشويد.» و نیز فرموده است: «وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتَابًا مُؤَجَّلًا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَنْ يُرِدْ ثَوَابَ الْآَخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَسَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ [آل عمران/145] هيچ كس جز به فرمان خدا نمىميرد. مدت مكتوب است. هر كس خواهان ثواب اين جهانى باشد به او مىدهيم و هر كس خواهان ثواب آن جهانى باشد، به او مىدهيم و شاكران را پاداش خواهيم داد.» پس آن فرشته برای قبض روح، از خداوند دستور میگیرد، و لحظهای نمیتواند تخلف کند: «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ [اعراف /34] هر امتى را مدت عمرى است. چون اجلشان فراز آيد، يك ساعت (لحظه) پيش و پس نشوند.» و «وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ [نحل/61] اگر خداوند بخواهد كه مردم را به گناهشان هلاك كند، بر روى زمين هيچ جنبندهاى باقى نگذارد، ولى عذابشان را تا مدتى معين به تأخير مىافكند. و چون اجلشان فرارسد، يك ساعت (لحظه) پس و پيش نشوند.»
با این مقدمه نگاهی به زندگینامه یکی از راویان صحیح مسلم و سنن أبوداود و سنن ترمذي و سنن ابنماجه، به نام يعقوب بن أبيسلمة ماجشون، میاندازیم. ایشان و چند تن از بستگانشان به ماجشون ملقب میباشند، و این خانواده، چند فقیه و عالم و راوی حدیث دارند.[1] در علت وجه تسمیه آنان به ماجشون اختلاف است، بخاری معتقد است که ماجشون به فارسی به معنای گل است.[2]
و مزی از مصعب بن عبدالله نقل کرده است که به خاطر گونههای سرخ آنان، ماجشون نامیده شدهاند. «قال مصعب بن عبدالله الزبيري: إنما سمي الماجشون للونه.[3] به خاطر رنگش ماجشون نامیده شده است.» ولی ابنحجر وجه تسمیه دیگری را از او نقل میکند: «وقال مصعب الزبيري: إنما سمى الماجشون لكونه كان يعلم الغناء و يتخذ القيان وكان يجالس عروة بن الزبير وعمر بن عبدالعزيز في امرته وكان عمر يأنس إليه، فلما استخلف عمر قدم عليه فقال له إنا تركناك حين تركنا لبس الخز فانصرف عنه.[4] او ماجشون نامیده شده است، چون او غنا و آوازخوانی میداند و کنیزانی میگیرد و در دارالاماره با عروة بن زبیر و عمر بن عبدالعزیز مجالست و همنشینی داشت؛ عمر بن عبدالعزیز با او انس و الفتی داشت، هنگامی که به خلافت رسید، نزد ماجشون آمده و گفت: تو را ترک میکنیم همانطور که پوشیدن لباس خز را ترک میکنیم و از او جدا شد.» و مزی هم تکمیل همین سخن را گفته است: «قال مصعب: وكان يعلم الغناء ويتخذ القيان ظاهراً أمره في ذلك...[5] او غنا و آوازخوانی بلد بوده و کنیزان مغنّیه گرفته که آنها را به این کار فرمان میداد.»
در مورد وفات او فرزندش ابنماجشون، اینطور نقل مینماید: «عن ابن الماجشون قال عرج بروح أبي الماجشون فوضعناه على سرير الغسل. و قلنا نروح به. فدخل إليه غاسل يغسله. فرأى عرقاً يتحرك من أسفل قدميه، فتركه. و مكث ثلاثاً على حاله، ثم نشع بعد فاستوى جالساً. فقال: ائتوني بسويق فشربه. فقلنا: أخبرنا ما رأيت. قال: عرج بروحي إلى السماء السابعة. فقيل: من هذا؟ قال: الماجشون. قيل: لم يأن له بعد بقي من عمره كذا كذا سنة وكذا كذا شهرا وكذا كذا يوما وكذا كذا ساعة ثم هبط فرأيت النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) و أبابكر عن يمينه وعمر عن يساره و عمر بن عبدالعزيز بين يديه. فقلت للملك الذي معي: من هذا؟ قال: هذا عمر بن عبدالعزيز. قلت: إنه لقريب المقعد من رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)؟ قال: إنه عمل بالحق في زمن الجور، و إنهما عملاً بالحق في زمن الحق. ذكر هذا يعقوب بن شيبة في ترجمة الماجشون.[6] یعقوب بن شیبه از پسر ماجشون نقل مىكند كه گفت: روان ماجشون كه از تن جدا شد، او را بر تخت گذاشتيم تا غسل بدهيم. غسال كه خواست او را غسل بدهد، مشاهده كرد، كه رگى از زير پايش مىجنبد. برگشت و به ما گفت: رگى از زير پايش مىبينم كه حركت مىكند و مصلحت نمىدانم در غسل او شتاب بكنم. اين جريان را كه ديده بوديم، به مردم گفتيم. مردم، روز بعد بازگشتند و نزد غسال رفتيم و به همان وضع روز قبل ديديم. از مردم معذرت خواستيم. سه روز حال او بر اينسان بود كه مردم مراجعه مىكردند، تا نماز او را بگزارند. سپس بلند شد و نشست و گفت: نوشابه (سويق) بياوريد تا بنوشم. آوردند و نوشيد. او را گفتيم: از آنچه ديدى، ما را آگاه كن. گفت: مانعى ندارد. روحم را كه از بدنم جدا كردند، فرشتهاى روحم را به آسمان دنيا برد و من خواستم كه درهاى آسمان باز شود. باز شد و من به همين ترتيب در آسمانها عروج مىكردم، تا به آسمان هفتم رسيدم. پرسيدند: چه كسى با تو بود؟ ماجشون گفت: به من گفته شد، هنوز وقت مرگ تو نرسيده و از عمرت اينقدر سال و اينقدر ماه و اين تعداد روز و اين مقدار ساعت مانده است. آنگاه پيغمبر (صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم) را ديدم كه ابوبكر در سمت راست و عمر در سمت چپ و عمر بن عبدالعزيز در مقابلش نشستهاند. به آن فرشتهاى كه با من بود، گفتم: اين كيست؟ گفت: عمر بن عبدالعزيز است. گفتم: آيا او به پيغمبر نزديك است؟ گفت: او در روزگار ستم، حق را بكار بسته. آن دو نفر ديگر هم در روزگار حق، بر حق عمل كردهاند.»
این نقل در کتب رجالی بسیاری ذکر شده و هیچ بحثی در موردش نشده، مثلاً در این نقل آمده، فرشتهای بدون هماهنگی روح ماجشون را به آسمان برد، درهای آسمان به روی او باز نشد، و گفتند تو زود روح او را آوردی، در صورتی که در آیات ذکر شده، ملک قبض روح تحت فرمان خداوند و با هماهنگی دانسته شده است.
معلوم نیست این نشانه زنده بودن (حركت عضوى از اعضاى مرده، پس از رفتن روح از بدن، و سه روز پس از مرگ، حفظ پيوند رگ پا با مراكز حساس بدن و قطع نشدن این ارتباط و زدن نبض آن) از فضایل ماجشون است، یا برای همه قابل استفاده است و توصیه میشود که چند روزی صبر نمایند.
همچنین در این نقل، در آسمان پیامبر و دو خلیفه و عمر بن عبدالعزیز را دید، پیامبر و خلیفه اول و دوم را شناخت، ولی عمر بن عبدالعزیز که با او هم نشین بوده نشناخت که معلوم نیست این نقل در فضیلت عمر بن عبدالعزیز است، یا راوی اهل غنا که هم خود او و هم فرزند او در کتب صحاح اهل سنت روایت دارند و مورد تأیید علمای اهل سنت هستند.
پینوشت:
[1]. تهذیب التهذیب، ابن حجر، بیروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1404ق، ج11، ص341.
[2]. همان.
[3]. تهذیب الکمال، مزی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق، ج32، ص337.
[4]. تهذیب التهذیب، ابن حجر، بیروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1404ق، ج11، ص341.
[5]. تهذیب الکمال، مزی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق، ج32، ص337.
[6]. وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ابن خلکان، بیروت: دار الثقافة، ج6، ص376.
تهذیب الکمال، مزی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق، ج32، ص338.
تاریخ الاسلام، ذهبی، بیروت: دار الكتاب العربي، 1407ق، ج7، ص506.
تهذیب التهذیب، ابن حجر، بیروت: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، 1404ق، ج11، ص341.
شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ابن عماد حنبلی، بیروت: دار إحياء التراث العربي، ج1، ص259.
الوافی بالوفیات، صفدی، بیروت: دار إحياء التراث، 1420ق، ج28، ص67.
افزودن نظر جدید