شق صدر چیست و آیا برای پیامبر اتفاق افتاده است؟
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ یکی از داستانهایی که در تاریخ اسلام مورد بحث و ایراد قرار گرفته و در برخی از روایات و کتابهای اهل سنت آمده است، داستان «شق صدر»، پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میباشد. پیش از ورود در اصل داستان باید این مطلب را یادآور شویم که بر اساس نقل اهل تاریخ و سیره نویسان، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حدود پنج سال در میان قبیله بنی سعد و در نزد حلیمه سعدیه ماند بدین ترتیب که پس از پایان دو سال دوران شیرخوارگی، حلیمه آن بزرگوار را طبق قرار قبلی نزد آمنه مادر مکرّمه و عبدالمطلب جدّ بزرگوار آن حضرت آورد، ولی روی علاقه بسیاری که به آن حضرت پیدا کرده بود با اصرار زیادی دوباره او را از مادرش گرفته و به میان قبیله برد و این جریان «شق صدر» به گونهای که نقل شده در سالهای چهارم یا پنجم عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده است. [1]
ما اصل داستان را از منابع و کتابهای اهل سنت مطرح نموده و سپس نقض و ابرامهایی که از ناحیه دانشمندان و اهل تحقیق نسبت به این حادثه در کتب تفسیر و تاریخی مطرح گردیده است با ذکر منابع آن ذکر میکنیم:
این داستان را بسیاری از محدثین و سیره نویسان اهل سنت نقل کردهاند مانند «مسلم» در کتاب صحیح، در ضمن چند حدیث، و ابن هشام در کتاب «سیرهاش» و طبری در کتاب «تاریخ» خود، کازرونی در کتاب «المنتفی» و ديگران [2] و اینک یکی از روایاتی را که در صحیح مسلم آمده ذیلاً برای شما نقل میکنیم و سپس به بحثهای جنبی و صحت و سقم آن میپردازیم: «مسلم از انس بن مالک روایت كرده [3] که روزی جبرئیل هنگامی که رسول خدا با پسر بچهها بازی میکرد نزد وی آمد و او را گرفت و بر زمین زد و سینه او را شکافت و قلبش را بیرون آورد و از میان قلب آن حضرت لکه خونی بیرون آورده و گفت: این بهره شیطان بود از تو، و سپس قلب آن حضرت را در طشتی از طلا با آب زمزم شستشو داده آن گاه آن را به هم پیوند داده و بست و در جای خود گذارد... پسر بچهها به سوی مادرش (حلیمه دایه حضرت) آمده و گفتند: محمد کشته شد! آنها به سراغ او رفته و او را در حالی که رنگش پریده بود مشاهده کردند، انس گفته: من جای بخیهها را در سینه آن حضرت میدیدم».
و در سیره ابن هشام از حلیمه روایت کرده که گفت: آن حضرت به همراه برادر رضاعی خود در پشت خیمههای ما به چراندن گوسفندان مشغول بودند که ناگهان برادر رضاعی او به سرعت نزد ما آمد و به من و پدرش گفت: «این برادر قریشی ما را دو مرد سفید پوش آمده و او را خوابانده و شکمش را شکافتند و میزدند»! حلیمه گفت: «من و پدرش به نزد وی رفتیم و محمد را که ایستاده و رنگش پریده بود مشاهده کردیم، ما که چنان دیدیم او را به سینه گرفته و از او پرسیدیم: «ای فرزند تو را چه شد؟» فرمود: «دو مرد سفیدپوش آمدند و مرا خوابانده و شکم مرا دریدند و به دنبال چیزی میگشتند که من ندانستم چیست؟» حلیمه میگوید: «ما او را برداشته به خیمههای خود آوردیم.»[4]
و در هر دوی این نقلها هست که همین جریان سبب شد تا حلیمه آن حضرت را به نزد مادرش آمنه باز گرداند.
و این داستان تدریجاً در روایات توسعه یافته تا آن جا که گفته شد: داستان شق صدر در دوران زندگی آن حضرت چهار یا پنج بار اتفاق افتاده، در سه سالگی (همان گونه که ذکر شد) در ده سالگی و هنگام بعثت و در داستان معراج و در این باره اشعاری نیز از بعضی شعرای عرب نقل کردهاند. [5] و بلکه برخی از مفسّران سوره انشراح و آیه «الم نشرح لک صدرک» را بر این داستان منطبق داشته و شأن نزول آن دانستهاند. [6]
اما ایرادهایی که به این داستان شده و ما به خلاصه از آن که در کتاب ارزشمند «درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام» به تفصیل آمده اشاره میکنیم: این داستان به گونهای که ملاحظه شد از چند جهت مورد خدشه و ایراد واقع شده است:
1. اختلاف میان این نقل و نقلهای دیگر در مورد علت بازگرداندن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به مکه و نزد مادرش آمنه که در این دو نقل سبب بازگرداندن آن حضرت همین جریان ذکر شده و این ماجرا طبق این دو روایت در سال سوم از عمر آن حضرت افتاده، در صورتی که در روایات دیگر و از جمله در همین سیره ابن هشام (ص 167) برای بازگرداندن آن حضرت علت دیگری نقل شده و آن گفتار نصارای حبشه بود که چون آن کودک را دیدند به یکدیگر گفتند ما این کودک را ربوده و به دیار خود خواهیم برد چون وی سرنوشت مهمی دارد. و سال بازگرداندن آن حضرت را نیز در روایات دیگر سال پنجم عمر آن حضرت ذکر کردهاند. [7] و در کیفیت اصل داستان نیز میان نقل ابن هشام و طبری و یعقوبی اختلاف است، چنان چه در سیره المصطفی آمده و در روایت طبری آمده که چند نفر برای غسل و التیام باطن آن حضرت آمده بودند که یکی از آنها امعاء آن حضرت را بیرون آورده و غسل داد و دیگری قلب آن حضرت را و سومی آمده و دست کشید و خوب شد و آن حضرت را از زمین بلند کرد. [8] که همین اختلاف سبب ضعف نقل مزبور میشود.
2. خیر و شرّ و خوبی و بدی قلب انسانی، از امور اعتقادی و معنوی است و چگونه با عمل جرّاحی و شکافتن قلب و شستشوی آن میتوان مادّه شر و بدی را به صورت یک لخته خون بیرون آورد و شتسشو داد؟ و یا این غدّه بدی و شر فقط در سینه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و دیگران ندارند...؟ و امثال این گونه سئوالها؟ و از این رو مرحوم طبرسی در مجمع البیان در داستان معراج فرموده است: «این که روایت شده که سینه آن حضرت را شکافته و شتسشو دادند ظاهر آن صحیح نیست، و قابل توجیه هم نیست مگر به سختی، زیرا آن حضرت پاک و پاکیزه از هر بدی و عیبی بوده و چگونه میتوان دل و اعتقادات درونی آن حضرت را با آب شستشو داد؟...». [9]
و مسیحیان به همین نقل تمسک کرده و گفتهاند جز عیسی بن مریم هیچ یک از فرزندان آدم معصوم نیستند و همگی مورد دستبرد شیطان واقع شدهاند و تنها عیسی بن مریم بود که چون فوق مرتبه بشری و از عالم دیگری بود مورد دستبرد وی قرار نگرفت... و از این گذشته چگونه این عمل چند بار تکرار شده و حتی پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نیاز به این عمل پیدا شد؟ و آیا این غده هر بار که عمل میشد دوباره عود میکرد و فرشتههای الهی مجبور میشدند به دستور خدای تعالی مجدداً این عمل شکافتن صدر آن بزرگوار را تکرار میکردند و موجبات ناراحتی آن حضرت را فراهم میساختند؟!
3. چگونه میتوان معنای این روایات را با آیاتی که در قرآن کریم آمده و هر نوع تسلط و نفوذی را از طریق شیطان در دل پیغمبران و مردان الهی و حتی مؤمنان و متوکلان سلب و نفی کرده جمع کرد؟ مانند آیه شریفه:... إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَی الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَی رَبِّهِمْ يَتَوَكلُونَ [10] و آیه قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ـ إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ [11] و نیز آیه شریفه تطهیر.
به هر صورت این روایت که متضمن شق صدر است از جهاتی مورد خدشه و ایراد واقع شده و حتی بعضی گفتهاند: این نقل در قالب روایت ساخته و پرداخته مسیحیان و کلیساها است و مؤید روایت دیگری است که در صحیح بخاری و مسلم آمده است «که جز عیسی بن مریم همه فرزندان آدم هنگام ولادت مورد دستبرد شیطان واقع میشود و شیطان در او نفوذ میکند و همین سبب گریه نوزاد میگردد، فقط عیسی بن مریم بود که در حجاب و پرده بود و از دستبرد شیطان محفوظ ماند...». [12]
در برابر این ایرادها پاسخهایی هم در حمایت از این حادثه داده شده که اجمالاً به خلاصه آن اشاره میکنیم تا حق مطلب به خوبی ادا گردد:
1. حکمت در این داستان آشکار کردن امر رسالت و آماده ساختن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای عصمت و وحی از زمان کودکی بوده است نه ریشه کن کردن غده شرّ و بدی از جسم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تا این اشکالها پیش آید. [13] (و در واقع این حادثه خودش یک معجزه و خارق عادت است مثل خشک شدن دریاچه ساوه و فرو ریختن کنگرههای طاق کسرا هنگام ولادت آن حضرت).
2. از نویسندگان و دانشمندان شیعی، هاشم معروف حسینی نیز در کتاب سیرة المصطفی پس از آن که اختلاف نقلها را ذکر میکند گفته است: این اختلافات اگر چه موجب میشود تا انسان در اصل داستان تردید کند به خصوص اگر سندهای آن را بر اصولی که در روایات مورد قبول است عرض کنیم، ولی با این حال این مطلب به تنهایی برای انکار این داستان از اصل و اساس و متهم کردن نقل کنندگان کافی نیست، زیرا آن چه اینان نقل کردهاند نوعی از اعجاز است و عقل چنین حوادثی را محال ندانسته و قدرت خدای تعالی را برتر میداند از آن چه عقلها بدان احاطه ندارد و اوهام و پندارها درک آن نتواند و زندگی رسول اعظم خداوند، مقرون است با امثال این گونه حوادثی که برای دانشمندان و محققان قابل تفسیر و توجیه نبود، و جز اراده ذات باری تعالی انگیزه نداشته «و لیس ذلک علی الله به عزیز». [14]
3. علامه طباطبایی در کتاب شریف المیزان در دو جا داستان شق صدر را نقل کرده یکی در ذیل داستان معراج در سوره «اسری» و دیگری در ذیل آیه «الم نشرح لک صدرک» و در هر دو جا بدون این که اصل قضیه را انکار کند، آن را حمل بر «تمثُّل برزخی» نموده که در عالم دیگری شستشوی باطن آن حضرت به این کیفیت در پیش دیدگان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مجسم گشته و مشاهده گردیده است و داستانهای دیگری را نیز که در روایات معراج آمده به همین معنا حمل کرده است. [15]
نویسنده محترم کتاب درسهایی از تاریخ اسلام میگوید: این داستان را محدث بزرگوار شیعه مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب مناقب به گونه دیگری نقل کرده که بسیاری از این اشکالها بر آن وارد نیست و آن این که: از حلیمه سعدیه نقل کرده که در خاطرات زندگی آن بزرگوار در سالهای پنجم از عمر شریفش میگوید: من پنج سال و دو روز آن حضرت را تربیت کردم، در آن هنگام روزی به من گفت: برادران من هر روز کجا میروند؟ گفتم گوسفند میچرانند، محمد گفت: من امروز به همراه ایشان میروم، و چون با ایشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله کوهی بردند و به شستشو و تنظیف او پرداختند، در این وقت پسرم به نزد من آمد و گفت: محمد را دریاب که او را ربودند! من به نزد وی رفتم و نوری دیدم که از وی به آسمان ساطع بود، او را بوسیده و گفتم: چه بر سرت آمد؟ پاسخ داد: محزون مباش که خدا با ما است و سپس داستان خود را برای او بازگو کرد، و در این وقت از وی بوی مشک خالص به مشام میرسید و مردم میگفتند: شیاطین بر او چیره شدهاند و او میفرمود: چیزی بر من نرسیده و باکی بر من نیست. [16]
و اینک بر طبق این نقل میگوییم: گذشته از این که نقلهای پیشین مورد اشکال بود و با یک دیگر اختلاف داشت با این نقل هم مخالف است، و اگر بنای پذیرفتن این داستان باشد همین نقل که خالی از اشکالات پیشین است برای ما معتبرتر است و نیازی هم به توجیه و تأویل نداریم. و تأویلی هم که مرحوم علامه طباطبايي (ره) کردهاند، اگر داستان مربوط به معراج رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها بود توجیه خوبی بود، چون در پارهای از روایات که در مورد مشاهدات دیگر آن حضرت رسیده به همان لفظ تمثیل آمده است و با قرینه آنها میتوان این داستان را نیز همان گونه توجیه و تفسیر کرد، اما آن گونه که معلوم شد این داستان در کودکی آن حضرت اتفاق افتاده و اگر در موارد دیگر هم اتفاق افتاده باشد این تفسیر و توجیه در همه جا دشوار به نظر میرسد، مگر آن که همان توجیه را با قرینهای که ذکر شد شاهد و نمونهای برای موارد دیگر بنگریم.
و در پایان ذکر این نکته هم جالب است که در خاتمه روایت صحیح مسلم همان گونه که ملاحظه شد آمده که انس بن مالک گفته بود: من جای التیام آن زخم را در سینه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میدیدم: گویا او تصور کرده بود که این شکافتن و بستن با چاقو و یا کارد و نخ و سوزن بوده در صورتی که اگر ما داستان را این گونه که نقل شده بپذیریم به عنوان یک معجزه و امر خارق عادت میپذیریم. [17]
پی نوشت:
[1]. رسولی محلاتی، درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ج 1
[2]. صحیح مسلم، ج 1، ص 101ـ 102 سیره ابن هشام، ج 1، ص 164ـ 165 تاریخ طبری، ص 575
[3]. صحیح مسلم، ج 1، ص 101ـ 102
[4]. سیره ابن هشام، ج 1، ص 164ـ 165
[5]. رسولی محلاتی، درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ج 1، به نقل از الصحیح من السیرة، ج 1، ص 83
[6]. تفسیر مفاتیح الغیب، فخر رازی، ج 32، ص 2
[7]. بحارالانوار، ج 15، ص 337ـ 401
[8]. هاشم معروف حسینی، سیرة المصطفی، ص 46
[9]. مجمع البیان، ج 3، ص 395
[10]. نحل: 99.
[11]. حجر: 40 ـ 41.
[12]. الصحیح من السیرة، ج 1، ص 87
[13]. محمد سعید بوطی، فقه السیره، ص 63
[14]. سیرة المصطفی، ص 46
[15]. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ج 13، ص 33 و ج 20، ص 452
[16]. درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام، همان، ج 1
[17]. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 33
منبع: نرم افزار پاسخ، مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات
دیدگاهها
ناشناس
1395/06/16 - 11:45
لینک ثابت
بسیار عالی
افزودن نظر جدید