حکایت خواندنی از مسلمان شدن کافری بهدست پیامبر (ص)
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ مولوی از شخصیتهایی است که در مذهب او و اینکه آیا سنی یا شیعه است اختلاف میباشد. گویا ایشان هم شیعه است و هم سنی، زیرا در جاهایی به مدح و ستایش خلفا یعنی ابوبکر و عمر و عثمان پرداخته است و در موارد فراوانی به مدح اهلبیت، بهویژه امام علی (علیهالسلام) میپردازد. مولوی در مثنوی حکایات فراوانی را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند و عشق و دلبستگی خویش را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به نمایش میگذارد. در هیچ کجای مثنوی نمیتوان کوچکترین بیاعتنایی نسبت به دین یافت.[1] شیوه و منش مولوی پیروی از سنت نبوی است.
مولوی در مثنوی حکایت مسلمان شدن کافری توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را اینگونه به نظم کشیده است.
شبانگاهی چند نفر از کفار در مسجد به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند. عرض کردند ما از راه دور آمدهایم و خسته و گرسنه هستیم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از اصحاب خود خواستند تا هرکدام فردی را به منزل برده و از او پذیرایی کنند. در این میان یکی از کفار که چهره خشن و زشتی داشت، در مسجد باقی ماند و کسی او را مهمان نکرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را با خود به خانه برد.
اهل خانهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هفت بز شیرده در گله داشتند، که هر شب آنها را میدوشیدند و از شیر و ماست آن استفاده میکردند. اما چون امشب مهمان داشتند همهی شیر و ماستها را برای مهمان خود آوردند تا از او پذیرایی کنند. کافر نیز همه را خورد. اهل خانه از اینکه قرار بود امشب با شکم گرسنه بخوابند ناراحت بودند، هنگام خواب، کنیزکی که از رفتار کافر ناراحت بود، درب حجره را بر وی بست. نیمهی شب، کافر احساس دلدرد کرد و برای رفع حاجت به سمت درب حجره رفت، اما درب را بسته یافت. هر چه سعی کرد نتوانست آن را باز کند، وقتیکه از باز کردن درب حجره درمانده شد، بهناچار دوباره خوابید، در عالم خواب خود را در ویرانهای دید، ناگهان از خواب پرید و متوجه شد همه لباسهایش را خیس کرده است. از اضطراب و خجالت به خودش میپیچید و نمیدانست چه کند. تا هنگام صبح منتظر ماند تا بلکه درب را باز کنند و بدون اینکه کسی او را ببیند فرار کند.
صبحگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و درب حجره را گشود و برای اینکه مهمانش خجالتزده نشود درجایی پنهان شد. حضرت باوجود علم غیب و آگاهی بر احوال مهمان خود، شبانگاه درب را باز نکرده بود، چون اولاً این امر پروردگار بود و ثانیاً بر جان مهمان خود میترسید که شبانگاه از خجالت فرار کرده و در چاهی بیفتد. مولوی اینجا را چنین مینویسد:
مصطفی میدید احوال شبش *** لیک مانع بود فرمان ربش
تا که پیش از خبط بگشاید رهی *** تا نیفتد زان فضیحت در چهی
لیک حکمت بود و امر آسمان *** تا ببیند خویشتن را او چنان
بس عداوتها که آن یاری بود *** بس خرابیها که معماری بود
پس از باز شدن درب خانه توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کافر بهسرعت از خانه خارج شد و از اینکه کسی او را ندیده است خوشحال بود. یکی از اعضاء خانه به داخل حجره رفت و جامه آلوده را مشاهده نمود، آن را به خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و گفت: یا رسولالله ببینید مهمانتان دیشب چه کار کرده است! پیامبر لبخندی زد و فرمود: مقداری آب بیاورید تا آن را بشویم. اطرافیان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتند: یا رسولالله این چه سخنی است که شما میفرمایید! چرا شما بشویید! ما در خدمتگزاری حاضریم. حضرت رسول فرمود: میدانم؛ ولی باید خودم این جامه آلوده را شستشو دهم، زیرا در این کار حکمتی است.
بعد از ساعاتی، کافر متوجه شد که متاعش در خانه رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) جامانده است. از طرفی خجالت میکشید به خانه پیامبر برود و از سویی حرص و طمعش اجازه نمیداد که از آن متاع ارزشمند صرفنظر کند. بالاخره تصمیم گرفت، برای گرفتن متاع ارزشمندش به خانه پیامبر برود، ولی ناگهان با صحنهای مواجه شد که همهچیز را از یاد برد. مشاهده کرد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با دستان مبارکش در حال شستن لباس آلوده اوست، با دیدن این منظره و تواضع پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دیگر طاقت نیاورد و از شدت ناراحتی سر را به در و دیوار میکوبید. خون از سر و دماغش جاری شد، در این هنگام خود را در مقابل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر زمین انداخت و با عجز و ناله میگفت: یا رسولالله من شرمسارم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با مشاهده حال کافر به سمت او حرکت کرد و او را در آغوش گرفته و نوازشش کرد.
مولوی در اینجا به نکتهی زیبایی اشارهکرده و میگوید: اگر انسانی خود را درمانده ببیند و متوسل به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شود، پیامبر او را مورد محبت قرار خواهد داد. وی مینویسد:
تا نگریَد ابر کی خندد چمن *** تا نگرید طفل کی نوشد لبن
طفل یک روزه همی داند طریق *** که بگریم تا رسد دایهی شفیق
تو نمیدانی که دایهی دایگان *** کم دهد بی گریه شیر او رایگان
وقتی کافر محبت و تواضع مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) را مشاهده نمود، به حضرت گفت: یا رسولالله؛ میخواهم مسلمان شوم، چه کار باید بکنم. حضرت شهادتین را به او تلقین داد و بهاینترتیب کافری مسلمان شد.[2] این شیوه پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) در برخورد با کفار است، اما افسوس که امروز عدهای درصدد تکفیر مسلمانان هستند و از روش و منش پیامبر اکرم بویی نبردهاند. به امید آن روز که مسلمانان به آموزههای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل کنند.
پینوشت:
[1]. جعفری محمدتقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، مقدمه، ج 1، چاپ 1349
[2]. مولانا جلالالدین بلخی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، ص 601-605، نشر آدینه سبز، تهران 1390
دیدگاهها
ناشناس
1394/12/01 - 17:48
لینک ثابت
مولوی شخصی صوفی مسلک و با
taha1360
1394/12/03 - 17:40
لینک ثابت
بنده در این مقاله همان چیزی
افزودن نظر جدید