افزودن نظر جدید
عزیزم فکر نکن که با مسخره
عزیزم فکر نکن که با مسخره کردن کسی میتونی اون شخصو زیر سوال ببری .برعکس فهم شعور خود را به همه نمایان میکنی.در ضمن فردوسی فقط در مدح علی شعر نخوانده در مدح خلفای پیشین نیز بیت هایی سراییده : ترا دین و دانش رهاند درست ره رستگاری بیایَدت جست اگر دل نخواهی که باشد نژند نخواهی که دائم بُوی مستمند به گفتارِ پیغمبرت راه جوی دل از تیرگیها بدین آب شوی چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند نهی که خورشید بعد از رسولان مِه نتابید بر کس ز"بوبکر" به "عُمر" کرد اسلام را آشکار بیاراست گیتی چو باغ بهار پس از هر دوان بود "عثمان"، گزین خداوند شرم و خداوند دین چهارم علی بود جفت بتول که او را به خوبی ستاید رسول که من شهر علمم علیّم در است درست این سخن قول پیغمبر است و... یا در جای دیگری, در نسخه مثنوی یوسف و زلیخا که بسیاری از محققان ایرانی و خارجی ( منبع:دکتر اِنه ونولد و ادوارد براون، ضمناً نسخه ای که ابیات مورد نظر را در آن می یابیم به کتابخانه موزۀ بریتانیا تعلق دارد.) آن را از فردوسی میدانند خلفاء چنین ستایش شدهاند: صحابان او جمله اخیر بدند همه هر یکی همچو اختر بودند ولیکن از ایشان چهار آمدند که در دین حق پایدار آمدند ابوبکر صدّیق شیخ عتیق که به روز و شب مصطفی را رفیق پس از وی عُمَر بُد که قیصر به روم ز سهمش نیارست خفتن به بوم سُیم، میر عثمان دین دار بود که شرم و حیا زو پدیدار بود چهارم علی ابن عّم رسول سر شیر مردان و جفت بتول از آزار این چار، دل را بتاب که آزارشان دوزخ آرد به تاب(منبع: تاریخ ادبیات در ایران- جلد اول- ذبیح الله صفا/۴۹۱.) این ابیات و سخنانی که در مدح علی و خلفای پیشین سروده شده نمیتواند از کسی که شما او را شیعه ی دوازده امامی میدانی سرزده باشد(اگر فردوسی اعتقادی مشابه شما داشته چرا خلفا را ستوده و اگر سنی بوده چرا علی را ستوده؟؟)(بسیاری در مذهب که واقعا چه بوده تردید دارند) اگر نگاهی به دوره ایی که فردوسی زندگی میکرد بیندازیم میبینیم که فردوسی در بین جماعتی رشد کرده که مباحث دینی و جنگ و جدل های دینی(بین شیعه و سنی و زرتشتیان ) وجود داشته و فردوسی برای انکه میخواسته تاریخ و اساطیر اوستا و ایران زمین را زنده کند باید طوری رفتار میکرده که کتاب و نوشته های او توسط تندرو ها از بین نرود (او فردی باهوش و اینده نگر بود) پس بر اساس شرایط زمانه سیاستی به خرج میدهد و شرط احتیاط را رعایت میکند و اشعاری را در مدح خلفا میستاید (که باب مزاج سنیان باشد ) و در مدح علی هم شعر سرایی میکند که باب دل شیعیان باشد (به اصطلاح هندوانه زیر بلغ شماها میگذارد) و کتاب خود را مینویسد .شما دقت کن شاهنامه قبل از هر چیز با این بیت اغاز میشود ((به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد)) خداوند جان و خرد دقیقا همان اهورامزداست و فردوسی انرا با یک تکنیک خاصی در شاهنامه گنجانده .چرا اول شاهنامه را به نام الله خدای مسلمانان یا با ترجمه (به نام خداوند بخشنده ی مهربان )اغاز نکرد؟؟ در شاهنامه فردوسی اساطیر اوستا (کتاب دینی زرتشتیان ) را زنده شده و بسیاری از اسطوره های ان را (کیکاوس کیخسرو و..) با پادشاهان ایران تطبیق داده یعنی به اسطوره ها حقیقت تاریخی بخشیده (که این کار او واقعا قابل ستایش است) زبان ایرانی زنده نگاه داشت و در هیچ جا سخنی از تاریخ اعراب نیست مگر جایی سخت انان را کوبیده یا در جایی لازم بنا به سیاست هندوانه زیر بغل انان گذاشته (خوب شماهارو شناخته بوده) و ان چنانگه از شانامه بر میاید ادر یک خانواده ی مسلمان پرورش یافته بود ولی با نیاکان خویش و دین انها ارتباط خویش را حفظ کرده بوده در جای جای شاهنامه این قضیه پیداست.اگر او همانند شما تند روها (یک مسلمان متعصب بود) هیچگاه به نوشتن این کتاب رغبت نمیکرد و گذشته ی کشور خود را ننگ میدانست در حالی که چنین نکرد(در ان زمان او بود که جرعت کرد کتابی را به زیان پارسی بنویسد). فردوسی فردی باهوش و قابل ستایش است و من برای او احترام خاصی قائلم. بسیاری در مذهب او تردید داشته و دارند و در ان زمان هم چنین برداشتی نسبت به او بود چراکه از دفن شدن او در گورستان مسلمانان ممانعت به عمل امد و به ناچار او را در باغ خودش درون شهر طابران توس، نزدیک به دروازهٔ شرقی رزان به خاک سپردند و بارها و بارها ارامگاه او توسط تند روها با تیشهٔ تعصب با خاک یکسان شد (مثلا عبیدخان ازبک). در زمان های بعد شاعران دیگری نیز همانند مولوی، شمس، فخرالدین عراقی، اوحد الدین کرمانی و روزبهانی بغلی شیرازی براحتی در مورد اهل بیت ابراز عقیده کرده اند به عنوان مثال: شمس تبریزى” در رابطه با عاشورا مىگوید: “خجندى” بر خاندان پیامبر مىگریست، ما بر وی مىگریستیم، یکی به خدا پیوست، بر وی مىیگرید…!(نقدى بر مثنوی، ۹۷، به نقل از مقالات شمس، به نقل از خط سوم، ۳۱) “مولوى” نیز، در رابطه با سوگواری شیعیان بر امام خویش مىگوید: روز عاشورا همه اهل حلب /باب انطاکیه اندر تا به شب گرد آید مرد و زن جمعی عظیم / ماتم آن خاندان دارد مقیم ناله و نوحه کنند اندر بکا / شیعه عاشورا برای کربلا بشمرند آن ظلمها و امتحان / کز یزید و شمر دید آن خاندان نعرههاشان مىرود در ویل و وشت/ پر همی گردد همه صحرا و دشت خفته بودستید تا اکنون شما /که کنون جامه دریدیت از عزا پس عزا بر خود کنید ای خفتگان /زانک بد مرگیست این خواب گران روح سلطانی ز زندانی بجست /جامه چه دْرانیم و چون خاییم دست چون که ایشان خسرو دین بودهاند/ وقت شادی شد چو بشکستند بند «… به عنوان مثال و تنها نمونه به آن داستان معروف مولوی و شمس توجه کنید: شمس سوار بر اسب و مولوی افسار اسب او را گرفته و می کشد، روی به عقب برگردانیده و به شمس می گوید: مولوی: ای پیر آیا محمد افضل است یا بایزید؟ـ؟ شمس: این چه پرسشی است، محمد کجا و بایزید کجا. مولوی: پس چرا محمد می گوید «ما عرفناک حق معرفتک» و بایزید می گوید «سبحانی ما اعظم شأنی»؟ـ؟ در پایان داستان، حضرت بی هوش می افتد./ محتاج نداستن شمس تبریزی – خود را – به حضرت محمد: شمس تبریزى” مدعی است: با محمد جز با اخوت نمىزیم! بر طریق اخوت (برادرى) مىباشم! زیرا فوق او کسی است، آخر خدای (که از میان) نرفت. وقتی باشد که ذکر بزرگىشان کنم (آنها را به بزرگی یاد کنم) لکن از روی حرمت (احترام گذاشتن). باشد و تعظیم، نه از روی حاجت!! آری چنین است او خود را حتی به پیامبر شما محتاج نمیداند! یا مولوی در رابطه با علی چنین میسراید: گفت پیغمبر علـی را کای على شیر حقى، پهلوان پر دلی لیک بر شیری مکن هم اعتمید اندر آ در سایه نخل امید اندر آ در سایه آن عاقلى کش نداند بُرد از ره ناقلی ظل او اندر زمین چون کوه قاف روح او سیمرغ بس عالی طواف گر بگویم تا قیامت نعت او هیچ آن را مقطع و غایت مجو چون گرفتت پیر، هین تسلیم شو همچو موسی زیر حکم خضر رو صبر کن بر کار خضری بی نفاق تا نگوید خضر رو هذا فراق چون گزیدی پیر نازکدل مباش سست و ریزنده چو آب وگل مباش (بن مایه:مثنوى، تصحیح: استعلامى، محمد، دفتر یکم، ۲۹۷۲) در جایی دیگر: چون خدو انداختی در روی من نفس جنبید و تبه شد خوی من نیم بهر حق شد و نیمی هوا شرک اندر کار حق نبود روا و...... اگه خواستی بگو بازم برات بنویسم ..... این ها نمونه از عارفان ایرانی بود.
فرشید
1394/08/04 - 15:15
لینک ثابت