برخي از طريقتهاي جنگ طلب صوفيه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ بر خلاف آنچه صوفيه درباره سياست و دخالت در آن سخن ميگويند، در عين حالي که بيشتر طريقتها از درگيري سياسي دوري ميجستند، برخي از آنها به آنچه ميتوان آن را امور سياسي خواند علاقه داشتند. قابل تصور است که ادعاي بعضي از مشايخ به عقل و خرد نبوي – که ظاهرا از حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) به ميراث برده بودند- احتمالا ايشان را بر آن داشته تا رسالت سياسي براي خود قائل شوند. اينکه آنها بعضي اوقات کلاه نمدين خود را تاج فقر ميخوانند و عناوين شاه يا سلطان را بر نامهاي معمولي خود ميافزودند ميتوانست کافي باشد که آنان را در چشم شاهان مظنون جلوه دهد.[1]
با اين همه، مشايخي بودند که ادعاهاي سياسي و اجتماعي مشخص داشتند. نگراني تمايل مرجئه و شيعه به برافروختن آتش جنگ بر ضد فرمانروايان فاقد صلاحيت هيچگاه ذهن مسلمانان پرهيزگار را راحت نميگذاشت، براي آنکه هر شيخ جاهطلبي به راحتي ممکن بود، به عنوان ضرورتي ديني يا اجتماعي، نماينده شورشي بر ضد پادشاهي فاقد صلاحيت باشد. به همين علت است که طريقتهاي صوفيانه هرازگاهي در جنگ عليه مهاجمان، ستمگران و حتي فرمانروايان ظالم شرکت داشتهاند.
تاريخ ايران همچون تاريخ چندين کشور اسلامي ديگر، مواردي چند از درگيري طريقتها را در اين قبيل عميلات نشان ميدهد.
يک نمونه جالب آن که به روزگاران پيش از عصر مغول برميگردد قضيه طريقت کازروني است که توسط ابواسحاق کازورني از روحانيان سرشناس ايران تاسيس شد.[2] او خطيبي پرحرارت بود و طريقه او تا قرنها دوام يافت. گرچه از خانوادهاي زرتشتي ميآمد، ولي کوشش فراوان کرد تا زرتشتيان فارسي را به آغوش اسلام درآورد. طريقهاي که نام او را بر خود داشت از راه ايران به هند، چين و آناطولي منتشر شد. اين طريقت به سبب خصلت جنگطلبانهاش، در طول دوره نهم هجري قمري نقش بسيار مهمي در امپراطوري عثماني ايفا کرد.
مثالي ديگر از تصوف پرخاشجو طريقه جوريه بود. بنيانگذار آن، مردي به نام شيخ حسن جوري توفيق يافت راه را براي چيزي که مورخان آن را "جمهوري شيعي" سربداران ميخواندند آماده کند.[3]
اما بهترين نمونه در تاريخ ايران موردِ صفويه، سلسلهاي از فرمانروايان ايراني، است که نام خود را از نام پدربزرگ بنيانگذار آن، شيخ صفيالدين اردبيلي ميگيرد. گرچه شيخ صفي خود، مانند بسياري ديگر از مشايخ عصر خويش سني راست باوري بود، اما جانشينان و پسرانش تشيع را پذيرفتند و بعدها آن را دين رسمي ايران قرار دادند.
تهاجم مغول شاهد واکنش سرسختانه کبرويه درماوراءالنهر بود. در خلال اين منازعه، بنيانگذاران طريقه کبرويه، شيخ نجمالدين کبري به قتل رسيد. بنا به گزارش بعضي مورخان، اين پير روحاني که از پذيرش ائتلاف با مغولان سرسختانه سر باز زده، شهادت جسورانه را بر زندگي خفتبار همراه با تسليم در مقابل کافران ترجيح داد.[4] پس از شهادت کبري، طريقهاش شامل جمعي شيخ و وليّ بود که از ميان آنان علاءالدوله سمناني شاخهاي را تاسيس کرد که رکنيه خوانده ميشد؛ سيد محمد نوربخش شعبهاي را به نام طريقه نوربخشي آغاز کرد و سيد عبدالله نامي طريقه جديدي موسوم به ذهبيه را بنيان نهاد.[5]
علاءالدوله، يکي از کارگذاران پيشين دولت مغول، که بعدها به تصوف گرويد در برابر نظريه وحدت الوجود ابن عربي سخت ايستادگي کرد؛ اين نظريه که شيخ عبدالرزاق، از مشايخ سهروردي، براي آن ارزش فراواني قائل بود جاذبهاي خاص براي صوفيه در ايران داشت. معذلک وي آن اندازه اهل تسامح بود که حتي از راهبان مغولي زمان خود راهنماييهاي معنوي طلب ميکرد. اما او نيز مانند ديگر پيشينيان کبروي خود – سعدالدين حمويه و سيد علي همداني- موفق شدند درتعاليم صوفيانه خويش پيوندهاي نزديکتري بين تشيع و تسنن برگزار کنند.
ديگر همکار کبروي علاءالدوله، يعني سيد محمد نوربخش آشکارا به تشيع گرويد. ليکن اين شيخ صوفي آرمانهاي جاهطلبانه ديگري در سر داشت. پيروانش چندين بار او را خليفه اعلام کردند و چندين بار به فرمان سلطان همروزگارش شاهرخ تيموري دستگير، تبعيد و زنداني شد. طريقه او به رغم آزار و اذيتهاي گوناگون راه خود را به هند پيدا کرد و براي مدت طولاني در کشمير منزلتي در خور توجه داشت.[6]
آخرين شاخه کبراويه، طريقت به اصطلاح طلايي، ذهبيه بود، که آشکارا به تشيع ايمان آورد و حتي – در دوره نامساعد صفوي – سيطره خود را در جنوب ايران حفظ کرد. سرشناسترين شيخ اين طريقه قطبالدين نيريزي بود.
در ميان طريقتهاي صوفيانهاي که به دنبال هجوم مغول محبوبيتي در ايران به هم رساند، بايد از سهرورديه و قلندريه نام برد. طريقه اول که بنيانگذارش عمر سهروردي يکي از ياران و عزيز کرده ناصر خليفه عباسي بود، نفوذ خود را در ايران احتمالا با سقوط بغداد از دست داد. در واقع دوستي ميان ناصر و سهروردي چنان بود که خليفه او را به رياست تمامي خانقاهها منصوب کرد و به عنوان سفير خود وي را به دربار سلاطين مغول گسيل داشت. اينکه سهروردي از اين خليفه به عنوان مقامي هوادار سنت نام ميبرد نکتهاي غريب است. اگرچه طريقت اصلي سهرورديه مريدان بيشتري در افغانستان و هند پيدا کرد، اما شعبههاي آن مدتها پس از ماجراي (سقوط) بغداد همچنان در ايران فعال بودند. از جمله اين شاخههاي فرعي، خلوتيه خراسان و جماليه ولايت اصفهان را ميتوان نام برد. طريقت صفويه نيز شعبهاي از سهرورديه بود، اما بعدها به تدريج به طريقت مستقلي تبديل شد.[7]
با آوردن مثالهايي از طريقتهاي جنگجوي صوفيه، سخن کساني از صوفيه که معتقد به دخالت صوفيه در امور سياسي نيستند زير سوال رفته، زيرا حداقل پيشينه تاريخي صوفيه امري غير از اين را به نمايش گزارده است. آري کساني از مشايخ صوفيه بودهاند که به علتهاي شخصي تمايلي در دخالت در سياست نداشتهاند. اما از اين صغري و کبري نميتوان نتيجه گرفت که تمامي فرقههاي صوفيه تمايلي در دخالت در سياست نداشته و ندارند. بلکه شواهد تاريخي اتفاقا عکس اين مطلب را تاييد ميکند. چرا که برخلاف طريقتهايي که از سياست به هر دليلي کناره ميگرفتند، طريقتهايي نيز بوده و هستند که براي مناصب سياسي وارد جنگ ميشدهاند.
منابع:
1-زرينکوب، عبدالحسين، تصوف ايراني در منظر تاريخي آن، ترجمه مجدالدين کيواني، تهران، انتشارات سخن، 1383 شمسي، ص 50 به نقل از: Algazel: Dogmatica, moral y ascetica, ساراگوسا، 1958 ميلادي، ص 104
2-زرينکوب، عبدالحسين، تصوف ايراني در منظر تاريخي آن، ترجمه مجدالدين کيواني، تهران، انتشارات سخن، 1383 شمسي، ص 50 به نقل از: A.J Arberry, “the Biography of sheikh abu hshaq al-Kazarauni, Oriens, ج 3، 1950 ميلادي، صص 163-182
3-A.bausani, “Religion under the Mongols,”Cambridge history of Iran ج5، کمبريج، 1968 ميلادي، ص 547
4-نجم الدین کبری . [ ن َ مُدْ دی ن ِ ک ُ را ] (اِخ ) احمدبن عمربن محمد خیوقی خوارزمی ، مکنی به ابوالجناب و ملقب به نجم الدین و طامةالکبری و معروف به شیخ نجم الدین کبری . مؤسس سلسله ٔ کبرویه . از مشاهیر عرفا و اکابر صوفیان قرن ششم و هفتم هجری است نجم الدین رازی و مجدالدین بغدادی و سعدالدین حموی و سیف الدین باخرزی و بهاءالدین ولد از مریدان و شاگردان ویند. کبری گفتن او به جهت آن است که از کثرت فطانت و ذکاوت ، تمامی مشکلاتی را که از وی سؤال نمودند، حل نموده و بر هر کسی که با وی جدل و مناظره کردی غالب آمدی . او را طامةالکبری [ بلای بزرگ ] گفتند اما ابوالجَنّاب گفتن او به جهت کثرت اجتناب او از دنیا بوده است . او را ولی تراش گفته اند که در مدت عمر دوازده کس را به مریدی قبول کرد و همه از مشایخ و اولیا شدند، چون شیخ مجدالدین بغدادی و شیخ سعدالدین حموی و... چنگیزخان پیش شیخ نجم الدین کبری فرستاد که فرموده ام که در خوارزم قتل عام کنند، باید از آنجا بیرون آئی تا کشته نشوی ، شیخ جواب داد که هشتاد سال در زمان خوشی با خوارزمیان بودم ، در وقت ناخوشی از ایشان تخلف کردن بی مروتی باشد... در فترت مغول در خوارزم شهید شد در سنه ٔ ثمان و عشر و ستمائه [ 618 هَ .ق . ]. مزارش ناپیداست . لغت نامه دهخدا به نقل از تاریخ گزیده، ص 789.
5-زرينکوب، عبدالحسين، تصوف ايراني در منظر تاريخي آن، ترجمه مجدالدين کيواني، تهران، انتشارات سخن، 1383 شمسي، ص 50 به نقل از: Algazel: Dogmatica, moral y ascetica, ساراگوسا، 1958 ميلادي، ص 104
6- زرينکوب، عبدالحسين، تصوف ايراني در منظر تاريخي آن، ترجمه مجدالدين کيواني، تهران، انتشارات سخن، 1383 شمسي، ص 51
7-زرينکوب، عبدالحسين، تصوف ايراني در منظر تاريخي آن، ترجمه مجدالدين کيواني، تهران، انتشارات سخن، 1383 شمسي، ص 52
دیدگاهها
ناشناس
1393/10/14 - 11:01
لینک ثابت
سلام
افزودن نظر جدید