رفتار زشت ایرانپرستان
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اين نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ايران توسط اعراب مسلمان را يکی از مقاطع تلخ تاريخ معرفی نموده اند. در اين ديدگاه چنين اظهار میشود که حمله اعراب به ايران، جز ويرانی و قتل عام و نابودی تمامی دست آوردهای ايرانيان، هيچ فايدهای برای ايران و ايرانی نداشته است. به اعتقاد ما قبل از بررسی چنين ادعاهايی، لازم است نکاتی چند که در قضاوتهای ما پيرامون جنگ اعراب صدر اسلام با ايرانيان دخيل است را مدّ نظر قرار دهيم؛ چيزی که از ناحيه نويسندگان ضد اسلام اين سلسله مقالات، مورد غفلت واقع شده است.
مقدمه:
پس از رحلت نبیّ مكرم اسلام و سركوبی مرتدين در شبه جزيره عربستان، فتوحات آغاز شد و اعراب مسلمان به طرف ايران و روم رهسپار شدند. كشور ايران در دوره عمر و عثمان به تصرف اعراب در آمد و از آن پس ايران به عنوان بخشی از قلمرو اسلامی به حيات خويش ادامه داد. در خصوص نحوه فتح ايران، نوع برخورد ايرانيان با اين پديده، دخالت و يا عدم دخالت ائمهی شيعه در فتوحات، هدف اعراب از حمله به ايران، نتايج حاصل از حمله اعراب به ايران براي ايرانيان، علت و نحوه پذيرش اسلام از طرف ايرانيان، و مسائلی ديگر از اين دست، اظهار نظرهای فراوانی صورت گرفته است. در يكی از ديدگاه هاي مخالف اسلام، چنين ادعا شده است که «تمام مشكلات ايران، دقيقا پس از حمله اعراب به ايران آغاز شده است. حملات ويرانگری كه با جنگ و خونريزیهای بیشمار همراه بوده است. حتی ائمه نيز با تعصب عربی و ضد ايرانی كه داشته اند در اين خونريزیها شركت داشته اند. ايران و ايرانی هيچ بهرهای از ورود اسلام، جز كشته شدن دانشمندانش و سوختن كتابخانههايش و از بين رفتن مراكز فرهنگیاش نبرده است. ايرانی در پذيرش اسلام هيچ اختياری نداشت و مسلمان شدن ايرانيان به زور شمشير و پس از قتلعامهای فجيع صورت گرفته است و ما ايرانيان 1400 سال است كه فريب مسلمانان را خوردهايم و به خرافات اسلامی چسبيده ايم.»
هدف ما از بررسی اين موضوعات، نقد و ارزيابی ديدگاه اين دسته از نويسندگان و اثبات بطلان ادعاهای واهی آنان است؛ اما قبل از آن بايست چند نکته اساسی را مد نظر داشته باشيم.
درباره فتح ايران و نحوه پذيرش اسلام و علل تمايل ايرانيان به اسلام، در نوشتههای ضد اسلامی و ضد دينی به چند نكته اشاره شده است. يكي از مهمترين نكات در اين خصوص اين است كه «فتح ايران با جنگ و خونريزی و جبر همراه بوده است و ايرانيان به زور اسلام را پذيرفتند. در همه شهرها و ولايات، اعراب با مقاومتهای سخت مردم روبرو شدند و اكثر پايداریهای مردم بیرحمانه سركوب شده است.»
در پاسخ چند نكته را بايد در نظر داشته باشيم:
1) شكی نيست كه در هر درگيری نظامی، افرادی هم به قتل میرسند؛ خصوصاً گروهی كه شكست میخورند، اغلب تعداد كشتههای آنها بيشتر است.
2) نمیتوان گفت همه فرماندهان سپاه اسلام در فتوحات، افرادی بوده اند كه تمام آموزههای اسلامی را رعايت میکردند. بعضی از فرماندهان، ممكن بود در قتل و خونريزي، افراط هم كرده باشند. در زمان رسول خدا(ص) نيز برخی از فرماندهان گاه مرتكب خطا میشدند و حتی افرادی بیگناه را به قتل میرساندند. اين قتلها هرگز مورد رضايت و تائيد رسول خدا(ص) نبود و با عاملين اين اقدامات برخورد جدی میشد. به عنوان نمونه پس از فتح مكه هنگامى كه رسول خدا(ص) در مكه بود، «خالد بن وليد را بر سر قبيله بنىجذيمة ابن عامر كه در غميصاء بودند، فرستاد... چون سحرگاه شد، خالد اسب بر آنان تاخت و مردان رزمى را كشت و زنان و فرزندان را اسير گرفت و خبر به رسول خدا(ص) رسيد. فرمود: «اللهم انى أبرأ اليك مما صنع خالد؛ خدايا من از آنچه خالد انجام داد، به راستى بيزارى مى جويم.» سپس على بن ابيطالب(ع) را فرستاد تا آنچه از آنان گرفته شده بود، حتى زانو بند شتر و ظرف آب سگهايشان را به آنها پرداخت و مالى كه از يمن رسيده بود را به علی(ع) داد تا ديه كشتگان را بدهد.»[1] بنابراين هرگز نبايد جنايتهای افرادی چون حجاج بن يوسف ثقفی، يزيد بن مهلب، خالد بن وليد و... را به حساب اسلام گذاشت.
3) نكتهای كه نبايد از آن غافل شد اين است كه در برخی از گزارشهای تاريخي قطعاً سخنانی اغراق آميز در خصوص تعداد كشتهها، غنايم به دست آمده و... وجود دارد كه حتما بايد با اين دادههای تاريخي با احتياط برخورد شود. دكتر زرينكوب مینويسد: «درباره اخبار فتوح تازيان در ايران مبالغهها و خطاهای بسيار رفته است. روايات اعراب عراق، از گزاف و خودستايی آكنده است. چنان كه اخبار «خداینامههای ايران» نيز از نفرت و بهانه تراشی خالي نيست.»[2] علاوه بر اين، وجود برخی از مطالب در منابع متأخر بدون اينكه اصل اين مطالب در منابع دست اول باشد، نمیتواند مورد پذيرش قرار گيرد. استناد به نوشتههای افرادی چون مرتضی راندي، پطروشفسكی، علی ميرفطرس، بابك دوستدار، فتحعلی آخوندزاده، محمدعلی خليلی، و حتي مورخانی چون حمدالله مستوفی، ميرخواند و گرديزی و ابن اسفنديار كه از مورخان متأخرند و از مسائل تاريخي صدر اسلام سخن گفته اند، درست نيست؛ مگر اينكه اين افراد نوشتههای خود را به منابع دست اول همانند تاريخ طبری، تاريخ يعقوبی، انساب الاشراف بلاذری، الفتوح ابن اعثم كوفی، فتوح البلدان بلاذری و ديگر منابع دست اول ارجاع داده باشند.
4) در اين دست از مقالات ضد دينی، بعضاً توهينهای بسيار زشتی نسبت به بزرگان اين مرز و بوم مشاهده میشود. در چند جا شهيد مطهری(ره) و در يك مورد، دكتر شريعتی به عنوان «تازی پرست و ايران ستيز» معرفي شده اند و صفات بسيار زشت ديگري به اين متفکران بزرگ، خصوصاً شهيد مطهري نسبت داده شده است كه از بيان آنها خوداری میکنيم. در جواب به اين نويسندگان با فرهنگ(!) بايد گفت که اگر شهيد مطهری(ره) اين گونه بود كه شما میگوييد، هرگز كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» را نمینوشت. او در واقع براي بلند كردن نام ايران و ايرانی مسلمان، اين كتاب بسيار ارزنده را نوشته است. شهيد مطهری(ره) مینويسد: «مسائل مشترک اسلام و ايران هم براى اسلام افتخارآميز است، هم براى ايران؛ براى اسلام به عنوان يك دين كه به حكم محتواى غنى خود ملتى با هوش و متمدن و صاحب فرهنگ را شيفته خويش ساخته است، و براى ايران به عنوان يک ملت كه به حكم روح حقيقتخواه و بىتعصب و فرهنگ دوست خود بيش از هر ملت ديگر در برابر حقيقت خضوع كرده و در راهش فداكارى نموده است.»[3] ايرانيان در اين كلام شهيد مطهری(ره) ملتى با هوش، متمدن، صاحب فرهنگ، داراي روح حقيقت خواه، بى تعصب، فرهنگ دوست و خاضع در برابر حقيقت، خوانده شده اند. آيا چنين كلامي از يك «تازی پرستِ ايران ستيز» صادر میشود؟! شهيد مطهری در جای ديگري مینويسد: «ما ايرانيان در عين اينكه به مليت خود علاقهمند بوده ايم اين علاقه مندى زياد، تعصب آميز و كوركورانه نبوده و سبب كور باطنى ما نگشته است تا ما را از حقيقت دور نگاه دارد و قوه تميز را از ما بگيرد و در ما عناد و دشمنى نسبت به حقايق به وجود آورد. از ابتداى دوره هخامنشى كه تمام ايران كنونى به اضافه قسمتهايى از كشورهاى همسايه تحت يك فرمان درآمد، تقريباً دو هزار و پانصد سال مىگذرد. از اين بيست و پنج قرن، نزديک چهارده قرن آن را، ما با اسلام به سر برده ايم و اين دين در متن زندگى ما وارد و جزو زندگى ما بوده است؛ با آداب اين دين، كام اطفال خود را برداشته ايم. با آداب اين دين، زندگى كرده ايم. با آداب اين دين، خداى يگانه را پرستيده ايم. با آداب اين دين، مردمهاى خود را به خاک سپرده ايم. تاريخ ما، ادبيات ما، سياست ما، قضاوت و دادگسترى ما، فرهنگ و تمدن ما، شؤون اجتماعى ما، و بالأخره همه چيز ما با اين دين توأم بوده است. نيز به اعتراف همه مطلعين، ما در اين مدت خدمات ارزنده و فوق العاده و غيرقابل توصيفى به تمدن اسلامى نموده ايم و در ترقى و تعالى اين دين و نشر آن در ميان ساير مردم جهان، از ساير ملل مسلمان -حتى خود اعراب- بيشتر كوشيده ايم. هيچ ملتى به اندازه ما در نشر و اشاعه و ترويج و تبليغ اين دين فعاليت نداشته است. بنابراين حق داريم روابط اسلام و ايران را از جهات مختلف مورد بررسى قرار دهيم و سهم خود را در نشر معارف اسلامى و نيز سهم اسلام را در ترقى مادى و معنوى خويش با دقت كامل و با اتكا به مدارك معتبر تاريخى روشن نماييم»[4]
در جايی ديگر پس از اشاره به اهانتهای برخی از نويسندگان ضد دين به ايرانيان، كه در شكل حمايت، انجام میشود، مینويسد: «از همه عجيبتر اين است كه عدهاى به نام حمايت از مليت ايرانى و نژاد ايرانى بزرگترين توهينها را به ملت ايران مىكنند. گاهى مىگويند ملت ايران با كمال جديت مىخواست از حكومت و رژيم و آيين خودش دفاع كند ولى با آن همه شوكت و قدرت و جمعيت صد و چهل ميليونى و وسعت سرزمين، در مقابل يك عده پنجاه -شصت هزار نفرى عرب شكست خورد. اگر راست است، پس چه ننگ بزرگى! گاهى مىگويند: ايرانيان از ترس، كيش و عقيده و ايمان خويش را عوض كردند. واقعاً اگر چنين باشد، ايرانيان از پست ترين ملل جهانند. ملتى كه نتواند عقيده قلبى خود را در مقابل يك قوم فاتح حفظ كند، شايسته نام انسانيت نيست. گاهى مى گويند: ايرانيان چهارده قرن است كه زير يوغ عرب هستند؛ يعنى با آنكه سيادت نظامى عرب يكصد سال بيشتر طول نكشيد، هنوز پشت ايرانيان از ضربتى كه در چهارده قرن پيش خورده، راست نشده است. زهى ضعف و ناتوانى و بى لياقتى و بى عرضگى... . خلاصه از نظر اين مدعيان، در طول اين چهارده قرن آنچه در تاريخ اين ملت رخ داده بىلياقتى، نفاق و دورويى، ترس و جبن، بى اصالتى، پستى و نامردمى بوده است؛ چيزى كه وجود نداشته «تشخيص» و «انتخاب» و «ايمان» و «حقيقت خواهى» بوده است. از اين رو بزرگترين اهانتها از طرف اين نابخردان به ملت شريف و نجيب ايران وارد مى شود. اما خواننده محترم اين كتاب متوجه خواهد شد كه همه اينها تهمت به ايران و ايرانى است. ايرانى هرچه كرده به تشخيص و انتخاب خود بوده است، ايرانى لايق بوده نه بى لياقت، راست و صريح بوده نه منافق و دروغگو، شجاع و دلير بوده نه جبان و ترسو، حقيقتخواه بوده نه چشم به حوادث زودگذر، اصيل بوده نه بىدین و بىريشه. ايرانى در آينده نيز اصالت خويش را حفظ، و پيوند خويش را با اسلام روز به روز محكمتر خواهد كرد.»[5]
همهي اين سخنان كه شهيد مطهری(ره) در كتاب خويش به خوبی آنها را به اثبات رسانده است، آيا نشان از ايرانی ستيزی و عرب گرايی ايشان است؟! شكی نيست كه شهيد مطهري با كتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» بيشترين ضربه را به افكار نويسندگان ضد اسلامی و ضد ايرانی زده است و نويسندگان ضد دين، بيش از هر كس ديگری، او را دشمن مي دانند و به همين جهت چشمان خويش را به روی حقايق بسته اند.
5) نكته ديگري كه بايد به آن اشاره شود اين است كه سخنان نويسندگان ضد دين و ضد اسلام، چيزی جز حس ناسيوناليستی (مليت پرستی)[6] نيست و ناسيوناليسم، به عنوان نقشهايی از طرف استعمارگران و قدرتهای استكباری، مانعی جدی در راه اتحاد كشورهای اسلامی است. اگر اتحاد اسلامی نباشد دشمنان اسلام بزرگترين ضربه ها را بر پيكر اسلام و مسلمانان وارد میسازند. شهيد مطهری در اين باره مینويسد:«حقيقت اين است كه مسأله مليت پرستى در عصر حاضر براى جهان اسلام مشكل بزرگى به وجود آورده است. گذشته از اينكه فكر مليت پرستى برخلاف اصول تعليماتى اسلامى است (زيرا از نظر اسلام همه عنصرها على السّواء هستند). اين فكر مانع بزرگى است براى وحدت مسلمانان... . در مبارزاتى كه در قرن بيستم به وسيله مسلمانان بر ضد استعمار صورت گرفت و منتهى به نجات آنها از چنگال استعمار شد، بيش از آنكه عامل مليت تأثير داشته باشد عامل اسلام مؤثر بوده است؛ از قبيل مبارزات الجزاير، اندونزى، كشورهاى عربى و پاكستان. آرى، اين ملت ها قرن هاست نشان داده اند كه با انگيزه فكرى و اعتقادى و براساس يك ايدئولوژى مىتوانند وحدت به وجود آورند و قيام كنند و خود را از چنگال استعمارگران نجات دهند. سوق دادن چنين مردمى به سوى عامل احساس مليت، حقاً جز «ارتجاع» نامى ندارد.»[7] بنابراين نوشته هاي ضد دين و ضد اسلامی حركت در مسير قدرت های استكباری است كه خواستار تفرقه انداختن و حكومت كردن هستند.
نتيجه گيري:
در اين بخش ضمن طرح برخی از مباحث مقدماتی، به اين نتيجه دست میيابيم که قبل از هرگونه قضاوت پيرامون درگيریها و جنگها و تعيين حق و باطل در آنها بايست چند نكته را مد نظر داشت: اعتراف به اينکه در هر جنگی امکان کشته شدن افرادی از دو طرف وجود دارد؛ عدم تسری اقدامات فردی برخی از اعضا به کل مجموعه، توجه به گزارشهای تاريخی و تشخيص گزارش صحيح از نادرست با مراجعه به منابع معتبر و دست اول، بر حذر بودن از فرافکنی و نسبتهای ناروا به صاحب نظران مخالف خود و برخی ديگر از اموری که میتواند در قضاوت ما دخيل باشد.
پی نوشت:
[1]. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 61 و تاريخ الطبری، ج 3، ص 67.
[2]. تاريخ ايران بعد از اسلام، ص 283.
[3]. خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 15.
[4]. همان، ص47 و 48.
[5]. همان، ص 124 و 125.
[6]. احساسات ملى تا آنجا كه جنبه مثبت داشته باشد و نتيجه اش خدمت به هموطنان باشد قابل توجه است ولى آنجا كه جنبه منفى به خود مى گيرد و موجب تبعيض در قضاوت، در ديدن و نديدن خوبي ها و بدي ها، و در جانب دارى ها مى شود ضد اخلاق و ضد انسانيت است. خدمات متقابل اسلام و ايران، ص51.
[7]. خدمات متقابل اسلام و ايران، ص48-50.
کتابنامه:
1) زرین کوب، عبدالحسین؛ تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، امیر کبیر، چاپ دوم، 1355.
2) طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الطبري، بيروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387.
3) مطهري، مرتضي؛ خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، صدرا، چاپ سي و دوم، 1385.
4) يعقوبى، ابن واضح؛ تاريخ اليعقوبى، بيروت، دار صادر، بي تا.
منبع: پژوهشکده باقر العلوم
افزودن نظر جدید