ایمان ابوطالب و بیایمانی متصوفه
پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب - بعد از رحلت عبدالمطلب، جدّ بزرگوار پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، سرپرستی آن حضرت بر دوش ابوطالب افتاد. این مدافع محکم پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، بنا بر وصیت پدر بزرگوارش، برادر زادهی خود را با حمایتهای بیدریغ و همهجانبه تا آخرین لحظات زندگانی خود مورد پشتیبانی قرار داد، و در این راه دچار سختیهای طاقتفرسا شد؛ اما هیچگاه از پیامبر خدا دست نکشید. تا اینکه در ایمان و عقیده خود که همان یکتاپرستی بود، ثابت و پابرجا ماند و با همین عقیده روحش به آسمانها پرکشید.
اما در این میان برخی افراد نا اهل و جاهل طبق همان عصبیّت و کینههایی که نسبت به ساحت مقدس پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و حضرت علی (علیه السلام) داشتند، با باورهای غلط، سعی در کم جلوه دادن این شخصیت بزرگ اسلام و حامی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) داشته و دارند و از هیچ کوششی هم دریغ نمیکنند، تا بزرگی و عظمت این یگانه پرست مؤمن را مورد نقد و خدشهی ناجوانمردانه قرار دهند.
در کتاب تفسیر ابوالفتوح رازی آمد: «روزی حضرت علی (علیه السلام) در مجلسی نشسته بود، در حالیکه عدهای از مردم دور آن حضرت جمع شده بودند، مردی از آن میان جمعیت برخاست و گفت: یا امیرالمومنین، چگونه است که تو دارای این همه مقام و منزلت و فضیلتهای فراوان هستی، اما پدرت ابوطالب در جهنم معذّب و در سختی است؟ حضرت علی (علیه السلام) با ناراحتی به او فرمود: ساکت باش، خدا دهانت را بشکند، قسم به آن خدایی که محمد(صلی الله علیه وآله) را به حق به پیامبری برگزیده، اگر پدرم از خداوند برای جمیع گنهکاران روی زمین طلب بخشش و شفاعت کند، خداوند حاجت پدرم را میپذیرد.»[1] آنگاه حضرت علی (علیه السلام) ادامه داد: «ابی معذّب فی النار و ابنه قسیم الجنه و النار؟[2] آیا پدرم در جهنم عذاب خواهد شد، با اینکه پسرش تقسیم کننده بهشت و دروزخ است؟!» و بعد فرمود، قسم به آن خدایی که محمد (صلی الله علیه و آله) را به حقیقت به پیامبری برگزید، نور پدرم در قیامت، تمام نورها را تحت الشعاع قرار میدهد، مگر چند نور را؛ نور محمد و نور من و نور حسن و نور حسین و نور نُه فرزند حسین. بدانکه نور پدرم، ابوطالب از نور ماست و نور ما دوهزار سال قبل از خلقت آدم، خلق شده بود.»[3]
برخی خناسان از جمله صوفیان، به مقام شامخ آن حضرت اهانت کرده و ایشان را مسلم نمیدانند. ابن عربی از سران صوفیه در کتب خود حضرت ابوطالب را کافر خوانده است. چنانچه ادعا میکند که در یک مکاشفه، رسول خدا (صلی الله علیه و اله) به او گفته است: «اگر برای همت، اثری بود کسی اکمل از رسولالله و اعلی و اقوی همتتر از او نبود و حال اینکه همت او در اسلام آوردن ابوطالب، عموی او اثر نکرد و او اسلام نیاورد».[4]
دلایل ایمان ابوطالب (علیه السّلام)
با یکی از سه روش زیر میتوان طرز تفکر و عقیدۀ هر کسی را شناخت:
1. بررسی آثار علمی و ادبی به یادگار مانده از او.
2. طرز رفتار و کردار او در جامعه.
3. عقیدۀ دوستان، نزدیکان و بزرگان منصف و بی غرض نسبت به او.
اشعار و سرودهها و همچنین، خدمات ارزشمند ابوطالب(علیه السّلام) در ده سال آخر عمر، گواه محکمی بر ایمان فوقالعادۀ اوست. عقیدۀ نزدیکان بی غرض وی نیز این است که او فردی مسلمان و با ایمان بوده است و هرگز کسی از دوستان و اقوام او در حقّ وی جز تصدیق اخلاص و ایمان او چیز دیگری نگفته است. اینک موضوع را از سه طریق یاد شده دنبال میکنیم.
الف: ذخایر علمی و ادبی ابوطالب (علیه السّلام):
از میان قصائد طولانی وی، قطعاتی چند انتخاب نموده و برای روشن شدن مطلب، ترجمۀ آنها را میآوریم:
لیعلم خیار الناس أنّ محمّدا
نبیِّ کموسی والمسیح بن مریم
أتانا بهدی مثل ما أتیا به
فکل بأمر الله یهدی و یعصم
اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمّد(صلی الله علیه وآله) بسان موسی و مسیح، پیامبر است. همان نور آسمانی را که آن دو نفر در اختیار داشتند، او نیز دارد. و تمام پیامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمایی و از گناه باز میدارند.
تمنّیتم إن تقتلوه و إنّما
أمانیّکم هذی کأحلام نائم
نبیّ أتاه الوحی من عند ربّه
و من قال لا یقرع بها سن نادم
ای سران قریش! تصور کردهاید که میتوانید بر او دست یابید، در صورتی که آرزویی را در سر میپرورانید که کمتر از خوابهای آشفته نیست. او پیامبر است، وحی از ناحیۀ خدا بر او نازل میگردد و کسی که بگوید نه، انگشت پشیمانی به دندان خواهد گرفت.
ألم تعلموا انّا وجدنا محمّدا
رسولا کموسی خطّ فی أوّل الکتب
و إنّ علیه فی العباد محبّة
و لا حیف فیمن خصّه الله بالحبّ
ای قریش! آیا نمیدانید که ما «محمّد» را مانند موسی، پیامبر یافتهایم و نام و نشان او در کتابهای آسمانی آمده است و بندگان خدا محبّت خاصی به وی دارند و نباید دربارۀ کسی که خدا محبّت او را در دلها به ودیعه نهاده، ستم کرد.[5]
ب: رفتار ابوطالب (علیه السّلام)
1. ابوطالب (علیه السّلام) کسی بود که همسرش فاطمۀ بنت اسد را به اسلام دعوت کرد. [6]
2. ابن اثیر نقل کرده که ابوطالب، پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السّلام) را دید که هر دو نماز میگزارند، در حالی که علی (علیه السّلام) در طرف راست پیامبر (صلی الله علیه و آله) ایستاده است. به جعفر فرمود: کنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و در طرف چپ او نماز بگزار.[7]
3. ابوطالب به هنگام مرگ به فرزندان خود چنین گفت: « من، همایت و پیروی از محمّد را به شما توصیه میکنم زیرا او امین قریش و راستگوی عرب و دارای تمام کمالات است. آیینی آورده که دلها بدان ایمان آورده، امّا زبانها از ترس شماتت به انکار آن برخاسته است. من اکنون میبینم که افتادگان و ضعیفان عرب به حمایت او برخاسته و به او ایمان آوردهاند و محمّد به کمک آنها برای شکستن صفهای قریش قیام نموده است. سران قریش را خوار، خانههای آنان را ویران و بیپناهان آنها را قوی و نیرومند و در مصدر امور قرار داده است.»
آنگاه گفتههای خود را با جملههای زیر به پایان رساند: «ای خویشاوندان من! از دوستان و حامیان حزب او، « اسلام »، باشید، هر کس از او پیروی کند، سعادتمند میگردد. اگر اجل مرا مهلت میداد، حوادث و سختیهای روزگار را از او دفع میکردم.»[8]
ج: اعتراف بزرگان
1. وقتی علی (علیه السّلام) خبر وفات ابوطالب (علیه السّلام) را به پیامبر (صلی الله علیه و آله) داد، وی سخت گریست و به علی (علیه السّلام) دستور داد، تا غسل و کفن و دفن او را بر عهده گیرد و از خداوند متعال برای او طلب مغفرت کرد.[9]
2. امام باقر (علیه السّلام) میفرماید: «ایمان ابوطالب، بر ایمان بسیاری از مردم ترجیح دارد و امیر مؤمنان دستور میداد تا از طرف وی حجّ به جا آورند.»[10]
3. ابن ابی الحدید معتزلی میگوید: «با سندهای فراوان؛ برخی از عباس بن عبدالمطلب و بعضی دیگر از ابوبکر بن ابی قحافه، روایت شده که ابوطالب از دنیا نرفت تا این که: لا اله الّا الله، محمّد رسول الله » گفت.[11]
پینوشت:
[1]. تفسیر رازی، ابوالفتوح رازی، کتابخانه آستان قدس رضوی، ایران، ج8 ص471.
[2]. بحارالانوار، علامه مجلسی، موسسه الوفاء، بیروت، لبنان، (1403ق)، ج15 ص144.
[3]. کنز الفوائد، کراجکی، مکتبه المصطفی، قم، چاپ دوم، (1369ش)، ص80.
[4]. ابن عربی، محمد بن علی، فصوص الحکم، مترجم موحد، نشر کارنامه، تهران، 1395 ش، ج 1، ص 130
[5]. سیرۀ ابن هشام، دارالمعرفه، لبنان، بیروت، ج 1، ص 373.
[6]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، قم 1363، ج 13، ص 272.
[7]. اسد الغابة، دارالفکر، بیروت 1409، ج 1، ص 341.
[8]. سیرۀ حلبی، دارالکتب العلمیه، بیروت 1427، ج 1، ص 390.
[9]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، قم 1363، ج 14، ص 76.
[10]. سیرۀ حلبی، دارالکتب العلمیه، بیروت 1427، ج 3، ص 205.
[11]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مکتبه آیت الله مرعشی نجفی، قم 1363، ج 14، ص 71.
افزودن نظر جدید