سخنان پایانی عمروعاص در حالت احتضار

  • 1395/01/23 - 11:51
سخنان پایانی عمروعاص در حالت احتضار: اکنون نمی‌دانم نزد خدا چه دلیل و عذری بیاورم. ای کاش، پشکلِ شتر جمع می‌کردم و این اموال را جمع نمی‌کردم. ای کاش سی سال قبل مرده بودم و با معاویه برای دنیایم همکاری نمی‌کردم و دینم را به دنیا نمی‌فروختم. احساس می‌کنم کوه رضوی بر گردنم سنگینی می‌کند و جانم از سوراخ سوزن می‌خواهد بیرون آید.

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ عمرِ انسان کوتاه است و در صورتی‌که بخواهد همه چیز را تجربه کند، چه‌بسا گرفتار مصائب و بلاهایی شود، از این‌رو قرآن همیشه سفارش به عبرت از سرگذشت، گذشتگان می‌کند، «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصار.[حشر/2] پس اى صاحبان بينش و بصيرت! عبرت گيريد».
یکی از شخصیت‌های مذموم و پست در تاریخ اسلام، که داعیه دین‌داری داشت، عمروعاص است. او از سیاست‌مداران و ثروت‌مندان عرب است که بسیاری از فتنه‌ها از او آغاز و به او ختم می‌شود. سرگذشت زندگی او از این جهت دارای اهمیت است که در آخرین لحظات پایانی عمرش سخنانی گفت که مورد توجه است.
عمروعاص اگر چه در ابتدا مشرک بود، ولی نهایتاً اسلام آورد و در جنگ‌های ذات السلاسل[1] فرماندهی جنگ را به‌عهده داشت. سرنوشت زندگی او بعد از قتل عثمان وارد مرحله عجیبی شد.
معاویه برای استیلاء مقام خلافت و حکومت بعد از قتل عثمان، در طلب خون‌خواهی عثمان برآمد. طی نامه‌ای از عمروعاص خواست، تا به او ملحق شود. وقتی نامه‌ی معاویه به دست عمروعاص رسید، با این‌که پیرمردی بود و سنّش بالغ بر 80 سال می‌نمود، دنیا او را فریفت و دو دل شد و از دو فرزندش مشورت خواست. عبدالله پسر بزرگش گفت: در خانه‌ات بنشین، زیرا اگر به طرف معاویه بروی از اطرافیان معاویه محسوب می‌شوی و از دنیای کمی بهره‌مند خواهی شد. اما پسر دومش محمد گفت: تو بزرگ قریش هستی، و به نظر من در خون‌خواهی عثمان به مردم شام، ملحق شو.[2]
بالاخره تصمیم عمروعاص بر این شد که در ازای طلب حکومت مصر، سال‌های پایانی عمر خود را در خدمت معاویه باشد. اما همین فرد، وقتی لحظات آخر عمرش فرا رسید، به پسرش گفت: دوست داشتم که در جنگ‌های «ذات‌السلاسل» مرده بودم و دست به این کارها نمی‌زدم. اکنون نمی‌دانم نزد خدا چه دلیل و عذری بیاورم. سپس نگاهی به اموال فراوانش کرد و گفت: ای کاش، پشکلِ شتر جمع می‌کردم و این اموال را جمع نمی‌کردم. ای کاش سی سال قبل مرده بودم و با معاویه برای دنیایم همکاری نمی‌کردم و دینم را به دنیا نمی‌فروختم.[3]
پسرم! اکنون که لحظات پایانی عمرم است، احساس می‌کنم کوه رضوی بر گردنم، سنگینی می‌کند و خار درختان خرما، درونم را آزار می‌دهد، و گویا جانم از سوراخ سوزن می‌خواهد بیرون آید.[4] سپس آخرین وصیت را به پسرش عبدالله گفت: چون مردم، مرا غسل بده و کفن کن و بندهای کفن را محکم ببند، زیرا با من مخاصمه خواهد شد و این جمله را تکرار می‌کرد: «پروردگارا؛ فرمان دادى انجام ندادم و از كارهايى نهى كردى و آن را تباه ساختم، اينك نه راهى براى عذرخواهى و بهانه‌تراشى است و نه ياراى آن دارم كه‏ دادخواهی کنم».[5] و با این حال از دنیا رفت.  

پی‌نوشت:

[1]. در سال هشتم هجرى، پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) گروهى را به فرماندهى عمرو عاص به جنگ ذات‌السلاسل فرستاد و سپس گروهى را که در میان آنان ابوبکر و عمر نیز وجود داشتند به سرکردگى ابوعبیده به کمک عمرو عاص فرستاد و همگى تحت لواى عمرو عاص گرد آمدند، ولى کارى نتوانستند صورت دهند، و پس از چند نوبت که رسول خدا لشکر را به سرکردگانى غیر على (علیه السلام) براى جنگ فرستاد و همگى شکست خورده و نزد پیامبر برگشتند، پیامبر (صلى الله علیه و آله) على (علیه السلام) را به جنگ ذات‌السلاسل فرستاد و على (علیه السلام) لشکر دشمن را شکست داد و آن‌گاه سوره عادیات نازل شد. این جنگ را از آن جهت ذات‌السلاسل نامیده‌اند که على (علیه السلام) شکست سختى به دشمن وارد کرد، عدّه‌اى را کشت و گروهى را اسیر کرد و اسیران را با طناب آن‌چنان به هم بست که گویى در کُنده و زنجیر (سلاسل) هستند. مراجعه شود: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، قم: 1404 ج6، ص41 ـ 42
[2]. «فلما قدم الكتاب على عمرو استشار ابنيه عبد الله بن عمرو و محمد بن عمرو فقال لهما ما تريان فقال عبد الله أرى أن رسول الله ص قبض و هو عنك راض و الخليفتان من بعده و قتل عثمان و أنت عنه غائب فقر في منزلك فلست مجعولا خليفة و لا تزيد على أن تكون حاشية لمعاوية على دنيا قليلة أوشكتما أن تهلكا فتستويا في عقابها و قال محمد أرى أنك شيخ قريش و صاحب أمرها و أن تصرم هذا الأمر و أنت فيه غافل تصاغر أمرك فالحق بجماعة أهل الشام و كن يدا من أيديها طالبا بدم عثمان فإنه سيقوم بذلك بنو أمية». ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، قم:1404،ج2، ص62
[3]. «لودَّ ابوک انّه کان مات فی غزاه ذات السلاسل؛ انّی قد دخلت فی اُمور لا ادری ما حجّتی عندالله فیها. ثمَّ نظر الى ماله فراى کثرته، فقال: یا لیته کان بعراً، یا لیتنی متُّ قبل هذا الیوم بثلاثین سنه، اصلحتُ لمعاویه دنیاه وافسدتُ دینی، آثرتُ دنیای و ترکتُ آخرتی، عَمِی علیَّ رشدی حتّى حضرنی اجلی، کانّی بمعاویه قد حوى مالی واساء فیکم خلافتی» تاريخ اليعقوبى، يعقوبى (م بعد 292)، بيروت ، دار صادر، بى تا، ج2، ص222
[4]. «أجدني كأن على عنقي جبال رضوى. و أجدني كأن في جوفي شوك السلاء. و أجدني كأن نفسي يخرج من ثقب إبرة» الطبقات الکبری، محمد بن سعد (م 230)، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1410/1990،ج4، ص196
[5]. «ثم إذا ألبستني الثياب فأزر علي فإني مخاصم... اللهم إنك أمرتنا فركبنا و نهيتنا فأضعنا فلا بري‏ء فاعتذر و لا عزيز فانتصر» الطبقات الکبری، محمد بن سعد (م 230)، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1410/1990،ج4، ص196

تولیدی

دیدگاه‌ها

خوب بود استفاده کردم.خداقوت.

سلام. ممنون از اینکه مورد استفاده شما قرار گرفت.

درود بر شما به کانال شما رفتم افسوس خوردم از دین زرتشتی اطلاعی ندارید . و هر چه می خواهید می نویسید . بهتر این است که پیش از اظهار نظر با یکی از موبدان یا زرتشتیان گفتگو کنید . هر چه در باره دین ما نوشته بودید اشتباه بود از گاتها که بکل اشتباه نوشته اید . اهورامزدا یاریتان کند . سپاس از شما

کاش حقیقتی از زندگی را میدانستید... حقیقت یک دین در نژادپرستی نیس در حرفهای اون دین برای دنیاست در اسلام چه دیدید که از انسانیت به دور بوده؟ یا اینکه کدام حرف زرتشت را بالا تر از اسلام دیدید؟ برام عجیب است سخن هایی که ادعای انسانیت رو دارند و ملاک انسانیت رو نمیدونند یا حق

افزودن نظر جدید

CAPTCHA
لطفا به این سوال امنیتی پاسخ دهید.
Fill in the blank.